به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در صفحه آخر ضمیمه تپش روزنامه «جامجم» به اخبار جالب حدود 50 سال پیش پرداخته میشود، اخباری که از نظر نگارش، تیتر و محتوا بسیار متفاوتتر از اخباری است که این روزها در روزنامهها چاپ میشود. این هفته ماجرای ز نی را میخوانید که با همدستی مرد مورد علاقه اش نقشه قتل شوهر خود را طراحی و اجرا کرده بود.
مجازات مرد بیست و یک ساله ای که به تشویق زنی سی و یک ساله، شوهرش را در خواب خفه کرد در دیوان عالی کشور تائید و این مرد که احمد نام دارد به حبس ابد و اعظم ـ زنی که احمد را تحریک به قتل شوهر خود کرده بود به ده سال زندان محکوم شد.
در سال 1347 اعظم با این که دارای شوهر و دو فرزند بود به احمد دلبستگی پیدا کرد. این زن به احمد گفت همسرش او را طلاق نمی دهد تا بتوانند با یکدیگر ازدواج کنند، به همین دلیل بهتر است نقشه قتلش را بکشند؛ از این رو نقشه کشیدند که احمد نیمه شب وارد اتاق محمد شود و او را با فشردن گلویش خفه کند.
احمد این نقشه را اجرا کرد و در آخرین روزهای اسفند 1347، در نخستین ساعات بامداد، هنگامی که محمد در خواب بود وارد اتاق شد. اعظم قبلا مقدمات کار را آماده کرده بود. احمد روی سینه محمد نشست و با دست گلوی او را آن قدر فشرد تا به خرخر افتاد و مرد.
در آخرین لحظات که احمد مشغول کشتن محمد بود، بچه ها بیدار شدند و مردی را روی سینه پدرشان مشاهده کردند؛ آنها خواستند فریاد بکشند که مادرشان مانع شد و گفت: مگر نمی دانید که تا عزرائیل نیاید و روح کسی را نگیرد، نمی میرد. این عزرائیل است روی سینه پدرتان نشسته تا جان او را بگیرد. در این لحظه، عمر پدرتان تمام می شود. اگر زیر لحاف نروید و پنهان نشوید، جان شما را هم خواهد گرفت.
دو کودک طوری قرار گرفته بودند که صورت احمد را نمی دیدند تا او را بشناسند، آنها به حرف مادرشان گوش دادند و زیرلحاف پنهان شدند و اعظم، احمد را فراری داد.
چون محمد قبلا کسالت مختصری پیدا کرده بود، مرگ او عادی جلوه کرد و مراسم کفن و دفن وی برگزار شد. بعد از مدتی، آب ها از آسیاب افتاد و موضوع بتدریج به دست فراموشی سپرده شد. اعظم چند ماه بعد با این که از احمد مسن تر بود، بدون ترس از طعنه های مردم با او ازدواج کرد، اما فرزندانش ماجرای عزرائیل را فراموش نکردند و آن واقعه، لحظه ای از ذهنشان دور نشد.
دو سال گذشت، یک روز محمود و فاطمه، فرزندان اعظم در خانه عموی خود مهمان بودند که بحث عزرائیل و قضیه قبض روح به میان آمد. زمانی که بحث عزرائیل شد، محمود گفت: عمو، من عزرائیل را دیده ام. شبی که پدرم مرد، او وارد خانه ما شد، روی سینه پدرم نشست و جان او را گرفت. مادرم هم شاهد قضیه بود و به من و خواهرم گفت سرمان را زیر لحاف کنیم تا جان ما را نگیرد.
عموی بچه ها سعی کرد بدون این که واکنشی نشان دهد کل قضیه را از زیر زبان بچه ها بیرون بکشد و با کمک شاهدانی که در مراسم آن شب بودند ثابت کند برادرش به قتل رسیده است، بعد از روشن شدن ماجرا، عموی بچه ها به دادگاه رفت و از زن برادرش شکایت کرد.
رئیس دادگاه اعظم را احضار کرد و از او به تحقیق پرداخت. اعظم سرانجام به علاقه خود نسبت به احمد و قتل شوهرش اعتراف کرد و به این ترتیب احمد دستگیر شد. احمد نیز در تحقیقات حرف هایی زد که ارتکاب قتل به وسیله او محرز شد. با این که این دو نفر در جلسات رسمی دادگاه قتل را انکار کردند، اما انکار آنها راه به جایی نبرد و آنها مجازات شدند.