محمد گنجي-گروه انديشه؛ حسنعلي منصور فرزند علي منصور در سال 1302 در تهران به دنيا آمد و پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه، به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. از دانشآموختگان اروپا و از افراد نالايقي بود که پلههاي رشد سياسي را به واسطهي حضور پدرش در دربار با سرعت پيمود، تا آن جا که حتي ساواک در ارزيابي او چنين آورده است: «به هيچوجه افکار عالي ندارد و تمام ترقي او روي نفوذ پدرش است.» وي پس از ورود به مجلس شوراي ملي و سنا در شهريور 1342 و تأسيس حزب ايران نوين، راه را براي صدارتش باز كرد. حسنعلي منصور از اسفند 42 تا بهمن 43 به مدت كمتر از يك سال نخستوزير بود. تصويب كاپيتولاسيون، افزايش قيمت بنزين و تبعيد حضرت امام خميني(ره) به عنوان نخستين گام اجراي روش او در ادارهي كشور محسوب ميشد.
مهم ترين انگيزهي تأسيس و شكلگيري مجموعه مؤتلفهي اسلامي، رهنمودهاي حضرت امام بوده كه از افراد مؤمن، جوان و انقلابي كه در هيئتهاي مذهبي فعال هستند خواستند كه با يكديگر ارتباط بگيرند و در يك سازماندهي منظم و حساب شده روند مبارزات اسلامي را دنبال كنند. اين ايده امام توسط افرادي چون شهيد حاج مهدي عراقي كه از جوانان باقيماندهي فداييان اسلام بود، پيگيري شد و موفق گرديد چندين هيئت مذهبي را به نوعي با يكديگر به ائتلاف برساند و تشكلي مركب از روحانيت انقلابي و جوانان پرشور و مبارز را تشكيل داد. در اين تشكل هرگونه اقدام انقلابي از طريق مشورت و تأييد فقهي و ديني شاخهي روحانيت كه از شاگردان حضرت امام بودند، انجام ميشد.
حسنعلي منصور كه عامل و عاقد قرارداد ننگين كاپيتولاسيون بود، در ملاقاتهايش با شاه تأكيد مي كند كه حتماً ميبايست موضوع كاپيتولاسيون در مجلس از تصويب بگذرد. پس از اين مصوبه حضرت امام به شدت با اين موضوع مخالفت نمود و طي سخناني در روز چهارم آبان اين اقدام خائنانه را افشا نمودند.
حسنعلي منصور با فشار بر دستگاه امنيتي خواستار تبعيد يا زنداني شدن حضرت امام شدند و حتي طي سخناني به حضرت امام توهين نمودند و اين اقدام نخستوزير وقت براي وفاداران و ياران صميمي كه خود را فدايي و سربازان فداكار امام ميدانستند قابل تحمل نبود. بعد از ماجراي تبعيد حضرت امام(ره)، هيئت مؤتلفه تصميم ميگيرد تا منصور را به جرم خيانت به ملت، اعدام انقلابي نمايد.
شهيد حاج مهدي عراقي اين موضوع را به طور كامل در خاطرات خود چنين شرح ميدهند: «خوب ايشان را تبعيد كردند به تركيه، بچهها چون زياد فشار ميآوردند كه بايستي يك كاري بكنيم و ما هم يك مقدار كار توضيحي برايشان كرديم كه در اين شرايط الآن آن نيرويي وجود ندارد كه بعد از آن كشتار سال گذشته (15 خرداد 42) مردم تقريباً ضربهاي خوردند از جهت روحي، آمادگي درشان نيست كه ما بتوانيم يك همچون موجي در آنها ايجاد بكنيم و اگر هم كه موج كمتر از سال گذشته باشد اين شكست خود ماست و شكست حركت و جنبش است. شما عجالتاً يك مقدار به مسائل دروني خودتان مشغول باشيد، تعليماتي كه به شما ميدهند چه از نظر ايدئولوژيكي، چه از نظر سياسي- اجتماعي، تا بعد طرح و نقشهاي كه ما داريم خرده خرده برايتان روشن ميشود، بيكار ننشستهايم. از همان روز اول كه حاج آقا(امام خميني«ره») گرفته شد و تبعيد شد، برنامهي ترور منصور طرحريزي شد به اين صورت كه چون خانهي منصور در دروس بود در يك خيابان خلوت كه يكي از مأموراني كه در داخل خانه است يكي از بچهها آشنايي داشت و او را حاضر به همكاري كرده بود... ولي، اين طرح دو روز قبل از اينكه لباس عمل به خودش بپوشاند به هم خورد... در همين گيرودار بود كه ما متوجه شديم روز پنجشنبه منصور دو جا ميخواهد برود، يكي افتتاح شركت تعاوني ارتش بود، يكي هم آمدن به مجلس.
نزديكيهاي ساعت 10 بود كه ماشين منصور از قسمت شاهآباد وارد ميدان بهارستان ميشود و به طور عمودي جلو ي درب مجلس ميايستد. قبل از اينكه شوفر بيايد پايين، برگردد بيايد اين ور و درب را باز بكند خود منصور درب را باز ميكند و ميآيد بيرون... آقاي بخارايي هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت ميآمد. منصور كه درب را باز ميكند و ميآيد، به فاصلهي دو متر بين اين دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشين بنز ايستاده بودند. هنوز گارد محافظه پياده نشده بودند، اسلحه هم لاي دفترچه بوده، آن دفترچه كه دستش بوده، اسلحه هم لاي آن بوده، به مجرد اينكه منصور ميآيد پايين اسلحه را همان طوري كه دستش بوده تير اول را شليك مي كند كه ميخورد به شكم منصور، منصور كه دولا مي شود تير دوم را ميزند پس گردنش، تير سوم را كه ميخواهد بزند گارد محافظ ميزنند زير دستش، اسلحه ميپرد بالا و بخارايي را آنجا ميگيرند، وقتي ميگيرند، آقاي نيك نژاد از آن ور ماشين شروع ميكند به تيراندازي كردن، گارد فرار ميكند، آقاي بخارايي هم فرار ميكند، سربازهايي كه دم مجلس بودهاند، يكي مأمور پست بوده و يكي دو نفر از توي مجلس بودند صداي تير را كه ميشنوند ميآيند بيرون نيك نژاد را ميگيرند، نيك نژاد ميگويد من نبودم،او آنجاست، دارد ميرود، آنها برميگردند ميبينند كه يكي وسط خيابان دارد فرار ميكند، نيك نژاد را ولش ميكنند كه آن هم ميپرد توي تاكسي، نيك نژاد از آن ور ميرود. آقاي بخارايي هم چون زمين يخبندان و سُر بود ميخورد زمين، چند تا پليس كه عقبش بودهاند ميگيرند او را آنجا و ميآورند كلانتري بهارستان...»، (و بقيهي ماجرا را از صفحهي 212 كتاب ناگفتههاي شهيد مهدي عراقي بخوانيد).
شب قبل از کشتن حسنعلي منصور، قطع نامهاي در شش ماده از سوي عاملان اعدام انقلابي او تنظيم شد که چکيدهي آن چنين است: «ما با قلبي سوزان آمادهي شهادتيم. ديدن اين تنهاي برهنه، شکمهاي گرسنه و بدنهاي ناتواني که زير تازيانههاي عُمّال استعمار، آنها را به پرستيدن پيکر منحوس شاه واميدارند، ما و هر انساني را رنج ميدهد. ما براي اولين بار شليک گلوله را بر روي دشمنان شما ملت ايران، طنينانداز ميکنيم. باشد که شما نيز پيروي کنيد. ما همانند سرور شهيدان حسينبنعلي عليه السلام زندگي را عقيده و جهاد در راه آن ميدانيم. ما از وراي اين جهان با شما سخن ميگوييم. نترسيد. به پا خيزيد و خود را به کاروان شهدا ملحق سازيد.»
پس از اتمام عمليات ترور و دستگير شدن محمد بخارائي، منصور را فوري به بيمارستان پارس منتقل کردند. او چند روز تحت مراقبت شديد پزشکي به سر برد، ولي با وجود کوشش پزشکان داخلي و پزشکاني که از خارج آمده بودند، در ششم بهمن به هلاکت رسيد.
فتواي قتل منصور از جانب آيتاللَّه سيد محمدهادي ميلاني در مشهد صادر شده بود. ميگويند وقتي در دادگاه از محمد بخارايي سؤال ميكنند كه با دو گلولهي اول منصور زنده نميماند ولي چرا سومين گلوله را به گلوي او شليك كردي؟ آن جوان رشيد در پاسخ گفت: «حنجرهاي كه از آن به روحانيت اهانت شده، بايد دريده شود.»
در نهايت در 26 خرداد 1344 چهار نفر از اعضاي انقلابي جمعيت مؤتلفه( صادق اماني، محمد بخارائي، صفارهرندي و نيكنژاد) كه محكوم به اعدام شده بودند به درجهي رفيع شهادت رسيدند.
/انتهاي پيام/