به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، جهان عرب در کمی بیش از چهار سال قبل وضعیتی به طور کامل متفاوت از امروز داشت. حکام سنتی در این جهان به مرز بازنشستگی رسیده بودند و زمینه را برای حفظ قدرت در خانواده خود آماده میکردند که یک اتفاق همه چیز را تغییر داد. محمد بوعزیزی دستفروشی ساده بود که در تونس برای اعتراض به فساد و بدرفتاری ماموران دولتی دست به خودسوزی زد. جهان عرب تا این اتفاق در چنان آرامشی به سر میبرد که کسی حتی تصور کوچکترین تغییری در آن را نمیکرد اما خودسوزی بوعزیزی نقطه عطفی شد برای تغییرات گستردهای در این جهان به ظاهر آرام.
اول از همه حکومت تونس به رهبری زینالعابدین بن علی بود که طعمه آتش بوعزیزی شد و سقوط کرد و بعد هم نوبت به مصر، لیبی و دیگر کشورهای عربی رسید. سقوط حکومتها در جهان عربی نوید ورود این جهان به حکومتهای مردمی را میداد اما حالا معلوم شده که این جز تصوری خام و ساده چیز دیگری نبوده است. آشوب و بیثباتی از آن زمان جهان عرب را دربر گرفته و حالا جنگهای داخلی کشورهای آن را به مرز تجزیه کشانده است. این تصویری است که کسی در ابتدای 2010 تصورش را هم نمیکرد اما برخی در غرب انتظار این وضعیت را داشتند.
جهان عرب و دموکراسی
لاری دایاموند، استاد جامعهشناسی و علوم سیاسی، در 2010 ریاست مرکز دموکراسی در دانشگاه آمریکایی استنفورد را به عهده داشت و در ژانویه همین سال مقالهای با عنوان «چرا هیچ دموکراسی عربیای وجود ندارد؟» را در ژورنال دموکراسی منتشر کرد. او در این مقاله و بر اساس نظریه ساموئل هانتینگتون، رواج موجوار دموکراسی را مد نظر گرفته که سه موج از قرن نوزدهم، بعد از جنگ جهانی سوم و دهه 70 را تشکیل میدهد. او با توجه به این سه موج است که به جهان عرب توجه کرد و پرسید: «چرا هیچ کشور عربی دموکراتیکی وجود ندارد، چرا در میان ۱۶ کشور مستقل عربی در خاورمیانه و شمال آفریقا تنها لبنان تجربه دموکراسی دارد؟»
او عوامل مختلف فرهنگی، ژئوپلوتیک، ساختار سیاسی و اقتصادی را برای پاسخ به این پرسش مطرح کرد و بر رانتخواری، رانت نفتی و غیر نفتی، در ساختار اقتصادی تاکید داشت. او در ادامه این پرسش را مطرح کرد که آیا این وضع همچنان ادامه خواهد یافت؟ و در پاسخ نوشت: «دگرگونی در جهان عرب آغاز شده است». باید توجه داشت که این مقاله یازده ماه قبل از خودسوزی بوعزیزی نوشته شد یعنی زمانی که حکومتهای بلامنازع عربی با قدرت تمام بر سر کار بودند و کوچکترین احتمالی از سقوط آنها نمیرفت. این پاسخ دایاموند نشان میدهد که کسانی در غرب انتظار تغییرات وسیع و عمیقی در جهان عرب داشتند و نه تنها خود را آماده چنین تغییری میکردند بلکه برنامهای هم برای آن داشتند.
دخالت غربی
دایاموند سه طرح از تغییر را برای جهان عرب پیشنهاد کرد؛ استقرار دموکراسی در یکی از کشورهای عربی به عنوان الگویی برای دیگر کشورها، دخالت آمریکا با همکاری اروپا و دستکاری در قیمت نفت. هر سه طرح پیشنهادی او دلالت آشکار بر دخالت غرب در جهان عرب داشت و در عمل هم دیده شد که این طرحها با مقداری تغییر به اجراء درآمدند. باید گفت که بعد از خودسوزی بوعزیزی و اعتراضات تونس، غرب فرصت این را پیدا کرد تا به صورت مستقیم در جهان عرب و تغییر وضعیت آن دخالت کند که تشکیل ائتلاف نظامی در جنگ داخلی لیبی نمونه آشکار این موضوع بود و بعد هم این جریان در دیگر کشورهای عربی ادامه پیدا کرد.
الاهرام از موج خشن درگیریهای سیاسی و دینی در جهان عرب مینویسد که به نظر این روزنامه مصری، این درگیریها زیربناهای کشورهای عراق، سوریه، لیبی و یمن را فروپاشیده و درگیریهای طایفهای و انقلابهای مردمی راه خود را به سوی جنگهای داخلی گم کرده که همگی باعث شدهاند تا قدرتهای خارجی بتوانند از «تزلزل سیاسی و اجتماعی نهایت استفاده را ببرند». اگر نوشته دایاموند برای برقراری دموکراسی در جهان عرب بود، پیاده کردن پیشنهادهای افرادی مثل او و دخالت قدرتهای غربی در عمل منجر به این هدف نشد بلکه بیثباتی سیاسی، آشوب و جنگهای داخلی را در جهان عرب به بار آورد و کشورهای عربی را به مرز تجزیه کشانده است.
مقاومت در برابر تجزیه
به جرأت میتوان گفت که جهان عرب بر لبه تیغ حرکت میکند و این تیغ میتواند کشورهای عربی را تجزیه کند. لیبی نمونه خوب این روند است که تنها نامی از این کشور باقی مانده و در عمل از هم پاشیده شده است. در این میان، سوریه و عراق و یمن کشورهایی هستند که در برابر این نتیجه شوم مقاومت میکنند. مقاومت سوریه در برابر گروههای تروریستی و مقاومت عراق در برابر داعش را باید حلقات پیوسته به هم دانست تا آن که هدف قدرتهای غربی برای تجزیه کشورهای عربی محقق نشود. این مقاومت در یمن شکل گرفته هر چند که یک کشور عربی با تشکیل ائتلاف نظامی عامل قدرتهای غربی در برابر مقاومت مردم یمن شده است.
بیثباتی مفرط در یمن بعد از برکناری علی عبداللهصالح این کشور را به سوی تجزیه سوق داده بود چرا که گروههای تجزیهطلب در جنوب از این بیثباتی برای تحقق هدف خود استفاده میکردند جدای از این که بیثباتی بهترین زمینه را برای القاعده و گسترش فعالیتهایش فراهم کرده بود. گروه انصارالله برای حفظ وحدت و یکپارچگی یمن پا پیش گذاشت که در ادامه ارتش و گروههای مردمی نیز به آن پیوستند. از این جهت بود که تسلط انصارالله، ارتش و نیروهای مردمی بر صنعا و حرکت آنها به سوی جنوب شرایط را برای بازگشت ثبات و یکپارچگی فراهم کرده بود جز این که آل سعود مجری هدف قدرتهای غربی برای تجزیه این کشور شده است.
ائتلاف نظامی آل سعود در یمن بیشک از حمایت قدرتهای غربی برخوردار است چنان که مقامهای آمریکایی به صراحت از تسریع تحویل تسلیحات و اطلاعات لازم به عربستان گفتهاند و این قدرتها با تصویب قطعنامه شورای امنیت مجوزی به تجاوز نظامی آل سعود دادهاند. بنابر این، آل سعود همان هدفی را در یمن دنبال میکند که قدرتهای غربی در جریان این چند سال و در جهان عرب در نظر داشتند تا از بیثباتی سیاسی در کشورهای عربی تجزیه آنها به دست بیاید. چیزی که آل سعود به آن توجه ندارد در طرح کلی قدرتهای غربی برای جهان عرب که فقط محدود به کشوری مثل یمن نمیشود بلکه در نهایت دامن خود عربستان را هم خواهد گرفت.
از این جهت است که میتوان گفت که ائتلاف نظامی آل سعود جهان عرب را بر لبه تیغ تجزیه به پیش میبرد. در مقابل، مردم یمن همانند مردم سوریه و عراق چارهای جز مقاومت ندارند و همان گونه که مردم سوریه در برابر گروههای تروریستی و مردم عراق در برابر داعش مقاومت میکنند، مقاومت مردم یمن هم در برابر آل سعود است. این مقاومتی است در برابر تیغ تجزیه تا آن که قدرتهای غربی از فرایند این چند سال تحولات در جهان عرب نتوانند کشورهای عربی را مبدل به کشورهایی خرد و ضعیف بکنند.
منبع : جوان آنلاين