به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، اتاق اولین نمایشنامه هارولد پینتر است. نمایشنامهای که برخلاف آثار اخلاف خود بکت، یونسکو و... نمایشی ابزورد نیست. پینتر در این نمایشنامه به دور خود میچرخد. برای همین نتیجه کار، بیحاصل و گنگ برای خود و بینتیجه برای مخاطب از آب درآمده است. برعکس بکت که در نمایشنامه شاهکار خود ـ در انتظار گودو ـ موفق به خلق روایت دوری شده و توانسته است جهانی ابزورد را خلق کند. اجرای نمایش اتاق، کاری است مطول، کشدار و کسلکننده. این خستهکننده بودن کار، نه اینکه حرکتی است (از طرف کارگردان و نمایشنامهنویش) عامدانه و از روی آگاهانه که بخواهد مخاطب را فشل کند، بلکه به این خاطر است که موجودیت اثر به تکامل نرسیده است. اثر اگر دارای موجودیتی خودبسنده و مستقل از هر امر بیرونی و فرامتنی باشد، مخاطب را تا پایان نمایش سرپا و مشتاق نگه میدارد.
هر مدیوم هنری برای ارتباط با مخاطب خود، ناچارا باید قصهگو باشد. قصه، قدیمیترین ابزار بشر برای دور هم جمع شدن و سادهترین وسیله سرگرمی است. در قصه یک یا چند شخصیت وجود دارند که در موقعیتهایی متفاوت رفتارهایی انجام میدهند که ماجرا و فضا را از اکت و سخن آنها میفهمیم و میبینیم. اگر در یک اثر هنری با قصهای معین و شکلگرفته طرف نباشیم، با چه چیزی باید ارتباط برقرار کنیم؟
در هنر چیزهای خاص، امکان عام شدن و فراگیری پیدا میکنند و نه برعکس. به قول کانت هر چیزی خاص شود، عام میشود. حال آنکه در نمایش اتاق، به کارگردانی فاطمه علی حسینی، با مونولوگی طولانی از زنی خانهدار (خانم هاد) شروع میشود. زنی پرحرف که بارش کلماتش بدون واکنشی از سوی شوهرش، همان اول قصه امان مخاطب را میگیرد. زن در بین صحبتهایش کلمه «پایین» را میگوید. حال مخاطب باید با این کلمه چه کند؟ آیا باید دنبال «نماد» بگردد؟ به راستی ارجاع به «پایین» در متن و اجرا حاوی چیست؟ چه برداشتی از چیزی که نه میبینیم نه حسش میکنیم باید داشته باشیم؟ پس کارکرد نمایش و اجرای صحنهای چیست؟ و کار بازیگر؟ چه کسی باید این نماد را به عینیت درآورد؟
شخصیت «برت» (آقای حاد) در ابتدا سکوتی بیمعنا دارد و در انتها فورانی انتحاری! از بس شخصیتپردازی مخدوش است که مخاطب سردرگم میشود. چه میشود اگر خانم و آقای سندرز را از قصه حذف کنیم؟ خللی در کار ایجاد میشود؟
اصل و تمام قصهی نمایش از اول قصد برانگیختن حس «تهدید» را نسبت به خانم حاد دارد. حال آنکه نه چیزی از آن ترس و تهدید میبینیم و نه حسش میکنیم. فقط دیالوگهایی غیر دراماتیک که همینطور میآیند و میروند. و اما اجرا: بازیها اغلب ایرانی و بیارتباط با جهان و روح اثر. خیلی جاها حس تهدید به کمدی ناخواسته بدل میشود. کارگران محترم کستینگ خوبی را برای نمایشش انتخاب نکرده است. بازیها حتی به تیپ هم نرسیدند چه برسد به شخصیتپردازی. البته این مشکل از نمایشنامه سرچشمه میگیرد و ایراد از کارگردانی نیست. نمایشنامه هیچ موقعیتی شکل نمیدهد تا بازیگر بتواند شخصیتپردازی شود. بیشتر مفهوم مهم بوده است تا خود نمایش و اجرا. هنر جای مفهومپردازی، جای مفهومسازی و نمادگرایی نیست. هنر جای «چه»ها نیست. هنر چگونگی است. چگونگی است که به یک شیء سازمان و ساختار و شکل میدهد نه چیزی دیگر.