موضوع انشا: «آنفلانزاي خوكي را توصيف كنيد!»
پاتوق شيشه اي- به خانه رفتم، عمو اينا و بابابزرگ خانه ي ما بودند، فرشاد سريع آمد و بعد از اينكه به هم سلام كرديم، دستش را دراز كرد تا با او دست بدهم اما من به او دست ندادم، نمي دانم چرا فرشاد وقتي فهميد نمي خواهم با او دست بدهم با كله زد توي سر من! بابايي و عمو در ابتدا به من و فرشاد مشاوره مي دادند و ما را راهنمايي مي كردند كه همديگر را چگونه بزنيم، اما بعد از كمي دعوا و پس از اينكه كم كم اشك هر دوي ما درآمد عمو و بابا كه ديدند كار دارد به جاهاي باريك مي رسد آمدند و ما را از هم جدا كردند؛
پدر وقتي دليل دعوايمان و ايضا دليل من براي دست ندادن را فهميد گفت: «پسرجان! تو چقدر ساده هستي! اصلا چيزي به اسم آنفلانزاي خوكي وجود نداره، خوك حيوان خيلي قوي اي است، مگه خوك ها هم آنفلانزا مي گيرن؟! اگر راست مي گويند يك خوك را در تلويزيون نشان بدهند كه آنفلانزا گرفته است و عطسه مي كند! البته از اين خالي بندي ها قبلا هم مي شد، مثلا مي گفتند جنون گاوي آمده است، اما من خودم به گاوداري يكي از دوستانم رفتم و حتي يك گاو ديوانه نديدم! همه ي گاوها سرشان توي كار خودشان بود و مثل يك گاو خوب و عاقل مي چريدند و شير مي دادند، آنفلانزاي مرغي هم از آن حرف هاي خنده دار بود، مگر مرغ با آن همه پري كه دارد سردش مي شود كه سرما بخورد؟! حالا به فرض اينكه مرغ آنفلانزا بگيرد و به آدم هم منتقل شود، با مقايسه جثه ي آدم و مرغ مي شود نتيجه گرفت آنفلانزاي آدمي در مقايسه با مرغي حتما قوي تر و خطرناك تر است، حتما فردا هم مي گويند آنفلانزاي پشه اي و مورچه اي آمده است و بايد از آن ها ترسيد!»
عمو با سر حرف هاي بابايي را تاييد كرد و گفت: «اصلا به فرض اينكه چيزي به اسم آنفلانزاي خوكي وجود داشته باشد، مگر ما در كشورمان خوك داريم كه اين ويروس در كشور ما وجود داشته باشد؟! در ضمن كسي هم در ايران گوشت خوك نمي خورد، پس در نتيجه در صورت وجود چنين بيماري اي اصلا جاي نگراني نيست چون اين ويروس در كشور ما وجود ندارد.»
پدربزرگ هم وارد بحث شد و بعد از تاييد صحبت هاي بابايي و عمو گفت: «آنفلانزاي خوكي و مرغي و ... ماله اين غربي هاي سوسول است، آنفلانزا، آنفلانزا است، با دو سه تا جوشونده خوردن خوب ميشه! حالا نوه ي گلم بيا بهم يه بوس بده!»
داداشي از دانشگاه به خانه برگشت و اولين كاري كه كرد اين بود كه رفت و دست هايش را با آب و صابون شست، عمو نگاهي به داداشي كرد و با خنده گفت: «نكنه خانم معلم شما هم بهتون گفته اولين كاري كه بعد از رسيدن به خونه مي كنين شستن دستاتون باشه؟!»، داداشي براي بابايي و عمو توضيح داد كه اين بيماري از انسان به انسان هم منتقل مي شود و توسط خارجي هايي كه به ايران آمده اند وارد كشور شده است و از هر 200 نفري كه به اين بيماري مبتلا مي شوند حداقل يك نفر فوت مي شود.
عمو نگاهي به دست هايش كرد و در حالي كه غضب آلود به من نگاه مي كرد، داد زد: «آخه پسر! اين چه كاريه كردي؟! مي خواي همه مون رو به كشتن بدي؟!»، و سريع رفت تا دست هايش را بشورد!
بابابزرگ هم نزديك من شد و پس كمي پيچاندن گوشم گفت: «چرا به حرفاي خانم معلمت گوش نميكني؟! ميخواي همه مون رو جوون مرگ كني؟!» و بعد از اين جملات به دليل اينكه با من روبوسي كرده بود سريع رفت تا صورتش را بشورد و ضد عفوني كند.
بابايي از داداشي پرسد: «مسئولين بهداشتي ما در مورد اين بيماري چه اقداماتي رو انجام داده اند؟!»، داداشي جواب داد: «آن ها اين روزها شبانه روز در حال تلاش هستند و بصورت خستگي ناپذيري افراد مبتلا به اين بيماري را مي شمرند كه كار بسيار سختي است؛ سپس به صورت مستمر اين آمار مبتلا شدگان به آنفلانزي خوكي را براي نشريات و خبرگزاري ها بيان مي كنند!» /انتهاي پيام/