کد خبر:۳۷۴۱۹۴
وبلاگ مسیحای شرق

وقتی آقای «خبر بد» شدم

روز ۱۵ آذر سال ۸۴ ‏با دفتر محل کارم تماس گرفتم تا اگر سوژه تازه‌تری برای پیگیری ‏دارند، خبر دارم کنند؛ اما آن روز به جای سوژه، یک خبر به من دادند. ‏

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، مهدی محمدی خبرنگار و نویسنده در وبلاگ مسیحای شرق آورده است؛ پانزدهم آذر سال ۸۴ ساعت بین ۱۱- ۱۲ ظهر بود که مثل هر روز ‏با دفتر محل کارم تماس گرفتم تا اگر سوژه تازه‌تری برای پیگیری ‏دارند، خبر دارم کنند. این کار هر روزم بود که مبادا حضورم در مجلس ‏باعث شود از سوژه‌های جاری روز غافل باشم. ‏

 

اما آن روز به جای سوژه، یک خبر به من دادند. ‏

«هواپیمایی در حوالی سه راه آذری سقوط کرده است». بر گشتم سمت ‏خبرنگارانی که داشتند خبر صحن مجلس را تنظیم می‌کردند و با اندک ‏لرزش صدایی گفتم: بچه‌ها یه خبر بد، یه هواپیما همین الان سقوط کرده ‏است. ‏

 

اولین کسی که واکنش نشان داد، زیبا اسماعیلی خبرنگار پارلمانی ‏خبرگزاری فارس بود که هنوز هم برایم مشخص نیست چگونه حس ‏ششمش از یک اندوه بزرگ، برایش خبر داده بود... گفت خدای من، ‏نکند هواپیمای «ابراهیم» باشد. ‏

 

ابراهیم شوهرش بود؛ ابراهیم بقایی. برگشتم و گفتم: نگران نباش خانم ‏اسماعیلی، هواپیمای نظامی بوده و عجیب‌تر این بود که همین موضوع ‏دلهره او را بیشتر کرد: وای نه... قرار بود با هواپیمای نظامی بروند... ‏

سکوت کردم و دیگر صلاح ندانستم اطلاعاتی را که همکارم از آنسوی ‏تلفن برایم می‌داد، برای خبرنگاران مجلس تکرار کنم. ‏

 

هنوز چند دقیقه از ماجرا نگذشته بود که دیدم خبرنگاران خانم، اطراف ‏خانم اسماعیلی را گرفته‌اند و دارند دلداری‌اش می‌دهند. برایش مسجل ‏شده بود که ابراهیم هم در‌‌ همان هواپیما بوده است. ‏

 

خلیل حیدری خبرنگار شبکه خبر، مدام می‌آمد سمت خبرنگارانی که دور ‏زیبا اسماعیلی را گرفته بودند و دلداریش می‌داد. اما فقط کافی بود برای ‏دو دقیقه بروم داخل صحن و برگردم که با صحنه تازه‌تری مواجه شوم. ‏

خلیل حیدری هم در گوشه‌ای اتاق خبرنگاران دراز کش افتاده بود و ‏نفسش به سختی بالا می‌آمد. دیگرانی همچون ناصر خیرخواه و مهدی ‏عدالت منش دلداریش می‌دادند؛ برادر خلیل هم که فیلمبردار شبکه خبر ‏بوده، در این هواپیما حضور داشته است! ‏

 

چند نفری، مانده بودیم بین دو همکار که عزیزانشان را از دست داده ‏بودند. ناصر خیر خواه دست خلیل حیدری را گرفته بود و کاری را هم ‏به من سپرد که دقیق یادم نیست. ‏

رفتم پایین و آنچه را که ناصر سپرده بود، انجام دادم؛ وقتی از در اتاق ‏خبرنگاران وارد شدم، دیدم که این بار خود ناصر است که با چشمانی که ‏مدام قطرات اشک می‌ریخت دارد سمت من می‌آید، دقیقاً نصف شده بود. ‏

 

در آغوشش گرفتم، پرسیدم چه شده ناصر؟ و باز گفتم: لا اقل تو تحمل ‏کن، تا بچه‌ها رو سرو سامان بدیم. اما ناصر هم داغدار شده بود. فقط ‏گفت: مهدی! حمیدرضا... ‏

 

حمیدرضا خیر خواه مجری برنامه صبح به خیر ایران و برادر ناصر ‏بود که او هم شهید شده بود. ‏

 

آن روز هیچ حسی نداشتم. انگار اصلاً نبودم. تا اینکه وقتی صبح روز ‏بعد، وقتی مادرم از اردبیل برای تسلیت زنگ زد، انگار تازه به هوش ‏می‌آمدم و تازه یادم آمد که چه قدر عزادار شده‌ام و چه قدر گریستم. ‏

 

زیبا اسماعیلی از آن روز به بعد هرگاه مرا دیده، با خنده دردناکی ‏می‌گفت: چطوری آقای خبر بد؟
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار