جذبه دوست
گروه انديشه؛ كربلا آميزه ي كرب است و بلا... و بلا افق طلعت شمس اشتياق است. و آن تشنگي كه كربلاييان كشيده اند، تشنگيِ راز است. و اگر كربلاييان تا اوج آن تشنگي ـ كه مي داني ـ نرسند، چگونه جانشان سرچشمه ي رحيق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنيده اي بهشتيان را مي خورانند، ميكده اش كربلاست و خراباتيانش اين مستانند كه اينچنين بي سرودست و پا افتاده اند. آن شراب طهور را كه شنيده اي، تنها تشنگان راز را مي نوشانند و ساقي اش حسين است؛ حسين از دست يار مي نوشد و ما از دست حسين.
الا يا ايها الساقي ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
عمر بن سعدِ ابي وقاص نخست مايل نبود كه امر ميان او و امام حسين(ع) به پيكار كشد... هر كسي را ليله القدري هست كه در آن ناگزير از انتخاب خواهد شد وعمر سعد را نيز ساعتي اينچنين فراخواهد رسيد. اما اكنون او مي گريزد و دهر نيز در كمينش، كه او را به اين ليله القدر بكشاند. عمربن سعد فرزند سعد ابي وقاص است، فاتح قادسيه، و يكي از آن ده تني كه مي گويند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضايت داشته است. هنوز نيم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته، اين پسر سعد ابي وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصي او ايستاده است. ابن سعد تلاشي بسيار كرد تا كارش به پيكار با حسين بن علي(ع) نكشد، اما دهر هيچ كس را نا آزموده رها نمي كند؛ صبورانه در كمين مي نشيند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را يكسره كند كه «إنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصَاد». از گفت و گوهايي كه پيش از تاسوعا بين ابي سعد و امام گذشته است خوب مي توان دريافت كه او كيست. امام مي فرمايد: «مگر از خداي پروا نداري؟ خدايي كه معادت به سوي اوست. عزم پيكار با من كرده اي حال آنكه مرا نيك مي شناسي و مي داني كه فرزند كيستم. بيا و اين قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزديك شوي.» ابن سعد گاهي مايملكش را بهانه كرد و گاهي خانواده اش را... تا اينكه امام اميد از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالي كه مي گفت: «چه مي انديشي؟ آيا نمي داني كه به زودي تو را در بستر خواهند كشت و در قيامت نيز رحمت خدا از تو دريغ خواهد شد؟ اميدوارم كه از گندم عراق جز اندك زماني بهره مجويي.» و اين سخن دامي است كه دهر در كمين ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشايد كه: «اگر به گندم دست نيافتم، جو كه هست!» و با اين سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد. آيا هنوز عمرسعد را اميد نجاتي هست؟ تلاش امام براي آنكه عمرسعد را از ورطه اي كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جايي نرسيد. در تاريخ ها آمده است كه امام تا پيش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراين ديدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هيچ چيز نمي دانيم، اما سيره ي سياسي امام حسين(ع) از آنچنان روشنايي و صفايي برخوردار است كه هيچ جاي شبهه اي باقي نمي گذارد.
پر روشن است كه امام حسين(ع) در مرداب وجود عمر سعد به جست و جوي كدام گوهر نابي آمد است: شايد در اين مرداب كه روزگاري با اقيانوس هاي آزاد پيوند داشته است هنوز نشاني از حيات باشد، شايد در اين مدفن تاريكي كه عمرسعد فطرت الهي خويش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنه اي رو به آفتاب گشوده باشد. امام آفتاب كرامتي است كه خود را از ويرانه ها نيز دريغ نمي كند. آسمان را ديده اي كه چگونه در گودال هاي حقير آب نيز مي نگرد؟ آب را ديده اي كه چگونه پست ترين دره ها را نيز از ياد نمي برد؟ چگونه مي توان كار پاكان را قياس از خود گرفت؟ امام رابا خداوند عهدي است كه غير او را در آن راهي نيست، و بر همين پيمان است كه امام پاي مي فشارد.
نه، اين راز نه رازي است كه با من و تو درميان نهند. ولايتِ امام بر مخلوقات ولايت خداست، يعني همه ي ذرات عالم، از پاي تا سر، بقايشان به جذبه ي عشقي است كه آنان را به سوي امام مي كشد، اما خود از اين جذبه بي خبرند. اگر او كشكشانه ما را به كوي دوست نكشد و بر پاي خويش رهايمان كند، ياران، همه از راه باز مي مانيم. آسمان را ديده اي كه از او بلندتر هيچ نيست، اما درگودال هاي حقير آب نيز مي نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوي نشاني از درياست، درياي آزاد، دريايي كه به اقيانوس راه دارد. زهير بن قين هر چند خود نمي خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد.
***
هنوز نيم قرن از حجه الوداع نگذشته ، امت محمد(ص) تيغ بر اوصياي او كشيده اند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، مي درند! اجسامشان به جانب قبله نماز مي گزارند، اما ارواحشان هنوز همان اصنامي را مي پرستند كه ابراهيم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز مي گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله كه امامت است، پيكار مي كنند. جاهليت ريشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت پرست كه در درون آدمي است ايمان نياورد، چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها مي كند و خانه ي كعبه را عوض از صنمي سنگي مي گيرد كه روزي پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالي چند روز گرداگردش طواف كند. و اي كاش تا همين جا بسنده مي كرد و قلب قبله را با تيغ نمي دريد!
عجبا! جهان را ببين كه چه سان وارونه مي شود! اَفَمَن يَمشِي مُكِبّاً عَلَي وَجهِهِ اَهدَي اَمَّن يَمشِي سَوّياً عَلَي صِراطٍ مُستَقيمٍ؟ /انتهاي پيام/