به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، کمتر از ۳ هفته مانده به پایان ضربالاجل تعیینشده برای حصول توافق سیاسی میان ایران و ۱+۵، علائم حکایت از آن دارد که احتمال نهایی شدن یک توافق میان ایران و ۱+۵ بیش از احتمال شکست مذاکرات است. البته دو طرف میتوانند بدون دستیابی به توافق در مهلت مقرر، مذاکرات را تا ماه ژوئن تمدید کنند اما ظاهرا هیچ یک از دو طرف تمدید مذاکرات را به نفع خود نمیداند و آن را بهعنوان یک گزینه اصلی در نظر نگرفته است.
ایران عقیده دارد تمدید مذاکرات به این معناست در حالی که تحریمها سر جای خود باقی است، بخشهای بیشتری از برنامه هستهایاش تعطیل شود. آمریکاییها متقابلاً تمدید توافق را به نوعی پذیرش وضع فعلی برنامه هستهای ایران تلقی میکنند؛ یعنی همان چیزی که از روز نخست پس از توافق ژنو گفتهاند زیر بار آن نخواهند رفت.
احتمالا همین طرز تلقی از طولانی شدن زمان مذاکرات است که باعث شده هر دو طرف روی حصول توافق تا روز ۱۱ فروردین - به هر قیمت- متمرکز شوند. مهمترین عاملی که تعیین میکند در هفتههای آینده میان دو طرف توافقی حاصل خواهد شد یا خیر، این است که اولاً: آیا فرمولی برای توافق که همزمان به خطوط قرمز هر دو طرف متعهد باشد قابل دستیابی است، ثانیاً: آیا دو طرف خطوط قرمز خود را تا پایان مذاکرات حفظ خواهند کرد یا اینکه یک طرف در نهایت از موضع خود کوتاه میآید و ثالثاً: بستگی دارد به اینکه کدام طرف هزینه توافق نکردن را بیش از تن دادن به یک توافق نصفه و نیمه میداند؟
بدون آنکه قصد ورود به جزئیات مذاکرات را در اینجا داشته باشیم، چند مساله کلی وجود دارد که اختلاف درباره آنها حصول یک «توافق خوب» در مذاکرات را تهدید میکند. این مسائل عموما بحثناشده باقی مانده، چراکه بیشتر جنبه نظری و کلی دارد و ما به ازای عینی آن محسوس نیست. با این حال، عقیده دارم این مسائل بسیار مهم است و دیدگاه دو طرف درباره آن را باید به مثابه مبانی رفتارشان در نظر گرفت.
یک- نخستین مساله این است که آیا یک توافق نهایی - صرفنظر از جزئیات آن- قرار است جانشین حقوق ایران در انپیتی شود؟ معاهده انپیتی برای همه اعضای خود - از جمله ایران- حقوق و تکالیفی معین کرده است. بدون تردید، حقوق و تکالیفی که ایران در توافق نهایی از آن بهرهمند یا بدان متعهد خواهد شد، غیر از چیزی است که در معاهده آمده والا اگر قرار بود توافق نهایی تکرار انپیتی باشد، دیگر نیازی به این همه مذاکره و بحث درباره آن نبود.
این یک مساله مهم و سرنوشتساز است که آیا امضای یک توافق جامع هستهای با ۱+۵ که احتمالا به سرعت از سوی آنها در چارچوب یک قطعنامه الزامآور به تصویب شورای امنیت هم خواهد رسید، به این معناست که ایران پذیرفته است تا اطلاع ثانوی از حقوق خود طبق معاهده محروم است و این توافق، حقوق و تکالیف آن را معین میکند؟
تاکنون همه بحثها درباره جایگاه حقوقی توافق نهایی در این باره بوده است که آیا این توافق نیازی به تصویب در پارلمانهای کشورهای طرف مذاکره دارد یا نه. آمریکاییها - چنانکه توضیح خواهیم داد- تقریبا به طور رسمی گفتهاند به دنبال توافقی هستند که نیاز به تصویب کنگره نداشته باشد. از سوی دیگر اما در ایران کم و بیش روشن است که هرگونه توافق نهایی باید به تصویب مجلس برسد.
اما آنچه تقریبا هیچکس درباره آن سخن نمیگوید، این است که نسبت این توافق با معاهده انپیتی چیست. مجموعه شواهد تا اینجا نشاندهنده آن است که آمریکاییها میخواهند توافق نهایی را در مورد خاص ایران، جانشین انپیتی کنند. به این ترتیب، ایران در طول زمان گام نهایی یک استثنا خواهد بود که حقوقش کمتر از بقیه اعضای انپیتی و تکالیف آن بیش از بقیه اعضا خواهد بود. از حیث راهبردی، این یک مساله بسیار اساسی برای تهران است و تبعات اجتنابناپذیری خواهد داشت.
اگر ایران پذیرفت در موضوع هستهای یک استثنا باشد، چه مانعی وجود دارد که کشورهای غربی بعدها در پروندههای دیگر هم همین معامله را با آن نکنند و فرآیند اعتمادسازی را به فرآیند استانداردسازی ایران در همه حوزههای قدرت ملی ایران تبدیل نکنند؟
این نخستین مساله مبنایی است که اهمیت آن از مسائل ریز تکنیکال در مذاکرات بسیار بیشتر است اما بسیار کم به آن توجه شده است. همین حالا، آمریکاییها بیپرده میگویند پس از حل موضوع هستهای سراغ دیگر مسائل مورد اختلاف با ایران خواهند رفت. از منظر پروژه استانداردسازی ایران، این قبیل سخنان آمریکاییها به این معناست که آنها قصد دارند یک توافق هستهای با ایران را بدل به مدلی برای حل و فصل بقیه مشکلاتشان با ایران بکنند.
اگر مساله هستهای در چارچوب استثنا شدن ایران از حقوقش طبق معاهده انپیتی فیصله پیدا کند، باید انتظار داشت غربیها خواهان تکرار همین تجربه در سایر حوزههای رقابت راهبردی خود با ایران باشند و این یعنی ایران باید در همه حوزهها بپذیرد فعلا یک استثناست تا زمانی که فرآیند بسیار طولانی اعتمادسازی را طی کند.
برخی استراتژیستهای غربی اخیرا این موضوع را در قالب یک تعبیر بسیار گویا خلاصه کردهاند؛ آنجا که کسانی مانند «هنری کیسینجر» میگویند میان ایران و آمریکا یک انقلاب فاصله است.
این جمله در واقع توصیفکننده هدف بنیادین آمریکا از مذاکرات هستهای است. هدف آمریکا این است که ایران اولاً: بپذیرد به دلیل اهداف، ماهیت و کارنامه انقلابش تا اطلاع ثانوی یک عضو نرمال جامعه بینالمللی به حساب نمیآید و ثانیاً: قبول کند برای خروج از این وضعیت باید دورانی طولانی از اعتمادسازی را که از جمله مستلزم استثنا شدن از حقوقش بهعنوان یک عضو جامعه بینالمللی است، بپذیرد.
به تعبیر دیگر، هدف اصلی و نهایی از این فرآیند، انقلابزدایی از ایران و استاندارد کردن آن براساس پارامترهای غربی است یعنی همان هدفی که غربیها بیش از ۳۵ سال است تعقیب میکنند و نتوانستهاند آن را از طریق روشهایی مانند جنگ، تحریم، عملیات اطلاعاتی و... محقق کنند و حالا خیال میکنند مذاکره با یک دولت شیفته غرب میتواند آنها را به آرزوی دیرینهشان برساند. نگاه به مساله از این منظر، روشن میکند کیفیت یک توافق هستهای، اثرات بلندمدت و بس عمیقی بر استراتژی آینده آمریکا درباره ایران خواهد گذاشت و به یک معنا میتوان گفت به طور کلی سمت و سوی آن را معین میکند.
دو- بهرغم همه تلاشهایی که تاکنون صورت گرفته است، به نظر میرسد تیم مذاکرهکننده ایران یک درک شفاف و نهایی از راهبرد کلان آمریکا درباره ایران ندارد. در بهترین حالت تیم مذاکرهکننده و حتی رئیسجمهور روحانی تصور میکنند دولت اوباما یک تافته جدابافته در جامعه سیاسی ایالات متحده است که در مقابل صهیونیستهای وحشی، قهرمانانه ایستاده و میخواهد به یک توافق خوب با ایران برسد.
این نوع نگاه به مساله که خود را در اظهارات ۳ روز پیش هاشمیرفسنجانی نشان داد، بیش از هر چیز ناشی از نوعی سردرگمی راهبردی در قبال آمریکاست. هیچکس بهتر از یک مقام عالیرتبه ایرانی نمیتواند شهادت دهد ساختار و استراتژی امنیت ملی آمریکا و اسرائیل تا چه حد در هم آمیخته است. اگر دیگران فقط چیزهایی در این باره شنیده یا حداکثر در یکی - دو نشریه یا اندیشکده آمریکایی مقالاتی در این باره خواندهاند، مقامهای ایرانی هر روز در حال زندگی با این ائتلاف ناگسستنی هستند.
بیش از ۳۵ سال است آمریکا و رژیم صهیونیستی حتی در ریزترین جزئیات، یک راهبرد واحد را درباره ایران اجرا کردهاند؛ حال آیا منطقی است فقط به خاطر یکی - دو ماه جنجال، بپذیریم این دو درباره مساله هستهای به چنان اختلاف بنیادینی برخوردهاند که منجر به قشونکشی و صفآرایی در قلب واشنگتن شده است؟ این سادهاندیشی محض است که تصور شود آن ائتلاف چندین دههای، چندماهه بر باد رفته و آمریکا و اسرائیل اکنون یک بار دیگر میخواهند استراتژی ضدایرانی خود را از نو معماری کنند.
مهمترین نکتهای که باید در اینجا به آن توجه کرد، این است که منابع آمریکایی به صراحت گفتهاند استراتژی واقعی آنها درباره ایران «غیرممکن کردن پاسخ هستهای به تحریمهای بعدی» است. این عبارتی است که روزنامه «واشنگتنپست» چند ماه قبل به به کار برد و البته در داخل ایران توجه چندانی به آن نشد. این عبارت از دو جهت دارای اهمیت ویژهای است.
نخست، تاکید میکند حتی اگر تحریمها در یک توافق هستهای احتمالی با ایران تعلیق شود، باز تحریمهای دیگری در راه است. در واقع به دلایل متعدد که از جمله آنها ضعف راهبردی آمریکا در منطقه، اشتباه محاسباتی درباره کارآمدی نسبی گزینه تحریم، آدرسهای اشتباهی که مکررا از داخل ارسال میشود بویژه جدی نگرفتن «اقتصاد مقاومتی»، ناکارآمدی سایر گزینههای آمریکا و تداوم منازعه راهبردی ایران در حوزههای مختلف است، این قطعی است که پروژه تحریمها تداوم پیدا خواهد کرد.
جنبه دوم اهمیت این عبارت این است که میگوید حال که اعمال تحریمهای جدید علیه ایران پس از توافق هستهای قطعی است، کاری که توافق هستهای برای آمریکا خواهد کرد، این است که مهمترین ابزار پاسخدهی ایران را به فشارها در آینده یعنی برنامه غنیسازی خواهد گرفت و عملا ایران را در مقابل فشارهای بعدی خلع سلاح خواهد کرد.
سه- دیگر مساله اساسی که به دلایل مبهم تا امروز به آن به نحو عجیبی کمتوجهی شده، اعلام صریح آمریکاییهاست مبنی بر اینکه توافق هستهای را پایه و اساس یک سلسله اقدامات بشدت رادیکال و براندازانه در محیط داخلی ایران میدانند. در روزهای اخیر نخست از زبان صهیونیستها و بعد از زبان خود مقامهای آمریکایی مکررا شنیدهایم که گفتهاند از دید آنها توافق هستهای مقدمهای برای روی کار آمدن یک نظام سیاسی متفاوت در ایران خواهد بود.
برخی از آنها مانند «توماس فریدمن»، نویسنده «نیویورکتایمز» بیپرده گفتهاند توافق هستهای مقدمه تغییر رژیم در ایران است و برخی دیگر متواضعانه به این مقدار بسنده کردهاند که توافق هستهای در بلندمدت منجر به روی کار آمدن یک دولت معتدل و غربگرا در ایران خواهد شد. شاید شیواترین تعبیر در این باره از زبان یک مقام ناشناس آمریکایی بیان شده باشد که جایی گفته است وقتی از تعامل ایران با جامعه جهانی سخن گفته میشود، در واقع مقصود این نیست که ایران به جامعه جهانی بازگردد (اتفاقی که وی تلویحا میخواهد بگوید هرگز رخ نخواهد داد) بلکه مساله این است که آمریکا راهی برای ورود به ایران و انجام دادن کارهایی که تاکنون موفق به انجام آن نشده، پیدا خواهد کرد.
در اینجا، مساله حقیقتا این نیست که آمریکا موفق به اجرای پروژهای که در سر دارد میشود یا خیر. کاملا روشن است آمریکاییها تا امروز هم از این خواب و خیالها فراوان داشتهاند اما در اجرای آن پیدرپی شکست خوردهاند. مهم فرآیندی است که این بار استراتژیستهای غربی درباره «راهبرد نوین براندازی پس از توافق هستهای» از آن سخن میگویند. این فرآیند بر چند اصل کلیدی مبتنی است:
اول- تسخیر افکار عمومی در ایران پس از توافق هستهای
دوم- تقویت بیسابقه جریان غربگرا در ایران
سوم- اعتبارزدایی از گفتمان مقاومتی پس از توافق هستهای
چهارم- تولید فشار اجتماعی «انتخابات پایه» برای سرایت دادن مدل تفاهم دوجانبه با آمریکا به سایر حوزههای درگیری راهبردی ایران و غرب
پنجم- به دست آوردن حداکثر مقدار واگذاری و ارائه حداقل مقدار امتیاز از طریق تقسیم کار با بازیگرانی مانند رژیم صهیونیستی.
این مدل جدید، از دید آمریکاییها همان براندازی است، چرا که به جای دادن زحمت تغییر رژیم در ایران به سرویسهای غربی، بر تغییر رفتار دولتها در ایران یا اگر نشد، تشدید شکافهای درونی در ایران متمرکز میشود و انتظار دارد خروجی آن همان نوع تغییرات - یا شاید هم بیشتر از آن- باشد که قرار است پس از تغییر رژیم رخ بدهد.
نادیده گرفتن این جنبه از موضوع که آمریکا برای محیط داخلی ایران خوابهای جدی دیده است و اساسا اگر نبود یک طراحی ویژه برای آینده قدرت در ایران، تن به یک توافق هستهای نمیداد، یکی از اصلیترین عوامل شکلگیری برخی غفلتهای راهبردی فعلی است.
هر کدام از این موارد جزئیات و مستنداتی دارد که در آینده درباره آن بحث خواهیم کرد.
منبع: وطن امروز