کد خبر:۳۶۷۹۳۱
وبلاگ داستان کوتاه

حضور و غیاب در بهشت

بعد از عملیات بچه‌ها از اینکه توانسته بودند ازمیان آتش و خون به آنجا ‏برسند خوشحال بودند، از ته دل می‌خندیدند و با فرمانده شوخی می‌کردند؛ فرمانده شروع کرد به حضور و غیاب.

به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، محمدحسن ابوحمزه از نویسندگان کشورمان داستان کوتاهی را در وبلاگ شخصی خود آورده است: ‏ بعد از عملیات بچه‌ها خوشحال از اینکه توانسته بودند ازمیان آتش وخون به آنجا ‏برسند خوشحال بودند، از ته دل می‌خندیدند، با فرمانده شوخی می‌کردند. فرمانده ‏گفت:‏

-برادرها  می‌خوام آخرین آمار رو بگیرم؛ مرتضی، کسی مرتضی رو ندید.‏

 

یکی گفت:‏

-مجروح شد.‏

-احمد بی‌سیم چی.‏

-خیلی دلش می‌خواست همراه ما بیاد، اما جا موند.‏

 

همه خندیدند.‏

-باقر، معاون گروهان.‏

-اسیر شده .‏

-حاج عباس، تدارکات؟

-مجروح شد.‏

-مصطفی؟

- جا مونده.‏

-امیر؟

-جامونده.‏

-حسن، راننده تدارکات؟

-جامونده.‏

-بهنام؟

-مجروح شد شاید بیاد پیش ما.‏

-حاج قاسم؟

-اسیر شد.‏

-سلمان ؟

-جا مونده.‏

-حمید؟

-جامونده.‏

  فرمانده تشکر کرد گفت :‏

-براشون دعاکنید. ما به رفیقامون قول شفاعت دادیم. شهادت روزی اونها نبوده ‏اما شاید روزی بیان پیش ما. ‏

 

 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات بینندگان
محمدرضا
Iran (Islamic Republic of)
۲۱ آبان ۱۳۹۳ - ۰۱:۰۲
خدایا! من هم از جامونده ها هستم. واقعاً شرمنده ام. آیا میشه منم توفیق پیدا کنم و برم پیش رفقا؟ برام دعا کنید.
7
0
پربازدیدترین آخرین اخبار