به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، اینجا روستای دره وی در حاشیه مشهد است از کوچه پسکوچه های آن عبور می کنم کوچه هایی که شیرابه جویهای آن سرازیر است و در مجاورت آن گندابهای نه چندان کوچک عرض اندام می کند. خانه های کوچک سیمانی و آجری گویا در دل دیگری ساخته شدهاند و به گفته راهنمایان سفر، اغلب افرادی با بضاعت مالی بسیار کم یا اتباع خارجی ساکن آنها شده اند.
وارد خانه می شویم، یک محوطه کوچک که به پادری بیشتر شبیه است تا حیاط، نمایان می شود، خانه کوچک است اما تمیز، دو قطعه فرش سه متری سالن پذیرایی آنها را پوشانده و یک انباری سه متری که اتاق خواب صدایش میزنند، برای خرید این خانه 8 میلیونی، وام از کمیته امداد گرفته و از دوستان قرض کرده و تمام وسایل خانه توسط خیرین خریداری شده است.
دیوار اتاق سه متریشان نم زده است و وقتی پا در آن میگذاری از وسایل مدرسه بگیر تا کمد و رختخواب تا سقف چیده شدهاند.
سجاد و امیرمهدی کودکانی ثمره یک ازدواج فامیلیاند که دست تقدیر آنها را با بیماری شکاف کام مواجه کرد و سجاد با اینکه امروز به مدرسه میرود اما به دلیل مشکلاتی که در کام دهانش بوده هنوز شیر خشک میخورد و دچار سوءتغذیه شدیدی است.
مادرش میگوید چند بار برای انجام عمل پیوند به بیمارستان رفته اما به دلیل ضعف جسمی و سوءتغذیه موفق به عمل نشدهاند.
وقتی مادر سجاد از بیخوابی و شبادراری او میگوید و اینکه هنوز پوشک میشود خجالت کودکانهای میکشد و با انگشتانش خود را سرگرم میکند.
اکنون سجاد چندین بار با حمایتهای کمیته امداد تحت عمل جراحی قرار گرفته، کام دهانش ترمیم شده اما ارتودنسی آن باقی مانده است و با سمعک می شنود.
با مادرش به گفتوگو مینشینیم، زنی قوی و توانمند به نظر میرسد، میگوید قبل از تولد امیرمهدی (فرزند دوم) آزمایشهای ژنتیک زیادی دادم و مشکلی هم نبود اما باز کودکمان با بیماری سجاد که لب شکری بود به دنیا آمد و دنیا روی سرمان خراب شد، تمام هزینهها و سختیهایی که در این سالها کشیده بودیم دوباره برایمان یادآوری شد.
مادرش میگوید سجاد سالها بدون سمعک زندگی کرده و ناتوانی و ضعف باعث شده به راحتی به مدرسه نرود و اکنون هم که کلاس پنجم است از کتابهای دسته دوم استفاده میکند. او چندین بار که حدود 7 جراحی میشود را انجام داده و هزینه هر عمل 20 میلیون تومان برای خانواده 5 نفری آنها خرج داشته است.
سرانجام مادر که تنها راه امید را بعد از خدا در کمیته امداد میجوید با حمایتهای این سازمان توانسته تمام هزینههای عمل را پرداخت کند، کودکانش اکنون 10 تا 15 حامی دارند و هر ماه حدود 300 تا 500 هزار تومان برایشان کمک نقدی واریز میشود.
مادر ادامه میدهد: دیگر از رفتن به کمیته امداد خجالت میکشد چراکه پدر خانواده که با 60 درصد از کارافتادگی، ناراحتی قلبی و عصبی خانهنشین شده است؛ مجبور است برای نظافت به خانههای مردم برود.
این مادر اکنون به دست خیرین و کمیته امداد امیدوار است و برای اینکه کودکانش سلامتیشان را به دست آورده خدا را شکر میگوید به آینده امیدوار شده است و در حالی که بغض راه گلویش را گرفته میگوید سجاد که پسر بزرگ من است اکنون با سمعک میتواند بشنود و نمرههایش همه عالی شدهاند. پس حتماً آینده فرزندانم روشنتر از من خواهند بود.
دردهای مهسا
به سراغ مددجوی دیگری می رویم خانه ای دیگر در حاشیه شهر! محله ای که می توان با پرسه ای کوتاه در کوچه های آن بسیاری از آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد را دید.
وارد خانه با راهرویی طولانی می شویم ساکنان این خانه یک زن و دو فرزندند و پدر به دلیل اعتیاد از آنها جدا شده است.دختر خانواده با هیجانی کودکانه با ورود مهمان سرازپا نمی شناسد و جلوی دوربین های خبری بالا و پایین می پرد.عکاس برای گرفتن عکس سلفی با او اسمش را می پرسد که بلند می گوید "مهسا" اما مادر سریعا پاسخ می دهد اسمش نرگس است اما خودش دوست دارد مهسا صدایش کنند.
مهسای این خانه با اینکه 11 ساله است اما امسال توانسته به مدرسه استثنایی ها برود و علاوه بر بیماری مادرزادی به سرطان خون هم مبتلاست و ماهی دوبار شیمی درمانی می شود.
مادر برای امرارمعاش قالیبافی می کند اما معتقد است که با کمک خیرین و کمیته امداد توانسته هزینه های درمانی و آموزشی کودکش را بپردازد.
کمری که خم شده است
در لیست برنامه های بازدید، بیمار زمینگیر نوشته شده.با دیدن این اسم ترسی عجیب وجودم را فرا می گیرد"بیمار زمینگیر" ترس از روبرو شدن با او و دیدن ناراحتی هایش.
وارد خانهاش می شویم.دختربچه ای که خواهرزاده بیمار است با چادری که به کمر بسته به پیشواز ما می آید و پرده پشت در را بالا نگه می دارد تا رد شویم.دست راست یک اتاق و آشپزخانه تودرتو وجود دارد و در طرف دیگر راهرویی کوچک به حیاط ختم می شود.
وارد اتاق می شوم.دختربچه ای زیر پتو خوابیده که جثه ای کوچک دارد.یک طرف اتاق تخت بیمار است.پدر پیر و مادرش کنارش می نشینند.خواهر سریع بساط چایی را می گذارد.می گویند نجمه 32 سال دارد! تعجب می کنم که چرا اینقدر کوچک است.می گویند فلج عضلانی باعث جمع شدن اندام هایش شده.فقط به ما نگاه می کند بدون آنکه حرفی بزند.
گوشه پتویش را به آرامی با دستش گرفته و تا نزدیک صورتش بالا برده و به هر کسی که سوالی می پرسد آرام نگاه می کند.
مددکار کمیته امداد می گوید: نجمه 32 ساله، 15 سال است که بیمار است حالش به یکباره بد می شود و پزشکان تشخیص افسردگی شدید و بیماری اعصاب و روان می دهند.نجمه در مدرسه دختر آرامی بوده اما با دوستانش ارتباط برقرار نمیکرده و گوشه گیر بوده است.
نجمه اکنون تحت پوشش طرح شفا است و ماهانه 200 تا 300 هزار تومان به او کمک می شود.
وقتی با تعجب می گویم که به نظر نمی رسد 32 سال دارد، خانم مددکار پتوی نجمه را کنار می زند تا پاهای او را که در شکم جمع شده نشانمان دهد،اما گویا از این کار خوشش نمی آید و دست مددکار را به کناری هل می دهد.
مددکار از او میپرسد از اینکه مهمان به خانهشان آمده آیا خوشحال است؟ سری تکان می دهد و فقط لبخند می زند.از خواهرش می پرسم آیا نجمه تاکنون حرفی زده و بگوید که چه چیزی را بیش از همه دوست دارد میگوید: با ما گاهی صحبت می کند اما با دیگران نه. نجمه به شدت به لباس پوشیدن علاقه دارد و مرتب اصرار می کند برایش لباس های نو بخریم.
هوای خانه برایم بسیار سنگین شده از خانه بیرون می آیم و در کوچه قدمی می زنم.به زنان و مردانی فکر می کنم که چگونه روزگار می گذرانند و با سیلی روزگار چگونه صورتشان را سرخ نگه می دارند.چگونه در خانه ای آنطرفتر زنی تمام سختی های زندگی را مردانه به دوش می کشد، پدر پیری برای حفظ آبرویش بغضش را فرو می خورد و کودکی چه بی خبر از فردا، رویابافی میکند..
و چه زیباست کمک خدا از دستان فرشتگانی زمینی که به سویشان دراز است و آنها را رها نمیکند.
منبع: فارس