به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، مهدی محمدی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز با عنوان "خوابی که دیدهاند" نوشت:
یکم- در ماههای گذشته یک تئوری جدید در برخی محافل عموما نزدیک به دولت شکل گرفته که میگوید اختلافها میان آمریکا و سعودی درباره شکلبندی ژئوپلیتیکی منطقه و کیفیت موازنه قوا در آن، واقعی است و آمریکا در حال حرکت به سمتی است که اولا دست و پای خود را از منطقه جمع کند و ثانیا با هدف کنترل پدیده جهانی تروریسم، راهبردی جدید در منطقه در پیش بگیرد که خروجی آن میتواند «بازتعریف اتحادهای آمریکا در منطقه» و در نتیجه «وارد شدن ایران به جرگه متحدان آمریکا» باشد. این صورتبندی بسیار خلاصه از یک تئوری کم و بیش مبسوط است که در نهایت توصیه میکند ایران باید براساس یک تفاهم ژئوپلیتیک با آمریکا، بخشی از نظم منطقهای باشد که «قدرتهای بزرگ» روی آن اجماع دارند و به این روش، حریف اصلی منطقهای خود یعنی سعودی را هم کنترل کند. به زبان سادهتر، کسانی معتقدند ایران باید از طریق سازش منطقهای با آمریکا، عربستان و پدیده تکفیریگری را کنترل کند. بدون آنکه بخواهیم وارد جزئیات شویم، در همان نگاه اول میتوان دید این تئوری چند اشکال اساسی دارد؛ اولا مدافعان سازش ژئوپلیتیک با آمریکا (بخوانید برجام2) این نکته را در نظر نمیگیرند که روایتهای جدید از استراتژی منطقهای آمریکا ـ از جمله آنچه «جیک سالیوان» به عنوان یکی از اصلیترین مشاوران «هیلاری کلینتون» گفتهـ ایده خروج از خاورمیانه را به طور کامل منتفی کرده و آمریکاییها اکنون به صراحت میگویند نه فقط در منطقه خواهند ماند، بلکه از هم اکنون به این میاندیشند که چگونه باید روابط واشنگتن را با اعراب سنی در منطقه «معماری مجدد» کنند.
در واقع از حالا کاملا روشن است که اگر برنده انتخابات نوامبر در آمریکا هیلاری کلینتون باشد، یکی از اولین پروژههای او ورود مجدد به خاورمیانه به عنوان بخشی از ائتلاف تکفیری علیه محور مقاومت خواهد بود. ثانیا اغراق درباره اختلافات آمریکا با برخی بازیگران منطقهای ناشی از عدم درک صحیح محل نزاع آنهاست. آنچه پس از برجام میان سعودی و آمریکا رخ داده، رویگردانی عربستان از آمریکا نیست، بلکه نگرانی از این است که جایگاه سعودی در راهبرد منطقهای آمریکا تضعیف شود و دقیقا به همین دلیل، همه آنچه اکنون سعودی در پی آن است ـ و پایههای آن در نشست کمپ دیوید ریخته شد ـ این است که مجددا نقش سنتی خود را در راهبرد منطقهای آمریکا احیا کند. در واقع، منازعه در سعودی بر سر چگونه نزدیکتر شدن به آمریکاست نه نحوه دور شدن از آن. در نتیجه این سادهاندیشی محض است ـ و با هیچ اطلاعات میدانی هم تطبیق نداردـ که کسی تصور کند آنچه عربستان امروز در منطقه میکند، بویژه برنامه سعودی در یمن و سوریه، ناهماهنگ با آمریکاست یا در این حوزهها، شکافی چنان عمیق میان آنها وجود دارد که ایران بتواند از آن بهرهای ببرد. سعودی همچنان یک ابزار در دست آمریکاست منتها همانطور که سیدحسن نصرالله چند روز پیش گفت بار اصلی که این بار آمریکاییها روی دوش آن گذاشتهاند این است که رهبری جریان تکفیری در منطقه را به عنوان «تازهترین حریف منطقهای مقاومت» بر عهده بگیرد. اگر از این منظر به مساله نگاه کنیم هرگونه محاسبه روی شکاف آمریکا و سعودی در منطقه در واقع ترفندی برای نزدیک شدن به آمریکا خواهد بود بیآنکه چیزی از حقیقت در آن نهفته باشد.
دوم- یکی از بهترین نشانهها که ثابت میکند عربستان همچنان بخشی از یک برنامه آمریکایی برای منطقه است نزدیکی شتابان ریاض به تلآویو و حرص و ولعی است که هر دو طرف برای تشکیل یک جبهه واحد منطقهای از خود نشان میدهند. این امر آشکارا به نفع آمریکاست چرا که اولا گامی اساسی به سمت حل مساله فلسطین محسوب میشود و ثانیا با ایده اصلی اوباما – که کلینتون هم موافق آن است - مبنی بر شکلدهی به یک مکانیسم مهار منطقهای قدرتمند در مقابل ایران که بار آمریکا را سبک کند کاملا انطباق دارد. یکی از مهمترین نتایج این نزدیکی، آغاز حجم انبوهی از تحرکات است که بیهیچ ابهامی ثابت میکند این ائتلاف جدید قصد دارد فاز جدیدی از عملیات نیمه سخت علیه ایران را که هدف اصلی آن سرایت دادن ناامنیهای منطقه به داخل ایران است، آغاز کند.
شواهد در این باره آنقدر زیاد است که هیچ تردیدی درباره اصل موضوع باقی نمیگذارد. به یاد بیاورید مدتی قبل دولت فرانسه با لابی سعودی اجازه برگزاری یک همایش بزرگ به گروهک تروریستی منافقین داد. «ترکیفیصل» که بسیار به «محمدبنسلمان» نزدیک است در آن همایش شرکت کرد و گفت هدف سعودی براندازی نظام ایران است. بعد از آن، با واسطهگری عربستان، سرکرده گروهک تروریستی منافقین با محمود عباس ملاقات کرد. سپس خبرهای متنوعی به دست آمد که سعودی و آمریکا در حال گفتوگو با گروههای مسلح ضدایرانی در سطوح مختلف هستند و تقریبا در تمام دیدارها سخن آنها این است که پول و اسلحه لازم برای آغاز عملیات ضد ایران را تامین خواهند کرد به شرط اینکه این گروهها با هم متحد شوند؛ اتحادی که کارشناسان ایرانی میگویند با محوریت منافقین در حال ایجاد است. به فاصله کمی از این خبرها، گروهک دموکرات در کردستان که سالها هیچ تحرکی نداشت چند حمله ایذایی علیه شهروندان کرد ایرانی انجام داد. چندی بعد، یک تیم تروریستی، نزدیک تهران دستگیر شد که مستقیما با عربستان سعودی ارتباط داشت و به آنها گفته شده بود به هر قیمت ممکن باید یک ضربه امنیتی جدی به ایران وارد کنند. در میانه همین اوضاع بود که ناگهان فایلی از حسینعلی منتظری منتشر شد که تلاش میکرد نهتنها منافقین را از جنایاتی که کردهاند تطهیر کند بلکه نظام اسلامی را جنایتکار و مستوجب مجازات معرفی کند! آخرین تکه پازل هم، زمانی هویدا شد که «صالحالقلاب» وزیر پیشین فرهنگ اردن - که میدانیم بسیار به منافقین نزدیک است - در روزنامه الشرقالاوسط وابسته به عربستان سعودی مقالهای نوشت و بیپرده فاش کرد به محض اینکه کار «تشکیل ائتلافهای لازم» به اتمام برسد، منافقین و دیگر گروههای مسلح عملیات نظامی علیه ایران را آغاز خواهند کرد. مدافعان تئوری جدایی عربستان از آمریکا بیشک قادر به توضیح درست هیچ یک از این پدیدهها نخواهند بود. سرویسهای آمریکایی در تمام موارد کنار سعودی و اسرائیل ایستادهاند به طوری که اگر به فکتهای موجود مراجعه کنیم میتوان گفت کارفرمای پروژه ناامنسازی استراتژیک ایران، آمریکاست و اسرائیل و سعودی صرفا نقشی را که به آنها واگذار شده ایفا میکنند.
سوم- چرا این موضوع تا این حد اهمیت دارد؟ و چرا به یکباره، استراتژی عملیات نیمهسخت مجددا به صدر راهبردهای ضدایرانی آمریکا بازگشته است؟ در یک ارزیابی سریع و صریح، 2 علت بسیار جدی را میتوان شناسایی کرد. نخست، همه در غرب منتظر آن هستند که ببینند نتیجه انتخابات 96 در ایران چه خواهد شد. به عبارت دیگر، میخواهند ببینند از دل انتخابات 96، سکوی لازم برای پرش به سمت هدف راهبردی «پایان انقلابیگری» در ایران بیرون میآید یا نه؟ سیر برنامهریزیهای ضدامنیتی علیه ایران هم به گونهای است که میتوان به آسانی نتیجه گرفت زمانبندی آن با زمانبندی تحولات انتخاباتی در ایران منطبق است. ظاهرا آمریکاییها تصمیم خود را در این باره گرفتهاند که سال 96، باید یک 88 دیگر در ایران ایجاد شود. حلقه مفقوده این بازی فقط این است که کدام شریک داخلی و با کدام تحلیل، قصد مشارکت در این پروژه را دارد؟ شاید وقتی دیگر باید درباره ابعاد این موضوع بحث کرد، اما اجمالا این نکته بسیار مهم است که ظاهرا آمریکاییها تصور میکنند 96 فرصتی است برای اینکه شبکه ساختهشده در فاصله96 - 92 را - که خود را زیر ساخت تغییر بلندمدت در ایران میخوانند - تست کنند. علت دوم، پیروزیهای میدانی بسیار تعیینکننده مقاومت در منطقه است که آمریکاییها را متقاعد کرده ایران را در سوریه، عراق و یمن نمیتوان شکست داد و اگر بنا باشد رفتار منطقهای ایران کُند یا متوقف شود، تنها راه ایجاد بحران امنیتی در تهران است، یعنی همان ایدهای که 25 بهمن 89 منجر به دعوت موسوی و کروبی برای آشوب در تهران شد.
چهارم - همه این ارزیابیها وقتی در کنار هم قرار بگیرد حساسیت شرایط در ماههای آینده را نشان میدهد. آقای ظریف چند روز قبل گفته بود آمریکا با بحران هستهای درصدد تخلیه ظرفیتهای استراتژیک ایران بوده است. فرضا این حرف درست باشد، درستتر این است که بگوییم با برجام هم همان پروژه را منتها با امید و انرژی بیشتر تعقیب میکند. برجام عامل کاهش خصومت آمریکا با ایران نبوده بلکه برعکس اراده آمریکا را برای خارج کردن ایران از امنیت راهبردیای که از آن برخوردار است قویتر کرده است و این امر بیشک با روی کار آمدن فردی مانند «هیلاری کلینتون» مضاعف هم خواهد شد. انتخابات 96 از دید آمریکا شاخصی خواهد بود برای داوری در این باره که آیا جریان انقلابی آنقدر ضعیف شده که زمان وارد آوردن ضربه آخر فرارسیده باشد یا خیر؟