به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، محمد ایمانی در یاداشتی در روزنامه کیهان نوشت: 1- کدام عوامل از یک انقلابی، فردی معارض با آرمان می سازد؟ انقلابی واقعی معمولا اهل ایثار وهزینه کردن از جان و مال خود است. نقطه مقابل چنین شخصیتی، عافیتجویی و اشرافیگری و استئثار (همه چیز را فدای خود کردن) است. چه دگردیسی در برخی مدعیان رخ میدهد که موجب میشود در نقطه مقابل دعاوی انقلابی قرار گیرند؟ از جایی که خلقوخوی اشرافی و زیست متمایز با مردم، وارد زندگی شود، روحیات انقلابی رخت میبندد. روحیه کاخنشینی و ریاستطلبی ذاتا با مجاهدت ناسازگار است. در چنین وضعیتی، آقازادهها یا اطرافیانی تربیت میشوند که فرصت امر و نهی و دست اندازی به حقوق و اموال عمومی را پیدا میکنند. برخی از این اطرافیان هرگز برای آرمانی مبارزه نکردهاند. آنها بدتراز سیاسیونِ مافوق خود میشوند و تدریجا آنها را به انحراف بیشتر میکشانند.
2-جناب زبیر روزگاری که در جنگ سخت اُحُد از پیامبر(ص) دفاع کرد و مجروح شد یا در ماجرای انحرافی سقیفه با 4-5 نفر حامی امیر مومنان (ع) ماند، واقعا انقلابی بود، اما به فاصله 25 سال چنان آلوده به اشرافیت شد که پس از بیعت با امیر مومنان (ع) علنا امتیاز ویژه از قدرت و ثروت را مطالبه کرد و چون کامیاب نشد، سر به شورش علیه مردی گذاشت که 25 سال قبل _ با وجود قرار داشتن حامیان در اقلیت محض_ برای امامت او به میدان آمده بود. زبیر در دوره خلیفه سوم، علیه اشرافیت شورش کرد، حال آن که دردش بیش ازعدالت، سهمخواهی بود. تاریخ میگوید کاخهایی از زبیر و طلحه سه قرن بعد از مرگشان در شهرهای مختلف دایر بود.
3-در آن 25 سال قهقرا برای زبیر، پسری شوم در خانواده وی بزرگ میشد و اشرافیت تدریجی در خانه پدری را میدید که بهره چندانی از ارزشهای اسلامی نداشت. با مشاهده تناقضات در سیره پدر رشد کرد؛ سپس زمامدار پدر شد و او را تا پرتگاه فرماندهی شورش اشرافیت علیه امامت کشاند. امیر مومنان (ع) فرمود: « مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ. زبیر همواره مردی از ما اهلبیت بود تا آنکه پسر شومش عبدالله به جوانی رسید». همین جا اندکی درنگ کنیم. آیا این اتفاق در تاریخ معاصر خودمان مشابه ندارد و آشنا نیست؟ برخی عناصر سابقا انقلابیِ اشرافیتزده و فرزندان یا اطرافیان آنها، چه سهمی در حلول برخی انحرافات داشتهاند؟ چه خسارتهای بزرگ ملی که از قِبَل همین دادوستد منحط فرهنگی در خانواده یا حلقه اطرافیان برخی سیاسیون نصیب کشور نشد؟
4- دررشوههای هنگفتی که در برخی قراردادهای نفتی نظیراستات اویل و توتال و کرسنت در دولتهای سازندگی و اصلاحات مبادله شد، پای همین حلقههای اول اطراف برخی مدیران دولتی در میان بود. در سالهای اخیر نیز رد پای نزدیکان برخی مدیران در زدوبندها یا خسارتهای بزرگ دیده میشود. یک پای این اطرافیان معمولا در لندن و پاریس و برلین و بروکسل و نیویورک و واشنگتن است. به ریخت و پاشها و انحطاطات اخلاقی آنها فعلا کاری نداریم اما همینها، واسطه نفوذ و تور پهن کردن کارتلها یا سرویسهای امنیتی غربی بودهاند.
5-اگر پای کار چاق کنی و ارتشاء برای واگذاری برخی امتیازها در میان است، ردّ پایی از این اطرافیان هم هست. اگر حرف و حدیث درباره بورسیههای خاص هست، آنها نقش اول داستان را دارند. و اگر ردّ تحرکات سرویسهای خارجی برای نفوذ و سربازگیری و شبکهسازی و ایجاد بیثباتی را دنبال کنید، باز هم به برخی از این افراد میرسید. اروپا و آمریکا رفتن این قبیل آدمها و اقامت گرفتنشان به مراتب آسانتر از سفر شهروندان عادی ما در داخل کشور است. اجمالا باید گفت نسبت مستقیمی میان فاصله گرفتن از روحیات انقلابی با دور شدن برخی سیاستمداران از زندگی مردم خود و به موازات آن، نزدیکی به آمریکا و اروپا و تمایل به «بستن» با کدخدایان جهانی وجود دارد.
5- همین جا یک پرانتز باز کنیم. درست در روزگاری که معمر قذافی ژست انقلابیگری گرفته بود، بساط اشرافیت و خوشگذرانی او رو به گسترش بود. فرزندان و اطرافیان بدتر از خود وی نیز در کشورهای غربی مشغول عیاشی و تجارت و دلالی و تحصیل بورسیهای بودند. پژوهش مستقلی لازم است تا سهم اطرافیان در باجدهیهای سال 2003 به بعد قذافی به غرب معلوم شود. قذافی با وجود برخی تفاوتها، در یک چیز با دیگر سران مرتجع عرب اشتراک کامل داشت؛ «دوشیده شدن از مجرای قدرت زدگی و اشرافیت طلبی (تعیش)». او هم مانند برخی سران مرتجع فکر میکرد با دادن امتیاز و رشوههای ده ها میلیارد دلاری میتواند محبت غرب را جلب کند. او به خاطر خطای محاسباتیِ ناشی از ضعفهای شخصیتی، تبدیل به گاو شیرده غرب شد و نهایتا هم وقتی تاریخ مصرفش به سر آمد، ذبح گردید.
6- قذافی به خیال نرم کردن دل غرب و تبدیل آنها به شریک، پذیرفت که هم چند میلیارد دلار خسارت بدهد و هم برنامه هستهای عاریهای خود را کاملا برچیند؛ چنان که سال 2004 دستور داد تمام تاسیسات و تجهیزات هستهای لیبی را بار کشتیها کردند و تحویل آمریکا دادند! هر چند خانم رایس سفری به لیبی داشت و برای قذافی هم سفرهای پر طمطراق به برخی کشورهای اروپایی و حتی آمریکا ( دیدار با اوباما) را ترتیب دادند، اما مطالبات آمریکا و غرب مدام رو به تصاعد بود. قذافی در راستای اعتمادسازی(!) بیشتر، تسلیم یا انهدام بخش مهمی از قدرت نظامی لیبی از جمله موشکهای اسکاد بی و کاهش برد موشکها به 300 کیلومتر را هم پذیرفت. اجازه دسترسی و بازجویی آمریکا از برخی مقامات نظامی و هستهای را هم به اینها اضافه کنید. آن روزها چه کف و سوتی که مقامات غربی برای بلاهتهای قذافی نمیزدند. تونی بلر اقدامات قذافی را تاریخی و شجاعانه میخواند و در کنار برلوسکنی و سارکوزی، برای قراردادهای پر سود تجاری و نفتی و حتی نظامی یک طرفه نقشه میچید.
7 - نمایش خروج لیبی از انزوای سیاسی و اقتصادی رونق داشت. هیئتهای بزرگ میآمدند و میرفتند. بلر و سارکوزی و برلوسکنی با قذافی عکس یادگاری میگرفتند و بلر او را خودمانی و با اسم کوچک صدا میکرد. اما در تمام این مدت آمریکاییها میگفتند اتهامات لیبی مانند کوه یخ است که فقط به اندازه نوک آن (5 درصد) شفاف سازی شده است. در همین فضای تهدید و تطمیع و فریب بود که معاهدهای میان بلر و قذافی در سال 2006 امضا شد مبنی بر اینکه انگلیس در صورت وقوع حمله به لیبی، از امنیت قذافی و حکومت او دفاع کند. انگلیس اما در کنار آمریکا جزو مهاجمان بعدی بود. چند سال قبل و در آغاز این روند احمقانه ، کاندولیزا رایس وزیر خارجه دولت بوش گفته بود « الگوی لیبی، مدل خوبی برای دیگر کشورها مانند ایران است». اما وقتی بدعهدیهای آمریکا بر سر لغو تحریمها اوج گرفت، قذافی با ندامت در واشنگتن گفت « این عادت آمریکاییهاست. آنها فقط به منافع خودشان فکر میکنند. لیبی نمیتواند الگویی برای حل پرونده هسته ای ایران باشد»...
8 - دونالد ترامپ وقتی سران مرتجع و غربگرای منطقه به ویژه عربستان را دوشید و به واشنگتن بازگشت، با وقاحت تمام ، متنی را توئیت کرد که عصاره نگرش آمریکا به منطقه ماست. او نوشت «بازگرداندن صدها میلیارد دلار از خاورمیانه به ایالات متحده یعنی شغل و شغل و شغل». عنایت کنید! «بازگرداندن و نه آوردن».
یعنی مایملک خود را برگرداندیم نه اینکه معاملهای در کار باشد. از صدام تا قذافی و مبارک و آلسعود و آلخلیفه، همواره به دست قدرتهای غربی دوشیده و در صورت ضرورت ذبح میشوند؛ چون به مشابه مدل منحط سیاست در ایران قرن 19 و 20 تن دادهاند. در مدل سیاست و حکومت قجری-پهلوی رسم بر این بود که امتیازی وطن فروشانه را به انگلیس و روس ( و بعدها ) آمریکا میدادند تا هزینه عیاشی و ریخت و پاش و سفرهای خارجی صاحب منصبان تامین شود. معمولا چند دلال و رشوهبگیر نظیر ملکمخان و سپهسالار و تقیزاده و وثوقالدوله و علا و ... هم در این واگذاریها نقش ایفا میکردند. از آنجا که دادن چنان امتیازاتی با اعتراض سایر رقبای خارجی مواجه میشد، دولت وقت برای برقراری موازنه، امتیاز مشابهی را از جیب ملت به دولتهای معترض واگذار میکرد.
9 - انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، یک استثنای کمرشکن برای قدرتهای غربی است. برای آمریکاییها ( و ایضا برخی دولتهای دیگر غربی) دردناکتر از این خبر چیست که امریکن اینترست بر اساس گزارش نهادهای امنیتی و سیاسی معتبر غرب بنویسد « ایران در سال 2016 به هفتمین قدرت بزرگ دنیا تبدیل شد». یا نیویورک تایمز تصریح کند « ایران در خاورمیانه بزرگتر از آن است که آمریکا بتواند او را منزوی کند». نشریه تخصصی اکونومیست بود که در اوج تحریمها در سال 91 نوشت «ایران هفدهمین اقتصاد بزرگ دنیاست و کشوری را که بر سر چهار راه تجارت و مبادلات انرژی دنیا قرار دارد، نمیتوان تحریم و منزوی کرد». بنابراین طبیعی است که دشمنان ملت ایران سراغ ابزارهای اقتدار زدایی از ایران بروند. نفوذ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی، مهره چینی، سربازگیری، دستکاری در برخی حلقههای تصمیمگیر یا تصمیمساز از طریق دامن زدن به خطای محاسباتی و تهدید و تطمیع و فریب، و القای حس بدهکاری نسبت به آمریکا غرب در میان برخی مدیران، از جمله شگردهایی است که بر اساس اسناد و شواهد موجود، در سالهای اخیر با شدت بیشتری مورد استفاده قرار میگیرد.
10- روزنه اول برای چنین رخنههایی در سد پولادین ملت و حاکمیت ایران، رصد مدیران آلوده به اشرافیت یا اطرافیان آلوده آنهاست. طمع و ترس، تبدیل به ویژگی اول مدیرانی میشود که در مقابل فرهنگ (یا حتی سوابق) انقلابی، به خلق و خوی ریاست طلبانه و اشرافی گرایش نشان داده باشند. چنین مدیرانی سر بزنگاهها، بند را به آب میدهند، به مسئولیتهای قانونی خود در امر نظارت و پرسشگری و مدیریت عمل نمیکنند و معمولا بر سر مسئولیت معاملهگر میشوند؛ همان صفتی که غربیها درباره تقسیمبندی طیفهای سیاسی داخل ایران به عنوان عملگرا معرفی میکنند. خبرهایی که بعضا در طول این سالها منتشر شده، از چنین آسیبی حکایت میکند.
اینکه مدیران یک وزارتخانه در دولت اصلاحات، فساد نفتی بزرگی مانند کرسنت را به بار آورند و مورد اعتراض دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی قرار گیرند اما 20 سال بعد به همان وزارتخانه دعوت شوند، جای تعجب ندارد؟ آیا فروش 25 ساله گاز به شرکت اماراتی کرسنت با یک بیست و چهارم قیمت ( 1/8 سنت به جای 48 سنت در هر متر مکعب) خسارت کمی بود که با اصرار بر ادامه فعالیت متهمان همان قرارداد در وزارت نفت، موجب شدند ادعای مستند ایران درباره وقوع رشوه و تبانی و باطل بودن اصل قرارداد زیر سوال برود و دادگاه لاهه حکم خسارت 18 میلیاردی علیه ما تدارک کند؟ و از آن بدتر، شرکت ترکیهای با استناد به همین قیمت پایین قرارداد کرسنت، از ایران شکایت کند و به میزان یک میلیارد و نهصد میلیون دلار خسارت (در قالب دریافت گاز مفت به مدت 16 ماه) بگیرد؟
11- عاملان این خسارتهای هنگفت چرا در حاشیه امنیت دولت قرار گرفتهاند؟ چرا پیگیری نقش مُحرز برادر یک دولتمرد ارشد در تحمیل دو مدیر اشرافی به بانکهای تجارت و ملت که موجب زیان 5 هزار میلیاردی سهامداران شد، با کارشکنی مواجه میشود؟ چه کسانی از یک طرف غارت فرهنگ اسلامی در قالب امضای سند 2030 یونسکو را امضا کردند و از طرف دیگر، امضا و اجازه غارت 8 هزار میلیاردی صندوق ذخیره فرهنگیان را واگذار کردند؟ آیا عجیب نیست در بحبوحه طرح همین سوالات مهم، ناگهان تیتر نخست برخی نشریات زنجیرهای و گزارش جلسات برخی مدیران دولتی، دغدغه عدم پخش ربّنای فلان خواننده تحتالحمایه رسانههای سلطنتطلب و بهایی و شبکه دولتی انگلیس میشود؟ چه کسانی و با کدام انگیزه اصرار دارند افکار عمومی را در هیاهوی کنسرتهایی از جنس « خربرفت و خر برفت»، سرگرم کنند و از آنچه در اطرافشان میگذرد، بیخبر سازند؟