به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، او با مرد ايده آلي که در ذهن داشتم فاصله زيادي داشت. علاوه بر حدود ۱۲ سال اختلاف سني، نگاهمان به زندگي متفاوت بود. از طرفي بهروز به من به چشم کلفتش نگاه مي کرد نه شريک زندگي؛ فقط در مهماني ها يا وقتي که کسي به خانه مان مي آمد جلوي آنها ظاهرسازي و وانمود مي کرد که من را دوست دارد.
من هم براي اين که آبروداري کنم هميشه خودم را از همه چيز راضي نشان مي دادم. او با ميل خودش به خواستگاري ام آمده بود و نمي دانستم چرا با من اين گونه رفتار مي کند. اوايل به خودم دلداري مي دادم و مي گفتم همه چيز درست مي شود اما وقتي چند ماه گذشت ديگر از همه چيز نا اميد شدم.
يک روز وقتي مرد جواني به عنوان تعميرکار يخچال به خانه مان آمده بود حس عجيبي داشتم. آن قدر از دست شوهرم ناراحت بودم که نمي دانم چطور شد سفره دلم را براي مرد تعميرکار پهن کردم. او که جوان خوبي به نظر مي رسيد کمي با من صحبت کرد و آرام شدم.
رد و بدل شدن همين چند کلمه بين ما شروع رابطه پنهاني من و سياوش بود. روزها وقتي شوهرم در خانه نبود با سياوش به طور تلفني صحبت مي کردم. چند هفته گذشت تا اين که سياوش گاهي هم به خانه ام مي آمد. شوهرم از هيچ چيز خبر نداشت. يک روز در پي گفت وگو با سياوش هر دو به اين نتيجه رسيديم که اگر مي خواهيم با يکديگر زندگي کنيم بايد بهروز را از سر راه برداريم. فکر وحشتناکي بود اما هر دو تصميم مان را گرفته بوديم.
به اين ترتيب قرار شد يک شب بهروز را در خانه غافلگير کنيم و او را بکشيم. طبق نقشه من در غذاي شوهرم داروي بيهوشي ريختم و ساعتي بعد سياوش هم به کمکم آمد و با همدستي يکديگر او را خفه کرديم. همان شب بود که جنازه را به اطراف شهر برديم و در آنجا رها کرديم.
ابتدا باورش برايم سخت بود که به شوهرم خيانت کرده و او را کشته ام. اما ديگر همه چيز تمام شده بود. فکر مي کردم نقشه مان حساب شده است و هيچ وقت پليس از رازمان با خبر نمي شود اما خيلي زود دستم براي پليس رو شد. حالا که آن شب شوم را با خود مرور مي کنم به اين نتيجه مي رسم که اي کاش به جاي کشتن شوهرم مسیر طلاق را با هر قیمتی پیش می گرفتم نه کشتن او را ! حالا نمي دانم با ننگ خيانت و رسوايي چه کنم. اي کاش همه آن چيزي که اتفاق افتاده فقط يک خواب بود.
منبع: خراسان