به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، پریسا ممتحنی فرزند حسین ممتحنی (حمید سبزواری) به مناسبت چهلمین روز درگذشت این شاعر متعهد گفت:ما همه دسته جمعی برای شرکت در مراسمات حضرت امام حاضر بودیم به پدر گفتیم با ما نمی آیید؟ او گفت نه، شما بروید من کار مهمی دارم. وقتی ما در مراسم بودیم شعر «ای دریغا» از رادیو پخش شد که متوجه شدیم پدر آن زمان که ما برای شرکت در مراسم آماده می شدیم در حال سرودن این شعر بوده است.
حسین ممتحنی، مشهور به «حمید سبزواری» شاعر بزرگ انقلاب بود .او قطعا به این باور رسیده بود که از راه شعر بیشتر و بهتر می تواند در خدمت انقلاب باشد.
شاعر اولین سرود ملی ایران اسلامی، «خمینی ای امام»، «خجسته باد این پیروزی»، «برخیز تا بار سفر بر باره بندیم» و ده ها شعر دیگر که تاریخچه ای از اکثر وقایع سیاسی کشور را به تصویر می کشد در سال 1304 در سبزوار دیده به جهان گشود.
شعرهای این شاعر انقلابی در حقیقت شناسنامه زمانمند انقلاب است که تمام حوادث و رویدادهای مهم انقلاب در آیینه شعرش بازتاب یافته و لقب «شاعر انقلاب» حقیقتا برازنده اوست. اکثر سروده های وی مورد نظر محافل انقلابی قرار می گرفت و مقدمه برخی از دفاتر شعر ایشان با تقریض رهبر انقلاب همراه بود.
جسم خاکی آفتاب درخشان «شاعر انقلاب» در ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ در زادگاهش، سبزوار، آرام گرفت اما درخشش روح انقلابی و حق طلب او در یاد و خاطر مشتاقانش نامیرا شد.
پریسا ممتحنی، دختر این شاعر انقلابی به مناسبت چهلمین روز از دست دادن این شاعر بزرگ در گفتگو با خبرنگار «طنین یاس» از پدر و زندگی خانوادگی اش اینگونه می گوید: پدر و مادرم هر دو اهل سبزوار بودند و هر دو معلم، حاصل ازدواج آن ها، 4 دختر و 2 پسر بود که همه در سبزوار متولد شدند. ما دوران کودکیمان را در سبزوار بودیم ، من فرزند سوم و دختر دوم این خانواده هستم.
نقاشی هایی که پدر برایم می کشید
ممتحنی از دوران کودکی خود گفت: تصویر کودکی برای من بسیار زیباست، زیرا پدرم انسانی مهربان، سختکوش، خوش برخورد و اهل سفر بود و همین خصوصیت پدرم باعث شده که ما خاطرات زیادی از ایشان داشته باشیم از طرفی به خاطر اینکه در زمینه درس به فرزندانش کمک های زیادی می کرد در مقطع تحصیل نیز خاطرات فراوانی به یاد دارم، به خاطرم می آید که در کلاس سوم یا چهارم دبستان باید تصویر حیوانات را از کتاب علوم برمی داشتم و در قسمتی از کتاب می چسباندم اما من دوست داشتم آن ها را خودم بکشم در حالی که نقاشی چندان خوبی هم نداشتم به این خاطر منتظر آمدن پدرم شدم، که اتفاقا آن روز هم پدر دیر به منزل آمد با یکی از دوستانش آمده بود، ساعت یازده دوازده شب شده بود که من درخواستم را مطرح کردم، قبول کرد و تا صبح کل نقاشی هایی که می خواستم را کشید. این خاطر ایشان از دوران کودکی را هرگز فراموش نمی کنم.
فردای آن روز در مدرسه وقتی نقاشی را ارائه دادم به قدری خوب شده بود که به عنوان نفر برتر انتخاب شدم و نقاشی ها به صورت پوستر در راهروی مدرسه نصب شد و بعد از آن همه نقاشی های مدرسه ام را پدرم انجام می داد. او در همه درس ها به ما کمک می کرد و حتی در نوشتن انشا نیز از ما دریغ نمی کرد.
آش گندم های پدر معروف بود و خوش مزه
دختر «شاعر انقلاب» در مورد ویژگی های اخلاقی پدر در منزل ادامه داد: پدرم علاقه فراوانی به مادرم داشت، اسم مادرم اقدس است و همه ما به شوخی می گفتیم این اقدس از دهان پدرم نمی افتد، خیلی دوستش داشتند و همیشه حتی این اواخر دوست نداشتنند دیگران کارهایشان را انجام دهند، با مادرم احساس راحتی بیشتر داشتند.
در طول زندگی مشترکشان نیز در کارهای منزل کمک زیادی به مادرم می کرد، آشپزیشان خیلی خوب بود. حتی تا همین اواخر، صبح زود آن هم در زمستان برایمان آش گندم می پخت. صبح یکی یکی به خانه همه ما زنگ می زد و همه بچه ها را صدا میزد که به منزلشان برویم و با هم آش بخوریم. همیشه از ما می خواست که باید به مادرمان کمک کنیم.
حرکت از سبزوار به تهران
ممتحنی با اشاره به اینکه در سال 1352 همه اعضای خانواده از سبزوار به تهران آمدند، گفت: تا آن زمان پدرم در جلسات شعر سبزوار شرکت می کرد و فرد شناخته شده ای بود و متنهای ادبی خوبی می نوشت و همین تبحرش باعث شده بود که مدیر مدرسه مادرم از وی درخواست کند که متن سخنرانی ها، مقالات و ... را در مدرسه ایشان تهیه و تنظیم کند، مادرم دبیر بودند، دیپلم علمی قدیم را داشتند. هم فیزیک شیمی ریاضیات و زیست شناسی و قرآن و دینی را در مدرسه تدریس می کردند، پدرم هم دیپلم علمی داشت و بعد از انتقال به تهران جلسات شعر خود را در تهران ادامه داد.
وی در مورد سخنران های مورد علاقه مرحوم سبزواری نیز گفت: پدرم بیشتر در سخنرانی های دکتر شریعتی و فخر الدین حجازی شرکت می کرد و در ایام خاص مانند ماه محرم همه اعضای خانواده را برای شرکت به جلسات آقای حجازی تشویق می کرد.
شنیدن سرود «خمینی ای امام» از رادیو در آلمان
دختر سبزواری شعرهای «خمینی ای امام» و «ای شهید» را از سروده های اوایل انقلاب پدر دانسته و گفت: من در ایام پیروزی انقلاب برای تحصیل به خارج رفته بودم ولی از طریق رادیو اخبار را دنبال می کردم. زمانی که مادرم تلفنی گفت که شعر «خمینی ای امام» را پدر من سروده، من با اشتیاق فراوان این موضوع را به دوستانم در آلمان گفتم و هر بار که از رادیو این سرود پخش می شد به پدرم افتخار می کردم.
پدرم بعد از انقلاب جلسات سخنرانی و شعر خوانی زیادی داشت و کمتر او را در خانه می دیدیم. شب ها تا دیروقت مشغول سرودن شعر بودند و با دوستانشان برای نهایی شدن کار این سرودها تمرین می کردند.
ملاک های حمید سبزواری برای ازدواج دخترانش
دختر مرحوم حمید سبزواری ملاک ازدواج از نظر ایشان را ایمان و علم دانسته و گفت: مدام به ما می گفت که ایمان واقعی و داشتن تحصیلات دو ویژگی مهم است که همسرتان باید داشته باشد و بقیه مسائل قابل حل است.
وی در خصوص رابطه با والدینش در سال های اخیر گفت: ارتباطمان با پدر و مادر خیلی زیاد بود و حداقل هفته ای دو سه بار آن ها را می دیدیم و تعطیلات عید هر ساله با هم بودیم، از زمان بچه گی به گردش های دسته جمعی عادت کردیم و تا امروز هم آن را ادامه داده ایم. دسته جمعی به اکثر نقاط ایران سفر کردیم و در این سفرها اکثر افراد پدرم را می شناختند و میخواستند که با او صحبت کنند که این اواخر به شوخی می گفتیم که دیگر سفر کردن سخت شده است.
خودجوش بودن، ویژگی بی نظیر پدر
فرزند«شاعر انقلاب» خود جوش بودن سروده ها را از ویژگی های اشعار پدر دانسته و گفت: یکی از دغدغه های پدرم این بود که برای اتفاقاتی که رخ می داد بدون سفارش از سوی سازمان یا نهاد خاصی و کاملا از روی روحیه انقلابی و ارزشی شعر می گفت.
بعد از شروع جنگ کارهای پدر هم بیشتر شد.یکی از دغدغه های بابا این بود که برای هر اتفاقی که می افتاد شعر می گفت. به خاطر دارم وقتی خبر ارتحال امام خمینی (ره) از رسانه ها پخش شد ایشان خیلی متاثر شدند چرا که پدرم علاقه وافری به ایشان داشت. قبل از انقلاب پدرم امام را می شناختند ما رساله امام را داشتیم. از همان موقع مرجع تقلیدش امام بود و عشق خاصی به امام داشتند.
ما همه دسته جمعی برای شرکت در مراسمات ایشان حاضر بودیم به پدر گفتیم با ما نمی آیید؟ او گفت نه شما بروید من کار مهمی دارم. وقتی ما در مراسم بودیم شعر «ای دریغا» از رادیو پخش شد که متوجه شدیم پدر آن زمان که ما برای شرکت در مراسم آماده می شدیم در حال سرودن این شعر بوده است و بعد از آهنگ سازی و خواندن توسط دوستانش از رادیو نیز پخش شده بود. که شعر واقعا عالی و بی نظیری بود و اشک همه را جاری کرد.
شوق دیدار حضرت آقا، پدرم را سرزنده کرد
وی ارتباط پدر با رهبر معظم انقلاب را صمیمی دانسته و افزود: حضرت آقا را خیلی دوست داشت و از قدیم با هم در تماس بودند و ماه رمضان سال گذشته که در دیدار شاعران با ایشان شرکت کردند آخرین شعرشان را در محضر ایشان خواندند. ما همه تعجب کردیم، چون بیماری داشتند و ضعیف شده بودند و توانایی نشستن بر صندلی و خواندن شعر را در پدر نمیدیدم، اما پدر با شوق و ذوق هر چه تمام در مراسم شرکت کردند و شعری را هم در محضر حضرت آقا خواندند که مورد تشویق ایشان نیز قرار گرفت، آن شب وقتی پدر به خانه آمدند ما آن قدر خوشحال بودیم و با پدر شوخی می کردیم که چه شد که شما این همه سرحال شدید و بیماری یادتان رفت؟ و ذوقی که آن روز همه فرزندان داشتیم تا امروز همچنان در جانمان مانده و این نشانه علاقه پدرم به رهبر معظم انقلاب بود. و تا همین الان فیلم کوتاه شعرخوانی پدر در محضر رهبر انقلاب را در تلفن های همراه خود داریم.
مهمترین دغدغه پدر مشکلات مردم بود
دختر «شاعر انقلاب» در خصوص بیماری پدر نیز گفت: در سال 1394 به یکباره پدرم ضعیف شد و حرکت هایش خیلی کند شد و مجبور بود با ولیچر حرکت کند تا اینکه این اواخر دیگر همان قدرت را هم از دست داده بود و ما به او کمک می کردیم، این موضوع بسیار باعث ناراحتیش می شد چون انسان فعالی بود و بعد از فوتش حتی لحظه ای یادش از نظر ما نرفته است و رفتنش برای همه ما سخت بود، رفتنش در آن شرایط برایش نعمت و برای ما نغمت شد.
ممتحنی در پایان در سفارش مهم مرحوم سبزواری گفت: بزرگترین حساسیت پدرم مردم بود، حتی در بستر بیماری هم دغدغه مشکلات مردم را داشت و می گفت باید به مردم خدمت کنیم چون خدمت به مردم خدمت به کشور و انقلاب است و این ویژگی خدمت رسانی به مردم از همان دورانی که من به خاطر دارم در روحیه پدر و مادرم وجود داشت و اگر کسی کمکی میخواست دریغ نداشتند و دغدغه مردم را داشتند و به ما هم سفارش می کردند که اینطور رفتار کنیم.
منبع: طنین یاس