به گزارش گروه فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»،امروز دوم آذر سالمرگ غلامحسین ساعدی نویسنده ایرانی است. ساعدی از جمله نویسندگانی است که قبل از انقلاب در زمره نویسندگانی بود که علی رغم ادعای مبارزه با رژیم وقت همواره سر در آخور طاغوت داشت و بعد از پیروزی انقلاب نیز به جرگه معارضین نظام اسلامی پیوست و با منافقین دمخور شد.
در مطلب ذیل که بخش اعظم آن مستند به کتاب «کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک» از انتشارات مرکز اسناد در صفحات 35 تا 37 و برگرفته از جلد هشتم مجموعه «نیمه پنهان» در صفحات 43 تا 81 است به معرفی این نویسنده مورد علاقه روشنفکران ایرانی میپردازیم.
* غلامحسین ساعدی کیست؟
غلامحسین ساعدی فرزند علیاصغر (علی بابا) در سال 1314 ه.ش در تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمند ساده دولت بود. دوران ابتدایی را در دبستان بدر و دوران متوسطه را در دبیرستان منصور سپری کرد و بعد به دانشکده پزشکی راه یافت.
جالب اینکه پایاننامه وی با عنوان «علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان» !! بود که پس از ماهها بحث و جدل با اکراه پذیرفته شد. در سال 1340 پس از دریافت دکترای پزشکی راهی تهران و به خدمت سربازی اعزام شد. در پادگان سلطنتآباد به عنوان پزشک پادگان و بصورت سرباز صفر! مشغول به خدمت گردید. در سال 1342 برای دریافت تخصص بیماریهای اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و موفق به کسب تخصص در رشته روانپزشکی شد.
* عضویت در حزب توده
ساعدی در کنار طبابت به نویسندگی روی آورد و نمایشنامهنویسی را برگزید. اولین نمایشنامه وی «شب نشینی باشکوه» بود. در سال 1340 با مرحوم آلاحمد آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشتههای خود رنگ و بوی سیاسی داد.
در دوره دانشجویی جذب شعارهای مارکسیستی میشود و در جریان ملی کردن صنعت نفت به عضویت حزب توده درآمده، به مطالعه متون مارکسیستی روی میآورد. در سال 1333 به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و مورد بازجویی قرار میگیرد و پس از 3 ـ 4 روز آزاد میشود.
* شروع نویسندگی
یکی از آثار اولیه ساعدی به نام داستان «آفتاب و مهتاب» در مجله «سخن» دکتر خانلری چاپ شد. از همین زمان همکاری با مجله «اندیشه و هنر» را که با سردبیری ناصر وثوقی منتشر میگردید، آغاز کرد.
ساعدی در توصیف شرایط آن سالها و دلایل روکردن به نویسندگی در چارچوب حزب توده میگوید: «ما برای احراز هویت در یک گروه یا حزب میبایستی خودی نشان میدادیم. قصه اولیهام در مجلات جوانان دموکرات و روزنامه دانشآموز چاپ شد. در آن موقع یک نوع شیفتگی، یک نوع رمانتیسم مرا فراگرفته بود.
در سال 1332 که بچه بودم فکر میکردم که میتوانم بروم و بجنگم. اما کودتا پیش آمد و از این لحظه تمام راهها بسته شد. از اینجا بود که مسئله نوشتن را جدی گرفتم. این را بگویم که نوشتن یک امر اضطراری نیست... مشکل ما در اینجا بود که شدید سیاسی شده بودیم. ما بچههای قبل از 1332 بودیم که پلی را پشت سر گذاشته بودیم، چیزی را تجربه کرده بودیم، بنابراین سیاست و ادبیات با هم آمیخته شده بود..."
* اولین اثر و تقلید از هدایت
ساعدی بعد از چاپ چند اثر پراکنده در روزنامهها و مجلات، اولین مجموعه قصهاش را در سال 1334 به بازار کتاب میفرستد. خود او در مورد آثار این دوره می گوید: «اولین و دومین کتابم مزخرفنویسی مطلق بود. همهاش یک جور گردنکشی در مقابل لاکتابی، در سال 1334 چاپ شد...»
ساعدی این دوره از زندگیاش را با تقلید مستقیم و مشخص از صادق هدایت سپری میکند و تا آنجا تحت تاثیر گرایش نهیلیستی کارهای هدایت واقع میشود که همانند او تصمیم به خودکشی میگیرد و برای این کار «سیانور» هم فراهم میکند. ساعدی در مورد این تقلید کورکورانه میگوید: «خندهدار است که آدم در سنین بالا، به بیمایگی و عوضی بودن خود پی میبرد، ریشه ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشتند و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کرده بودم که خودکشی کنم. ولی یک پروانه حیرتآور، در یک سحر مرا از مرگ نجات داد»
* تئاتر قبل از انقلاب در خدمت ساعدی
ساعدی به عنوان نمایشنامهنویس شهرت فراوانی داشت. وی این شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایتهای رژیم پهلوی و همکاری با ادراه تئاتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی بود که هرچه مینوشت و هرچه در حوزه نمایش تولید میکرد، فوراً از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری میشد و توسط گروههای مختلف و فعال در ادراه تئاتر برای اجرا در صحنه آماده میگردید.
میزان حمایت رژیم از ساعدی طوری بود که از اواسط دهه چهل، اکثر سالنهای نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرار گرفت و یا اینکه گروههای تئاتر شهرستانی و دانشجویی، هر یک کار و نوشتهای از وی را در دست تمرین داشتند.
از نیمه دوم دهه چهل پای ساعدی به عرصه سینما و فیلمسازی هم کشیده شد و برخی از نوشتههایش به صورت فیلم به بازار سینمای ایران عرضه گردید. لااقل از چهار داستان او فیلم ساخته شده که فیلمنامه همه را خود او نوشت. از جمله «گاو» و «آرامش در حضور دیگران»، «ما نمیشنویم» و داستان «آشغالدونی» که تحت عنوان «دایره مینا» روی پرده رفت.
* مطب ساعدی، پاتوق نویسندگان دینگریز
ساعدی در اوایل دهه چهل با جلال آلاحمد آشنا شد و از این طریق با بسیاری از اهالی قلم اعم از نویسنده یا شاعر ارتباط پیدا کرد. در همین سالها با برادرش ـ اکبر ساعدی ـ مطبی در یکی از محلههای تهران ـ حوالی خیابان گیشا و میدان کلانتری ـ دایر نمود. این مطب پاتوق نویسندگان و دوستان ساعدی نظیر صمد بهرنگی بود. دوستان شهرستانی ساعدی در مدت اقامت خود در تهران، به جای رفتن به مسافرخانه یا هتل، در این محل اقامت میکردند. او یکی از اتاقهای موجود در آپارتمان مطبش را برای این کار تجهیز کرده بود و چون ازدواج نکرده بود، خودش هم در این محل اقامت میکرد.
* حضور در دربار پهلوی
در ایامی که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان ایران و جلسات آن بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوی رفت و با سمتِ نمایشنامهنویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد. بلافاصله به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد. وی درباره چگونگی ارتباط خود با پهلبد، در تاریخ 23 تیرماه 1349 به نسرین فقیه میگوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
ساعدی به همراه جلال آلاحمد از طریق سیمین دانشور با احسان نراقی ارتباط برقرار کرد و برای همکاری به مؤسسه مطالعات اجتماعی رفت و زیر نظر احسان نراقی به فعالیتهای مرتبط با جامعهشناسی مشغول گردید. وی همچنین به دلیل آشنایی با عباس پهلوان در مجله فردوسی نیز مقالاتی منتشر کرد.
ساعدی از طریق احسان نراقی با امیر عباس هویدا نیز مرتبط بود و کلیه تحقیقات خود پیرامون مسائل اجتماعی را قبل از چاپ به اطلاع او میرساند و در صورت تصویب هویدا آنها را انتشار میداد. در یکی از اسناد موجود در پرونده ساعدی به این نکته اشاره شده است: «سالهای 45-44 تمام یادداشتهایم را به وسیله احسان نراقی به دست جناب نخست وزیر رساندم که ایشان بسیار خوششان آمد طوری که تصمیم به سفرهای متعدد (برای دیدار از جنوب کشور) گرفتند.»
* همکاری با ساواک
با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لائیک کانون نویسندگان ایران و پرورشدهندگان و ساماندهندگان چهرههای چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. در تاریخ 31 شهریور 1349 فرم استخدام وی به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا از طریق عمویش تیمسار ساعدی ـ مدیرکل پنجم ساواک ـ و در حضور یکی از مسئولان ساواک دعوت به همکاری گردد.
مصاحبه ساعدی با تلویزیون ملی ایران در خرداد 1353 و تعریف و تمجید وی از انقلاب سفید شاه و ملت!! و کرامات شاهنشاه آریامهر! نقطه عطفی در زندگی اوست. مدارک بسیاری از ارتباط رسمی و مستقیم غلامحسین ساعدی با پرویز ثابتی (مقام امنیتی ساواک) حکایت دارد. همچنین ساعدی علاوه بر همکاری با ساواک ارتباط نزدیکی با نویسندگان کتاب در امریکا داشت.
* مشکل ساعدی با ساواک
غلامحسین ساعدی علیرغم ارتباطی که در این سالها با ثابتی برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتی که با افرادی از قبیل هزارخانی ـ نظریهپرداز سازمان مجاهدبن خلق (منافقین) و از اعضای کانون نویسندگان ایران ـ و... داشت در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد! در گزارشی از ساواک چنین است: «غلامحسین ساعدی به لحاظ اخلاقی بسیار فاسد و در ارزیابیها فردی زنباره مریض، دائمالخمر، خیالباف، حراف، اغراقگو، دروغ پرداز و... توصیف شده است.»
بعد از یک دوره کوتاه حبس، ساعدی با نگارش نامههای متعدد به دنبال آزادی خود بود! نامه مورخ 23/3/1353 به ثابتی خود حاوی مطالبی است که به وضوح روشنگر چگونگی مناسبات ساعدی خواهد بود:
«جناب آقای ثابتی مقام محترم امنیتی
فرصت نادری که به این حقیر داده شد تا مستقیما با خود سرکار عالی صحبت کنم برایم باور کردنی نبود بیشتر به این دلیل، مسئلهای که مرتب یادآوری میکردم بههیچ صورت مورد توجه مامورین امنیتی موقع بازجوئی قرار نمیگرفت چرا که تنها شاهد اصلی در این قضیه خود جنابعالی هستید...
افسردگی بسیار شدیدی عارض من شدهبود. تقریبا عین مردهها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگی پناه بردم و گاه آنقدر افراط میکردم که از خود بیخود میشدم... ولگردی و زندگی کاملا بی مصرف تا این که بهار سال گذشته انتشارات امیر کبیر پیشنهاد کرد که من نشریه آبرومندی برایش دربیاورم... خود من نقش یک سانسورچی بسیار شدیدی را به عهده گرفته بودم... حتی مقالات را قبلا برای بازدید و هرجا که خط و علامتی میزدند بهطور کامل حذف میکردم...
چه تهمتهایی که به من زده نشد... مرا آدم مرتجع، منحرف و پول دوست، کسی که قلمش را غلاف کرده و ساکت شده به انواع دشنامها و تهمتها آلودند... حتی شایع کردند که والاحضرت اشرف سهام انتشارات امیرکبیر را ابتیاع کردهاند و ماهی سی هزار تومان بنده حقوق میگیرم... همان قول و قراری که حضوراً داده بودم مجددا به خاطر مبارک میآورم و زندگی این دو سه ساله اخیر را...»
و در یکی از نوشتههای دیگر مینویسد: «از تنها سفارتخانهای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند...»
ساعدی بالاخره در 25 اسفند 1353 آزاد شد و به سواحل دریای خزر رفت. یکی از نویسندگان به نام اسدی در این باره مینویسد: «بعد از آزادی، آقای ساعدی به سواحل دریای خزر رفت و مدتها به میگساری و افراط پرداخت به طوریکه عقل داشت از سرش میپرید. بعد به تهران برگشت و در انتشارات امیرکبیر مسئول انتشار نشریه الفبا شد. 6 شماره از آن را منتشر کرد و یکسره به جنسینویسی پرداخت.»
* بازگشت به کانون
با فعال شدن مجدد کانون نویسندگان ایران به همراه اعضای آن در جلسات شب شعر انجمن ایران و آلمان شرکت کرد و درست در هنگامه اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران، در تیر ماه سال 1357 به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشران آمریکایی به این کشور سفر کرد. در آنجا کنفرانسهایی برای وی ترتیب داده شد تا به بررسی اوضاع سیاسی ایران بپردازد!!
وی سپس به انگلیس رفت و در انتشار نشریه ایرانشهر با احمد شاملو همکاری کرد. درباره این دوره رضا براهنی ـ که ساکن آمریکا بود و از دوستان نزدیک ساعدی به شمار میآمد ـ پس از مرگ وی میگوید: «نظام سلطنتی درون ساعدی را تزلزلپذیر کرده بود. ساعدی را ترس تعقیب میکند. در سراسر کارهایی که ساعدی میکند، این حس تعقیب وجود دارد... ساعدی وقتی که از آمریکا به لندن رفت و همکار احمد شاملو در ایرانشهر شد، از لندن به من در مریلند تلفن میکرد و در وسط گریه از جهان گله میکرد.»
براستی ساعدی در بحبوحه اوجگیری انقلاب اسلامی از چه وحشت کرده بود؟
* عضو شورای اضطراری مهار انقلاب
ساعدی در اواخر دی ماه 1357 به ایران بازگشت و در شورای اضطراری ماههای پایانی حکومت پهلوی که با حضور شاه تشکیل میشد، شرکت کرد تا راهکارهای مهار انقلاب را به بحث و بررسی بگذارند.
سعید پاکروان خاطرات غلامحسین ساعدی را در خصوص حضور در این شورا، با عنوان «توقیف هویدا» تشریح کرده و از ساعدی با عنوان مستعار «ابراهیم مرادی» نام برده است.
* بیاعتقادی مطلق به دین
ساعدی یک روشنفکر سکولار بود، او نه تنها هیچگونه اعتقاد مذهبی نداشت، بلکه ارزشهای مذهبی را نیز مسخره میکرد. از نظر او دین و اعتقادات مذهبی کرامت انسانی را از بین میبرد و آزادی انسان را محدود میکند. او از نظر گرایشهای ایدئولوژیک مارکسیست و دنبالهرو «تروتسکی» بود و از پیروان «خلیل ملکی» به حساب میآمد. بر اساس همین تفکرات و اعتقادات سکولاریستی و گرایشهای سوسیالیستی بود که در مقابل انقلاب موضع گرفت و کوشید تا آن را تضعیف کند.
* ساعدی بعد از انقلاب
ساعدی بعد از انقلاب اسلامی، کانون غیرقانونی نویسندگان را مرکز فعالیتهای خود قرار داد. در سال 1358 به عضویت در هیأت دبیران کانون درآمد و خود را به عنوان یک عنصر مبارز و نویسنده مخالف با رژیم پهلوی مطرح ساخت!! در عین حال تمایلات چپگرایانه داشت و سعی کرد مردم را از همراهی با روحانیت مسلمان و مبارز بازدارد و تمام توان و انرژی خود را جهت تقویت جریانهای الحادی به ویژه تروتسکیست آمریکایی و تضعیف حرکت انقلابی مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) به کار گرفت.
او در محافل گروه های چپگرا و یا به عبارت بهتر چپهای آمریکایی به سخنرانی میپرداخت و نهادهای مذهبی را متهم به اعمال خشونت مینمود. وی در جمع دانشجویان دانشگاه صنعتی تهران، انقلاب اسلامی را محصول وجود روحیه دیکتاتوری در تار و پود اندیشههای دینی دانست و کوشید با طرح مسائل پوچ، حرکت انقلاب و اسلامخواهی مردم به رهبری حضرت امام(ره) را به طور غیرمستقیم، خشونتطلبی معرفی نماید.
* دیدار اعضای کانون با حضرت امام(ره)
هشت روز پس از پیروزی انقلاب و در تاریخ 30/11/1357 عدهای از اعضای کانون نویسندگان در یک حرکت تاکتیکی به دیدار امام خمینی(ره) رفتند تا از محبوبیت معظمله در جهت کسب وجاهت اجتماعی و برای حقانیت به فعالیتهای خویش و مواضعشان سود جویند. غلامحسین ساعدی هم در میان کسانی که به دیدار حضرت امام خمینی(ره) رفتند، قرار داشت. او بعدها و در جریان گفتگو با ضیاء صدقی، از بخش تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد (16/1/1363 ـ چاپ در 1365 پاریس) به ماجرای این ملاقات اشاره میکند و با لحنی کاملا بی-ادبانه ـ که ما از ذکر آن شرم داریم ـ از حضرت امام(ره) یاد میکند.
* توهین به حضرت امام(ره)
غلامحسین ساعدی از شاخصترین چهرههای ضدروحانیت بود و در مقالاتی که بر علیه نظام مقدس اسلامی مینوشت به دفعات و مکررا به ساحت مقدس امام خمینی(ره) اهانتهای سخیفی مینمود به طوریکه بدترین توهینها را به حضرت امام(ره) نموده و آن حضرت را به یکی از ظالمین گذشته تشبیه کرد.
* اعلام صریح مخالفت با انقلاب اسلامی
ساعدی در جریان رفراندوم 12 فروردین 1358مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام اسلامی ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت با تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کار گرفت.
همچنین در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت: «انتخابات قلابی راه انداختند و نخبههای حیرتآور و شیخهای بینام و نشان مسئلهگو را از صندوقها بیرون کشیدند تا سرنوشتنامه سیاهی، نه تنها برای نسل حاضر که برای نسلهای بعدی رقم بزنند، نخبههایی که بیشترشان در روضهخوانی صلاحیت دارند.»
* فعالیت در جبهه دموکراتیک ملی
فحاشی و تهمتهای ساعدی علیه آرمانها و مقدسات انقلاب اسلامی روز به روز بیشتر و صریحتر میشد. به صورت علنی مردم را به مقابله با نظام جمهوری اسلامی دعوت می کرد و به حمایت از گروهکهای تروریستی چون چریکهای فدایی، پیکار و ... برخاست.
غلامحسین ساعدی چند ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به «جبهه دموکرات ملی» به سرکردگی هدایتالله متین دفتری پیوست. او از این پس تمام فعالیتهایش را در این تشکیلات متمرکز و بیشتر نوشته-هایش را برای اولین بار در روزنامه آزادی، ارگان این گروه به چاپ رساند.
او خود یکی از بنیانگذاران جبهه دموکراتیک ملی ایران بود که به همراه هدایتالله متین دفتری این تشکیلات را با هدف مقابله با نظام اسلامی ایجاد کرد. ساعدی برای راهاندازی این سازمان نهایت جهد و کوشش را به عمل آورد.
وی نظام اسلامی را بدتر از رژیم وابسته پهلوی ارزیابی میکرد و آن را یک نظام توتالیتر میشناخت و میگفت: «رژیم شاه یک رژیم دیکتاتور بود و رژیم اسلامی یک رژیم توتالیتر است که همه چیز و همه کس را نابود میکند و همه را باید رهبر بگوید. یک مشت لات و چاقوکش را به خیابانها میریزند، همه چیز را به آتش میکشند و حرف فقط حرف رهبر و پیشوا است. مثل هیتلر، مثل استالین، مثل [امام] خمینی. در حالی که دیکتاتور قدری میترسد...»
* تلاش برای تجزیه کشور!!
ساعدی تلاش وسیعی در عرصه تبلیغات برای تجزیه کشور تحت عنوان خودمختاری برای خلقها!! مبذول میداشت و این کار را نه از سر اعتقاد به حق حاکمیت خلقها در تعیین سرنوشت خود که با هدف ایجاد مشکل برای حکومت نوپای اسلامی دنبال می کرد. او دشمنی با نظام اسلامی و حکومت برآمده از دل انقلاب را مهمترین وظیفه خود میدانست و در هرجا که احتمال ضربهزدن به جمهوری اسلامی بود، ساعدی هم در آنجا حضور داشت.
ساعدی که روزگاری در آستانه پیروزی انقلاب، مردم و جوانان را به پرهیز از خشونت راهنمایی و تشویق میکرد، بعد از انقلاب و در خرداد 1360 که سرآغاز حرکت علنی نظامی گروهکهای شکست خورده، بویژه صدور اعلامیه سیاسی ـ نظامی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود، ناگهان ماجراجو شد و به حمایت از گروهکها پرداخت.
وی به همراه 12 تن دیگر از روشنفکران همپالگیاش نظیر باقر پرهام، محمدعلی سپانلو و... بیانیهای خطاب به مسعود رجوی، سرکرده گروهک ترورسیستی مجاهدین خلق صادر کرد، نکته مهم این است که ساعدی در شرایطی به یاری سازمان مجاهدین خلق (مناقین) رفت که ملت ایران درگیر جنگ تحمیلی از سوی عراق بود و بیش از هر چیز به آرامش در داخل کشور نیاز داشت. اما جریان روشنفکری بیمار ایران به مسائلی نظیر هجوم نظامی ارتش بعثی عراق و درگیری ارتش و نیروهای انقلابی با عناصر تجزیهطلب در کردستان و گنبد و خوزستان، مطلقاً اهمیت نمیداد.
* فرار از ایران
ساعدی بعد از یکسال زندگی مخفیانه در ایران به پاکستان گریخت و در فروردین 1361 وارد پاریس شد. در 56سالگی با زنی به نام بدری لنکرانی برای نخستین بار و به طور رسمی ازدواج کرد.
در سال 1361 همراه 13 نفر دیگر از نویسندگان فراری، کانون نویسندگان ایران در تبعید را پایهگذاری کرد و عضو هیأت دبیران آن شد. وی در پاریس تحت تاثیر دوری از ایران و قرار گرفتن در کنار منافقین، دوباره به فعالیتهای سیاسی روی آورد و با تصور مبارزه با جمهوری اسلامی، گاهنامه «الفبا» را راه اندازی نمود و آن را پایگاه عناصر فراری و ضد انقلاب قرار داد. همچنین مصاحبههای متعددی با بی بی سی و سایر رسانه های غربی علیه جمهوری اسلامی دارد. در پاریس در پی رابطه نزدیکی که با منافقین داشت تا اواخر عمرش برای نشریه «شورا» که متعلق به آنان بود مقاله مینوشت و در رویکرد بازگشتش به نمایشنامهنویسی آثاری را در دشمنی با جمهوری اسلامی پدید آورد که میتوان به مواردی چون «اتللو در سرزمین عجایب» و «در راسته قلب بالان» اشاره کرد.
* خودکشی در فرانسه
ساعدی در آذرماه سال 1364 در پاریس خودکشی کرد. وی به صورت افراطی معتاد به الکل بود همین اعتیاد عاقبت او را از پای درآورد و به گورستان برد. معدهاش خونریزی کرد. پس از خونریزی او را به بیمارستان رساندند، اما معالجات درباره وی موثر واقع نشد و او به خاطر همین عارضه جان داد. پس از مرگش در کنار همتای خود «صادق هدایت» در گورستان «پرلاشز» مدفون شد.
نکته مهم در خاکسپاری ساعدی، عدم رعایت تشریفات اسلامی بود. او را مانند غربیها با کت و شلوار و کراوات و بدون کفن در تابوت گذاردند و دفن کردند.
مرگ ساعدی را ناشرانی چون ققنوس، دنیا، کاوش، آگاه، مروارید، خانه کتاب، توس تسلیت گفتند و بیانیه مرگ ساعدی را افرادی چون سیمین بهبهانی، فریدون آدمیت، هوشنگ گلشیری، رضا براهنی، محمدعلی سپانلو، رضا سیدحسینی، احمد شاملو، جواد مجابی، بزرگ پورجعفر، منوچهر آتشی، محمود دولتآبادی، بهرام بیضایی، ابراهیم زالزاده، فیروز شیروانلو و... امضاء کرده بودند.
* تجدید چاپ آثار ساعدی در دولت اصلاحات
از دهه 60 کتابهای ساعدی به دلیل همکاری وی با گروهکهای مسلح و هتاکی نسبت به امام(ره) و مقابله با انقلاب، ممنوع الانتشار شد؛ لکن در دولت اصلاحات، آثار وی به لطف سیاست تساهل و تسامح وزیر اشاد وقت منتشر گردید. این اقدام با انتقاد برخی از گروههای متعهد و وفادار جمهوری اسلامی مواجه شد. از جمله دفتر سیاسی سپاه پاسداران در نشریه رویدادها نسبت به تجدید چاپ آن آثار اعتراض کردند. اما مدیر کل وقت کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد که چون آقای دکتر ساعدی در هیچ یک از مراجع قانونی ایران محکوم نشدهاند، نمیتوان جلو انتشار آثار او و یا تجدید چاپ آنها را گرفت.
* آثار ساعدی
ساعدی نمایشنامهنویسی ملحد بود که در سالهای قبل از انقلاب آثار او توسط گروههای مارکسیست و ضدانقلاب جهت به انحراف کشیدن دانشجویان جدیدالورود به دانشگاهها شدیدا ترویج میشد.
لیست برخی از آثار ساعدی به شرح ذیل است:
ـ نمایشنامه کاربافکها در سنگر (ناشر کتابفروشی تهران ـ 1339)
ـ نمایشنامه شبنشینی باشکوه (تبریز ـ 1339 . انتشارات نگاه 1390)
ـ نمایشنامه کلاته گل (انتشار مخفیانه در تهران ـ 1340)
ـ نمایشنامه بامها و زیربامها (تهران ـ 1340)
ـ ده لالبازى؛ ده نمایشنامهی بیکلام (انتشارات آرش ـ 1342)
ـ مجموعه داستان دندیل (انتشارات جوانه ـ 1345)
ـ مجموعه داستان ترس و لرز (انتشارات زمان ـ 1347 . نشر ماهریز ـ 1380)
ـ داستان بلند توپ (تهران ـ 1347)
ـ نمایشنامه دیکته و زاویه (انتشارات نیل ـ 1347)
ـ نمایشنامه پرواربندان (انتشارات نیل ـ 1348)
ـ فیلمنامه گستاخی (انتشارات نیل ـ 1348)
ـ داستان کوتاه قدرت تازه (انتشارات ارغوان ـ 1348)
ـ داستان گمشده لب دریا (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ـ 1348)
ـ نمایشنامه واى بر مغلوب (انتشارات نیل ـ 1349)
ـ فیلمنامه ما نمىشنویم (انتشارات پیام ـ 1349)
ـ نمایشنامه جانشین (انتشارات نیل ـ 1349)
ـ نمایشنامه چشم در برابر چشم (انتشارات امیرکبیر ـ 1350)
ـ فیلمنامه گاو (انتشارات آگاه ـ 1350)
ـ اهل هوا (انتشارات امیرکبیر ـ 1351)
ـ پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (انتشارات امیرکبیر ـ 1353)
ـ نمایشنامه عاقبت قلمفرسایى و این به آن در (انتشارات آگاه ـ 1354)
ـ خانه روشنى (انتشارات امیرکبیر ـ 1354)
ـ داستان کلاته نان (انتشارات امیرکبیر ـ 1355)
ـ داستان گور و گهواره (انتشارات آگاه ـ 1355)
ـ نمایشنامه ماه عسل (انتشارات امیر کبیر ـ 1357)
ـ نمایشنامه محاکمه میرزا رضای کرمانی (انتشارات نیما ـ 1357)
ـ داستان ساندویچ (تهران ـ 1359)
ـ داستان غریبه در شهر (انتشارات اسپرک ـ 1369)
ـ نمایشنامه مار در معبد (انتشارات به¬نگار ـ 1372)
ـ داستان تاتار خندان (انتشارات به¬نگار ـ 1373)
ـ مجموعه داستان آشفته حالان بیداربخت (انتشارات بهنگار ـ 1377 . نشر نگاه ـ 1390)
ـ چوب بهدستهاى ورزیل (انتشارات مروارید ـ 1343. نشر قطره ـ 1377)
ـ آى باکلاه آى بى کلاه (انتشارات نیل ـ 1346 . انتشارات معین ـ 1378)
ـ ضحاک (انتشارات بهنگار ـ 1377)
ـ بهترین بابای دنیا (نشر شفق ـ 1343 . انتشارات معین ـ 1378)
ـ عزاداران بیل (انتشارات نیل 1343 . نشر قطره ـ 1370 . نشر ماهریز ـ 1380 . انتشارات نگاه ـ 1390)
ـ واهمههای بی نام نشان (انتشارات نیل ـ 1346 . نشر نگاه ـ 1382)
ـ هنگامهی آرایان و باران (نشر ماهریز – 1384)
آثار ساعدی علاوه بر ترویج اندیشههای مارکسیستی مطالب خلاف اخلاق را به صورت تحریککنندهای بازگو میکند.
* تمجید از ساعدی
بعد از مرگ ساعدی منافقین و سلطنتطلبها در خارج از کشور به تعریف و تمجید از او پرداختند تا جایی که اعضای شورای منافقین و مسعود و مریم رجوی بر سر گور او در پاریس حاضر شدند و... .
در داخل کشورمان نیز حاکمیت برخی از دیدگاههای تساهلطلب در عرصه فرهنگ و هنر طی دولتهای هفتم و هشتم، موجب شد بعضی از نشریات معاند داخلی در جهت مطرح کردن ساعدی فعال بوده تا تصویری وارونه از اندیشه و عمل وی در رویارویی با دین و انقلاب مردم ایران نشان دهند و با چشمپوشی بر عنادش علیه دین، او را فردی خدمتگزار فرهنگ و هنر ایران معرفی کنند؛ پیرو آن با کمک نهادهای مختلف مراسم بزرگداشت و یادمانها برایش گرفتند.
پس از چند سالی که این جریان رو به افول گذاشت، بار دیگر در سال 1390 و با گسترش اندیشههای جریان انحرافی در دولت، بزرگداشت ساعدی در مهمترین دانشگاه کشور برگزار شد!
در این مراسم که از سوی جامعه فرهنگی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد، برخی از اعضای کانون منحله نویسندگان ایران به سخنرانی و تعریف و تمجید از ساعدی پرداختند و البته این سئوال باقی ماند که برگزاری بزرگداشت برای نویسندهای کمونیست و ضددین که به انحای مختلف علیه دین و جمهوری اسلامی تلاش کرده است، توسط چه کسانی و با چه رابطه و واسطهای انجام شده است؟ و مسئولین فرهنگی در ازای این غفلت چه نظری دارند؟!
* نظر مقام معظم رهبری درباره ساعدی
آنچه مسلم است جبهه معارض انقلاب اسلامی در صدد اسطورهسازی از روشنفکران غرب زده است، افرادی که هیچ مناسبتی در آثار و افکار آنان با اسلام و ارزشهای دینی وجود ندارد. رهبر انقلاب نیز در سخنانی ساعدی را از روشنفکرانی میخواند که هیچ وقت با مردم همراه نبودند:
«آلاحمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» مىگوید: روشنفکران ایرانى ما ـ به نظرم چنین تعبیرى دارد ـ دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنى لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایى که شعر مىگفتند، قصّه مىنوشتند، مقاله مىنوشتند، تحلیل سیاسى مىکردند؛ همینهایى که داعیهى رهبرى مردم را داشتند؛ همین هایى که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایاى اجتماعى، وقتى آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظرى مىکنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دورى همچنان ادامه پیدا کرد.
گاهى نشانههاى خیلى کوچکى از آنها پیدا مىشد؛ اما وقتى که دستگاه یک تشر مىزد، برمىگشتند مىرفتند! یکى از نمونههاى جالبش، آدم معروفى بود که چند سالى است فوت شده است ـ حالا نمىخواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را مىگویم؛ هر کس فهمید، که فهمید ـ این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامهاى به نام «آ باکلاه، آ بىکلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بىکلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه» امریکاییها! در پردهى اوّل، نمایشنامه نشاندهندهى دورهى نفوذ انگلیسیها بود و در پردهى دوم، نشاندهندهى دورهى نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهاى مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر ـ که در آن نمایشنامه «آقاى بالاى ایوان» نام دارد ـ بهکل برکنار مىماند! مىبیند، احیاناً کلمهاى هم مىگوید، اما مطلقاً خطر نمىکند و وارد نمىشود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجویان و جوانان صحبت مىکردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقاى نویسندهى کتاب هم، همان «آقاى بالاى ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ بهکلّى برکنار!
بنابراین، بدترین کارى که ممکن بود یک مجموعهى روشنفکرى در ایران بکند، کارهایى بود که روشنفکران ما در دورهى پانزده سالهى نهضت اسلامى انجام دادند؛ بهکل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودى، تعداد خیلى معدودى وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آلاحمد بود. حتّى شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلى دورادور حرکتى کردند."
بیانات مقام معظم رهبرى در جمع دانشجویان دانشگاه تهران 22/2/1377
* دور زدن ارشاد یا تخلف محرز
اواخر مرداد 91 کتابی به نام «گوهر مراد، یک عمر نوشتن» جهت کسب مجوز به وزارت ارشاد مراجعه کرد. این مجموعه دربرگیرنده تعدادی داستان، نمایشنامه و رمانهای منتشر نشده «ساعدی» بود. از آن جمله رمانی به نام «مقتل» درباره شهادت امام حسین(ع) که تاکنون نزد همسر ساعدی در فرانسه بوده و البته همراه با آموزههای ضددینی از ساعدی به جای مانده بود.
این مجموعه شامل 13 داستان کوتاه، 8 نمایشنامه تکپردهای، تعدادی نامه، شعر و یادداشتهای سینمایی و ادبی از «غلامحسین ساعدی» بود که موفق به دریافت مجوز نشد. علاوه بر آن مصاحبههایی با برخی اعضای کانون نویسندگان ایران درباره ساعدی از جمله جواد مجابی، محمود دولتآبادی، جعفر والی، علیاکبر ساعدی (برادر غلامحسین ساعدی) و شعبان علی صابری (پسرخوانده ساعدی) در بخش دیگری از کتاب مذکور درج گردیده است.
همچنین مقالاتی از امیرحسن چهلتن، بهرام بیضایی، مفتون امینی، رضا براهنی، اسد بهرنگی (برادر صمد بهرنگی) و احد ملازاده آمده که جهت چاپ و انتشار به انتشارات افراز سپرده شده است.
این ناشر پس از عدم موفقیت کسب مجوز در تهران، از طریق ناشری دیگر در شهرستان اقدام کرد لکن در نهایت تاکنون مجوزی برای مجموعه «گوهر مراد، یک عمر نوشتن» صادر نشده است.
مجله «تجربه» در شماره آذر ماه 1391 خود ضمن انتشار بخشهایی از این اثر بدون مجوز به ترویج، تعریف و تمجید از این اثر پرداخته است!
منبع:فارس