به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، مهدی محمدی در یادداشتی در وطن امروز نوشت: زمانی هست که یک دیپلمات با طرف مقابلش به خنده و گپ و گعده مینشیند ولی پس پرده فراموش نمیکند آن که روبهرویش نشسته دشمن است و باید از همه ابزارهای موجود برای تقابل با او بهره ببرد. این جنس نشست و برخاست خیلی مهم نیست و نباید بر آن سخت گرفت اما اگر در میانه بگو و بخند، دیپلماتی فراموش کرد که اصل قصه چیست و پوسته را با هسته اشتباه گرفت و فرم دیپلماسی را به جای محتوای آن نشاند و دلش متمایل به مهربانی و همدلی با دشمن شد و سرآخر، هم ادبیاتش دگرگون شد و هم منطق طرف مقابل را پذیرفت؛ آنجاست که فاجعه رخ م
قدم زدن محمدجواد ظریف و جان کری در ژنو ارزش دیپلماتیک چندانی نداشته و ظریف خود گفته است هدف آنها صرفا رفع خستگی پس از یک مذاکره چندین ساعته بوده است. در واقع مساله اصلی در اینجا هم دیپلماسی نیست. دیپلماسی به آن خوبی که آقایان انتظار داشتند و وعده داده بودند پیش نمیرود و حل آن هم با نشستن میسر نشده، با قدم زدن و حتی دویدن هم ممکن نخواهد شد.
اصل مساله این است که دولت آشکارا از خط قرمزی که در زمینه فراتر نبردن تعامل با آمریکا از موضوع هستهای برای آن ترسیم شده، عبور کرده است. آنچه اکنون عملا امیبینیم این است که وزارت امور خارجه در حال ایجاد زیرساختی از روابط با آمریکاست که چه مذاکرات هستهای به نتیجه برسد و چه نرسد، به هم زدن این زیرساخت برای دولت دشوار خواهد بود. سطحی از گرهخوردگی، تعامل مستمر و شخصی شدن روابط میان مقامهای وزارت امور خارجه و آمریکاییها رخ داده که تبعات آن به هیچوجه به آن سادگی که دولتیها وعده میدهند قابل کنترل نخواهد بود. مساله اصلی این است. به عبارت دیگر، مساله این است که دولت در حال تغییر دادن سنتهای دیپلماتیک نظام در تعامل با آمریکاست و عملا خود را درگیر نوعی از روابط با آمریکاییها کرده که هیچ سنخیتی با تداوم تقابل راهبردی تهران ـ واشنگتن ندارد. این سنت جدید که دیپلماتهای وزارت امور خارجه با رفتارهایی نظیر پیادهروی، صدا کردن یکدیگر با نام کوچک، تلفن و ایمیل روزانه و احتمالا رفتارهای دیگری که ما از آنها مطلع نشدهایم، در حال ایجاد آن هستند، همه در راستای تغییر سنت دیپلماتیک ایران درباره آمریکاست که دولت هیچ مجوزی برای آن ندارد و هیچ استدلال قانعکنندهای هم که بتواند چنین رفتاری را توجیه کند در دست نیست.
فرض کنید فردا مذاکرات هستهای به نتیجه نرسد، امری که با توجه به وضعیت فعلی مذاکرات کاملا محتمل است. آیا ظریف و کری یا معاونان آنها قادر خواهند بود به سادگی همه چیز را میان خود تمام کنند و دیپلماسی به وضعیت پیش از تعامل مستقیم دوجانبه بازگردد؟ مسلما اگر مذاکرات صرفا به موضوع هستهای محدود مانده و معیارهای تماس میان دوطرف حداقلی تعریف شده بود چنین چیزی ممکن بود اما حالا سطح گرهخوردگی فراتر از آن است که دولت بتواند خود را به سادگی از اعتیاد نشست و برخاست با آمریکا برهاند.
آنچه کار را سختتر میکند این است که میدانیم سطح عمیقتری از روابط هم در جایی شکل گرفته که اصطلاحا دیپلماسی مسیر ۲ خوانده میشود. مسیر۲ جایی است که مذاکرات غیررسمی و کاملا محرمانه در آن برگزار میشود. دولت از همان ابتدا که مجوز تعامل با آمریکا در موضوع هستهای را دریافت کرد، حجم وسیعی از مذاکرات مسیر ۲ را تعریف کرده که هنوز هم به اشکال مختلف ادامه دارد. سطح در همتنیدگی روابط دوطرف در مذاکرات مسیر ۲ از آنچه در مسیر یک میبینیم بسیار عمیقتر است. اگرچه دولت تاکنون محتوای این تعاملات و حتی اصل آنها را با وسواس تمام پنهان نگه داشته ولی بالاخره روشن است که وقتی ۲ طرف در مذاکرات رسمی چنین رفتار میکنند، در مذاکرات غیررسمی و محرمانه روابط بسیار اساسیتر و عمیقتری میان آنها شکل گرفته است. همه اینها در حالی است که اولا تعامل با آمریکا هیچ پیشرفت محسوسی در مذاکرات هستهای ایجاد نکرده و ثانیا مقامهای آمریکایی در حالی که این نشست و برخاستها ادامه داشته نه فقط از اهانتهای خود علیه ملت ایران نکاستهاند بلکه میبینیم روز به روز بر حجم و شدت آن افزوده شده است.
در واقع، میتوان گفت مانور «نزدیکی به آمریکا» تنها عایدی دولت از این سبک دیپلماسی بوده و وقتی به متن مذاکرات نگاه میکنیم، هیچکدام از این رفتارها موجب نشده آمریکاییها حتی اندکی بر امتیازهای واقعی که حاضرند به ایران بدهند، بیفزایند. به لحاظ تاریخی هم، یکی از مهمترین انتقادها به دیپلماسی به اصطلاح اعتمادساز آقایان این بوده است که امتیازهای واقعی میدهند ولی در مقابل تنها لبخند و تعارف دریافت میکنند. این نوع رفتار، طرف مقابل را کاملا دچار این سوءتفاهم کرده است که همین رفتارهای خنک شکلی برای طرف ایرانی کافی است و نوبت به بده بستان که میرسد این ایران است که باید از خط قرمزهای خود دست بردارد.
این نکته مهمی است. زمانی هست که یک دیپلمات با طرف مقابلش به خنده و گپ و گعده مینشیند ولی پس پرده فراموش نمیکند آن که روبهرویش نشسته دشمن است و باید از همه ابزارهای موجود برای تقابل با او بهره ببرد. این جنس نشست و برخاست خیلی مهم نیست و نباید بر آن سخت گرفت اما اگر در میانه بگو و بخند، دیپلماتی فراموش کرد که اصل قصه چیست و پوسته را با هسته اشتباه گرفت و فرم دیپلماسی را به جای محتوای آن نشاند و دلش متمایل به مهربانی و همدلی با دشمن شد و سرآخر، هم ادبیاتش دگرگون شد و هم منطق طرف مقابل را پذیرفت؛ آنجاست که فاجعه رخ میدهد. منتقدان نگران این دومی بودهاند که چنین با حرارت به پیادهروی ژنو واکنش نشان دادند.
دولت احتمالا انتقادها از پیادهروی را به مثابه نوعی بهانهجویی تحلیل کرده است. اگر به یاد بیاوریم که دولت با منتقدان چقدر نامهربان و درباره آنها چقدر توطئهاندیش بوده این عجیب هم نیست ولی این نگاه واقعیت ندارد. منتقدان برای دولت خیرخواهی کردهاند و سخنشان همه این است که اولا اغفال نشدهاند و میدانند میان دولت و آمریکا چه اتفاقی در حال رخ دادن است و ثانیا از دولت میخواهند دشمنی دشمن را چنان پاسخ ندهد که مستلزم اهانت به ملت باشد.