به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو در آستانه ایام شهادت حضرت صدیقهی کبری (سلاماللهعلیها) پنجشنبه گذشته جمعی از شاعران آئینی با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. در این دیدار برخی از شاعران شعرهایی در حضور معظم له قرائت کردند.
متن اشعار خوانده شده توسط شعرای آیینی در دیدار با رهبر انقلاب
تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسان دردمند به درک دعا رسید
تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید
هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید
احمد (ص)اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسید به حق با شما رسید
داغ پدر ،سکوت علی (ع)، غربت حسن (ع)
شعري شد و به حنجره ی کربلا رسید
در تل زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید
با محتشم به ساحل عمان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید
تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات
قد قامت الصلاتي و حي علي الصلات
شب گريه های غربت مادر تمام شد
زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد
امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال
سلمان به آه گفت ابوذر تمام شد
طفلان تشنه هروله در اشک می کنند
ایام تشنه کامی مادر تمام شد
آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)
چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد
تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد
محراب خون گريست كه منبر تمام شد
زاینده است چشمه ی زهرایی رسول
باور مكن که سوره ی کوثرتمام شد
باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است
باور مکن حماسه ي حیدر تمام شد؟
زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود
زینب (س) نبود و واقعه ي کربلا نبود
علیرضا قزوه
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است
باغ و بهار می چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه وار به زهرا رسیده است
آمد بهار خرّم و زهرا شکفت ماه
خورشید گرم محض تماشا رسیده است
میلاد دختر گل و ریحان و روشنی ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است
نوروز آمده ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه ای که به دریا رسیده است
::
هستی، نجات یافته ی حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است
حُسنش رسیده است به فریاد زندگی
خُلقش به داد مردم دنیا رسیده است
::
وقتی که مادر پدری، پیر امتی
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است
غزلی تحت تاثیر از کتاب وقتی مهتاب گم شد
چون گل معطریم، مهتاب و مین و من
نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من
شرح جنون ما مقدور عقل نیست
یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من
سر تا به پا دلایم در بارگاه عشق
باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من
شمعایم و روشن است تکلیف راه ما
راز منوّریم، مهتاب و مین و من
میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست
از مرگ میبریم، مهتاب و مین و من
بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم
با هم برادریم، مهتاب و مین و من
تکثیر میشویم در انفجار نور
آیینه پروریم، مهتاب و مین و من
چون باد رد شدیم از سیم خاردار
آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من
بر گرد بام دوست پرواز میکنیم
عین کبوتریم،مهتاب و مین و من
بال فرشتگان بر شانههای ماست
از آسمان سریم، مهتاب و مین و من
مهتاب و مین و من بی بال میپریم
بی بال میپریم، مهتاب و مین و من
در جذبهی کلام، یک جمله والسلام
مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من
مرتضی امیری اسفندقه
حق وصف علی را به پیمبر گوید
جبریل به انبیا مکرر گوید
دانید کدام خودستایی حسن است؟
آنجا که رسول مدح حیدر گوید
::
میروم تا به خود آیم به منایی برسم
سعی دارم که در این حج به صفایی برسم
قلبم از جوشش لبیک لبالب شده است
تا به وادی اجابت به دعایی برسم
میروم بشنوم از دوست که "فاخلع نعلیک"
طی این راه به وادی "طوا"یی برسم
شوق شش گوشه به آتش بکشد دلها را
سوختم تا که به مصباح"هدایی" برسم
"آه" من ترجمه ای از "نفس المهموم" است
همدم آه شدم تا به نوایی برسم
کاش در راه حرم لایق دیدارشوم
"لن ترانی" نشنیده به لقایی برسم
هر قدم سوی حرم "سیرالی الله" من است
غیر از این راه بعید است به جایی برسم
کاش در سیر مسیر سفر اکسیر شوم
شاید از خاک به ایوان طلایی برسم
کاش هرجا بروم همدم جابر باشم
کاش همراه عطیه به عطایی برسم
کاش با رنگ خدا از همه سبقت گیرم
با "حبیب ابن مظاهر" به حنایی برسم
آه ای دل "بذل مهجته فیک" بخوان
باید از خوان زیارت به نوایی برسم
سید محمد رضا یعقوبی آل
رباعیات مناجاتی
دریای کرامتت ندارد ساحل
آورده پناه سوی تو این سائل
«یا غافِر! شَرُّنا اِلیکَ صاعِد
یا راحم! خَیرُکَ اِلَینا نازِل»
با این دل مرده و کویری چهکنم؟
با این همه جرم و سربهزیری چه کنم؟
«مِن اَینَ لِیَ النَّجات» یارب یارب
تو دست مرا اگر نگیری چه کنم؟
آیینهام و غبار کورم کردهست
نَفْس است که درگیر غرورم کردهست
«فَرِّق بینی و بینَ ذَنبی» یارب
از درگه تو گناه دورم کردهست
گفتم که برای خاطر او باید...
گفتم ببرم توشهٔ نیکی شاید...
افسوس نماند فرصتی تا حتی...
هیهات که عمر رفته کی باز آید؟
یک عمر اسیر پیلهٔ تن افسوس
ماندن ماندن دوباره ماندن افسوس
پروانهترین مسافران ملکوت
از خویش گذشتند ولی من افسوس
رباعی فاطمی
از چشم تو عطر زندگی میبارد
عطر ملکوت و بندگی میبارد
محراب تو معراج ملائک شده است
از سجدهٔ تو پرندگی میبارد
یوسف رحیمی
با احترام به قلم توانا، بیان روشن و زبان محکم صاحب کتاب الغدیر که واژه، واژه و سطر سطر ، حقیقت محض را فریاد کشید و این شعر کمترین تاثیری است که مطالعه این سند حقانیت امیرالمومنین علیه السلام در من به جای گذاشت.
نشست یک دو سه خطی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
خطوط چهره او گرد درد داشت ولی
به خاطر دل سختم چه نرم ،صحبت کرد
«سیاه کرده شب شبهه روزگار تو را »
زبان گشود و ز رسم زمان شکایت کرد
زبان گشود، زبانی چو اشک دیده ، روان
غم حقیقت یک رود را روایت کرد
بیان روشن و فریاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد
::
هم او که پنجره ی آفتاب را وا کرد
که نور در دل تاریک من اقامت کرد
همان امیر مدارا همان امیر مرام
همان امیر که بر نفس خود حکومت کرد
که می شناخت امیری که از امارت خود
فقط به وصله پیراهنی قناعت کرد
لباس خوف و خطر را جز او که می پوشید
شبی که از شب آن شهر، ماه هجرت کرد
میان معرکه ،ایمان تیز شمشیرش
دمی، مجسمه ی کفر را دو قسمت کرد
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
نگاه کرد به دنیا به دیده ی موری
که لانه ساختن او را دچار زحمت کرد
زمین چگونه نبالد به خود زمانی که
شکوه دست خدا در زمین زراعت کرد
و کاش...من بودم جای دسته ی بیلی
که پینه پینه ی آن دست را زیارت کرد
ستاره بارترین صبح خلقت دنیا
چه شد که با شب تنهای چاه خلوت کرد
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از این که در حق این طایفه خیانت کرد
از این که پنجه ی آتش به نور سیلی زد
از این که چوبه ی در نیز هتک حرمت کرد
بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی که پشت به دنیای مست قدرت کرد
نبرد دست به شمشیر اختلاف ، علی
که خون تازه ی اسلام را ضمانت کرد
که دیده است که با ضرب و زور سازش کرد
که گفته است که با دست کفر بیعت کرد ؟
در آن تلاطم طوفان فتنه و تردید
ستون صبر، چنان کوه استقامت کرد
کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
و آن که بین نمازش به عشق لعنت کرد
کجاست تا که ببیند مرام می ماند
مرا مرام علی شیعه محبت کرد
::
کتاب زندگی اش را ورق ورق خواندم
خیال خسته ی من را چقدر راحت کرد
شبیه شک شده بودم کلاف سر درگم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد
جعفر عباسی
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
::
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
حسن بیاتانی
خوشا سري كه سرِ دار آبرومند است
به پاي مرگ چنين سجده اي خوشايند است
چه ديده است در آن سوي پرده ي هستي
كسي كه روي لبش وقت مرگ لبخند است
به سن و سال، به نام و نشان نگاه مكن
شناسنامه ي سرباز نقش سربند است
زبان مشترك نسل هاي ما عشق است
ببين سلاح پدر روي دوش فرزند است
ز جاهلان سخن ناشناس بي مقدار
بپرس قيمت خون عزيزشان چند است؟!
مدافعان حرم پاي جانفشاني شان
بدان كه چيزي اگر خورده اند، سوگند است
خوشابه حال شهيدان كه سربلند شدند
كه مرگِ غير شهادت ز خويش شرمنده است
محمد رسولی
سلمان کیستید مسلمان کیستید؟
با این نگاه شیعه ی چشمان کیستید؟
با این نگاه شعله ور از برق افتراق
با این نگاه خط زده بر خطبه ی وفاق
با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله
با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینه ی نگاه علی نیست این نگاه
چشم علی که محو افق های دور بود
از درد و داغ شعله ور اما صبور بود
چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی ست
چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی است
آن حرف ها چه ژرف چه ژرفند خوانده اید؟
آن حرف ها شگفت و شگرفند خوانده اید؟
از درد بی امان چه بگویم شنیده اید
از خار و استخوان چه بگویم شنیده اید
مولا رسیده بود به سوزان ترین مصاف
اما نبرد دست به شمشیر اختلاف
تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید
چون لیلة المبیت علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت
آتش به سینه داری اگر، شعله ور مباش
هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش
دامن مزن به آتش این قیل و قال ها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سال ها
از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا
القصه سیره ی علوی این چنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود
بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه یا علی
سید محمد جواد شرافت
کجا سکری که اینجا هست، در خم می شود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم می شود پیدا
چه تجریدی است در طور ضریح تو که با هر طوف
تجلی می کند سینا تکلم می شود پیدا
همین که درب شرقی حرم وا می شود انگار
از اشراق نگاه تو تبسم می شود پیدا
"سلام"..عکس گنبد ناگهان در چشم من لرزید
شکست آینه بعد از "علیکم" می شود پیدا
بیابم کاش خود را در صف گمگشته های تو
که هر کس در حریمت می شود گم، می شود پیدا
ز حاصل خیزی بذر کرامات تو خواهد بود
اگر از این زمین خشک گندم می شود پیدا
کسی پرسید از قبری که پنهان شد، خبر آمد
که آن راز پر از اعجاز در قم می شود پیدا
رضا یزدانی
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطم های امواج خروشانش
حرم یعنی دعا یعنی توسل های در ندبه
حرم یعنی اجابت زیر گنبد بین ایوانش
حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان
حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش
حرم بید است مجنون است هرکس عاشقش باشد
میان بادها یک دم نمیخواهد پریشانش
حرم رود است مشهود است هرکس شاهدش باشد
شهادت می دهد راکد نخواهد ماند جریانش
و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید
چه آشوبی است در دلواپسی های فراوانش
پسر شوق پریدن را میان بال وپر حس کرد
پسر می رفت و مادر باز هم می شد غزلخوانش
حرم یعنی نگاه آبی دریا دریا و طوفانش
تویی طوفان آن دریا تویی موج خروشانش
اگر باران سنگ از آسمان بارید چترش باش
که حتی نشکند در سنگ باران بغض گلدانش
پسر می رفت و مادر با طنین آیةالکرسی
سپرد او را به آغوش رسول الله و قرآنش
قدوبالای او را دید چندین بار با حسرت
فقط می گفت زیر لب:به قربانش به قربانش
پسر رفت وفضای خانه را عطر حرم پر کرد
و مادر ماند و عکسی درمیان دست لرزانش
خبر آمد
ولی مادر
از احوال حرم پرسید
نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش
پسر برگشت و
مادر از حرم می خواند ومی دانست
نشسته عمه سادات در شام غریبانش
رضا خورشیدی فرد
چرا اين خطوط، اين حروف الفبا شکسته؟
چرا «ز»
چرا «ه»
چرا «ر»
چرا «آ»
شکسته؟
چرا حرف در حرف هر واژه مي پيچيد از درد؟
مگر ضربه اي سخت پهلويشان را شکسته؟
در اين شعر، آيينه اي بوده قبل از سرودن
که افتاده و زير پاهاي دنيا شکسته
بگو ناخدايان بر اين موج کشتي نرانند
که صد کشتي نوح هر شب در اين جا شکسته
به ليلاي عاشق کش قصه ها هم بگوييد
که در راه مجنون، در اين کوچه ليلا شکسته
نماز مسافر شکسته ست و در خانه ي خود
کسي بسته قامت به محراب، اما شکسته
در آيينه ي خانه، مادر مهياي پرواز
در آيينه، آيينه ي عمر بابا شکسته
نه تنها در اين سوگ محراب مسجد خميده
ستون هاي معبد، کنيسه، کليسا شکسته
تو را دست شوم جهالت شکست و ندانست
که زيبا اگر هم شکسته ست زيبا شکسته
زمين لرزه، تو فان و آتشفشان، اين سه يعني:
پس از تو دل کوه و خشکي و دريا شکسته
اگر بارگاهي بسازند روزي برايت
ببيني که از حجم غم پشت بنّا شکسته
کشيده ست استاد نقاش تصويري از تو
ولي روي بومش تمامي خط ها شکسته
به نامت رسيده ست خطاط و حيران نشسته ست
که نام تو در ثلث و نسخ و معلا شکسته
به جاي سرودن، تو را خواند و ناليد شاعر:
چرا واژه اي نيست در شعرم الا شکسته؟!
چرا اين نقوش، اين خطوط، اين حروف الفبا
چرا «ز»
چرا «ه»
چرا«ر»
چرا«آ»
شکسته؟
مهدی زارعی
پاییز من بگذار تا آبان بماند
این برگ های آخر گلدان بماند
پاییز من! بار سفر بسته پرستو
ای کاش یک روز دگر مهمان بماند
از یار من پای درختان ردپایی ست
بگذار زیر برگ ها پنهان بماند
این نامه های رنگ رنگ عاشقانه
حیف است دست باد سرگردان بماند
از کوچه باغ آرزوهامان گذر کن
نقشی بزن تا آسمان حیران بماند
چون برگ می ریزد گناهان مسافر
پای پیاده...اربعین...باران...بماند!
فاطمه نانی زاد
نوحه ها
الا بذکرالله تطمئن القلوب
خورشید امید ما شده همرنگ غروب
ای همیشه یار علی
یار جان نثار علی
ای شجاعتت / ای صلابتت
روح ذوالفقار علی
به خانه زهرایی و
به کوچه ها حیدری
تویی که در راه حق
فدایی رهبری
الا بذکرالله تطمئن القلوب
خورشید امید ما شده همرنگ غروب
ای مجاهد قهرمان
ای مسافر آسمان
یا مرو سفر
یا شبی دگر
پیش کودکانت بمان
به حال همسایه ها
اگر دعا میکنی
چرا به شوق وفات
خدا خدا میکنی
الا بذکرالله تطمئن القلوب
خورشید امید ما شده همرنگ غروب
آتشی شده شعله ور
میزند به جانم شرر
بین روضه ها
میکشد مرا
روضه های دیوار و در
صفای باغ مرا
زمانه سوزانده است
به روی در ردی از
گلاب و گل مانده است
مهدی زنگنه
اي كه به خشكي لبات
دريا توسل مي كنه
موندم چه جوري داغتو
دنيا تحمل مي كنه
سروي كه تنها شاهد
اين برگ ريزونه منم
كوهي كه مي خواد پاشه و
ديگه نميتونه منم
گرم طوافن تا غروب
سرنيزه ها دور سرت
وقت نمازِ تيرها
سجاده ميشه پيكرت
اين موج كه روي تنت
باگريه مي ريزه منم
زخمات لب وا مي كنه
هر بار بوسه مي زنم
تو كشته اشكي و من
يك چشمه بارونم برات
ديدم كه گريه مي كنه
گرگ بيابونم برات
ديده ميون موج خون
درياي احساسم تورو
اي اشناتر از همه
حق ميدي نشناسم تورو؟
زخمت بهم ميگه بمون
چشمت بهم ميگه برو
سنگم بياد از آسمون
تنها نمي ذارم تورو
با آه شونه مي كنم
زلف پريشون تورو
با اشك روشن مي كنم
شام غريبون تورو
سعید پاشازاده
بند اول:
حالا که من از حرم دورم
درمونم صبره ، آخه مجبورم
یه سلام میدم با حسرت طرف کربلا
آرزو دارم بمیرم عرفه کربلا
غم کربلا منو می کشه
دل من فقط تو حرم خوشه
بند دوم:
گریه بر تو ، افضل الاعمال
با تو حال ماس ، احسن الاحوال
دل من بی تابه مثل موج رود فرات
باقيات الصالحاته ، اشک گریه کنات
کشتی نجات ، ایّها الامير
تا نفس دارم، دستمو بگیر
بند سوم:
ای روح دین اسوه ی ايمان
با تو احیا شد مکتب قرآن
ای نماز آخر تو هدف بندگي
در مسیر تو شهادت ، شرف زندگي
زندگی ما ، تا خداييه
انقلابمون ، کربلاييه
غم کربلا منو می کشه
دل من فقط تو حرم خوشه
سهراب افشاری
منبع: فرهنگ نیوز