به گزارش گروه دیگر رسانه های
خبرگزاری دانشجو، عباس عبدی جامعهشناس و تحلیلگر مطرح سیاسی طی گفتوگویی که با روزنامه ایران کرده، به مسائل مختلفی در خصوص ارتباطش با آیتالله هاشمی رفسنجانی پرداخته است؛ در ذیل مهمترین بخشهای این مصاحبه را بخوانید:
** وقتی ملت به تاریخ خود نگاه میکند، همه را سیاه میبینید و این تیرگی به آینده هم تعمیم مییابد. معتقدم تاریخ گذشتگان ما بازتابی از تاریخ خود مردم ماست.
** آقای هاشمی موافق ادامه و امام مخالف ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بود، اما معتقدم آقای هاشمی مطابق نظر مردم و عرف و فهم بیرونی رای داد. هرچند جنگ ادامه پیدا کرد، اما مسئولیت آن متوجه آقای هاشمی نیست، بلکه این تصمیمی است که خود امام گرفته است.
** با اطمینان میتوان گفت که ریشه بخش عمدهای از مشکلات کشور، ناشی از نوع تربیت کارگزاران اجرایی در دوره آقای هاشمی بود، به این معنی که آنان فکر میکردند باید با قدرت جلو رفت و خود را چندان ملتزم به قانون یا رضایت دیگران نمیدیدند. به عنوان نمونه حضور وزارت اطلاعات در امور اقتصادی یکی از بدترین اتفاقات آن دوره بود. درحالی که این وزارتخانه در بخش حاکمیتی تعریف میشود و نباید وارد این حوزهها شود.
** در جامعه گفته میشود که عبدی به توصیه هاشمی بازداشت شد، اصلا این طور نبود. اما بعد از زندان نامهای به ایشان نوشتم که وزیر اطلاعات چنین کارهایی میکند. نامه را ارجاع دادند به وزارت اطلاعات رسیدگی شود؟! رونوشت هم برای من فرستاده شد؟!
** هاشمی در آن زمان نفر اول کشور بود، نه نفر دوم.
** وقتی آدم بزرگی هستید، به همان میزان ضربه پذیری شما هم زیاد میشود و هر تیری که پرتاب میکنند، به شما میخورد.
** اساسا نتیجه انتخابات ۸۴ محصول اشتباه آقای هاشمی است. یک نفر از ایشان نپرسید که چرا وارد انتخابات شدید؟ چطور نمیدانستید که رای ندارید و شناخت درستی از پایگاه اجتماعی خود نداشتید؟ درحالی که شما ۱۰ سال رئیس مجلس، ۸ سال رئیس جمهوری و ۸ سال اخیر هم رئیس مجمع بودید. این هم یک مشکل سیاسی است که هیچ کس از ایشان نپرسید که با این سابقه شما چطور شرایط سیاسی را تشخیص ندادید؟ اگر آقای هاشمی به جای حضور خود، آقای نجفی را به نامزدی ملزم میکرد، تقریبا میتوان گفت: همه نیروها متفقا از آقای نجفی حمایت میکردند.
** اگر ۶ میلیون رای دور نخست آقای هاشمی تقسیم میشد، این آرا به هر کس میرسید به احمدی نژاد نمیرسید. در این صورت، دو نفر راه یافته به مرحله نهایی حتما کسان دیگری بودند. ضمن اینکه به عنوان نمونه شعار انتخاباتی آقای هاشمی یعنی «هاشمی ۲۰۰۵» به انگلیسی هم یک فاجعه بود.
** به نظر من قصد آقای احمدی نژاد فقط حمله به آقای هاشمی نبود، بلکه حمله به او به عنوان نمادی از سیستم بود که میبینیم اکنون نیز این رویکرد را ادامه میدهد.
** شاید بیشترین شانس آقای هاشمی همین بود که بدترین فرد ممکن جلوی او ایستاد. بازسازی هاشمی از همین جا شروع شد.
** آقای هاشمی این قدرت را داشت که خود را با شرایط تطبیق بدهد، اما من مجموعه نیروهایی که با او همراه بودند، به ویژه فرزندان آقای هاشمی را مهم میدانم. دیگر نگاه آقای هاشمی به حکومت به ویژه از سال ۸۸ به بعد به کلی متاثر از اطرافیان او نیز هست. این بیش از آنکه محصول دانش و فهم جدیدی باشد، محصول یک مشارکت اجتماعی و تجارب عینی است.
** تغییر ایجاد شده در درک آقای هاشمی از مشارکت مردم و بحث آزادیها جدی بود. نسبت آقای هاشمی به حقوق یعنی حاکمیت قانون و حقوق مردم هم بسیار جدی تری شده بود. به ویژه اینکه در گذشته، اساساً قانون چندان در ادبیات ایشان دیده نمیشد.
** با یکی از دوستان که بسیار به آقای هاشمی نزدیک بود، به ایشان پیغام دادم که مهمترین مشکل کشور گسست میان اصلاح طلبان و حکومت است. این گسست خطرناک، حل نمیشود مگر اینکه یک کاتالیزور داشته باشد و آقای هاشمی مهمترین کاتالیزوری است که میتواند این نقش را ایفا کند.
** سیاستمدارانی که منفرد هستند و بیشتر به کنشهای فردی دست میزنند، آدمهای باهوشی هستند، اما اشتباهات این افراد هم برایشان بسیار سنگین تمام میشود. برای اینکه همه اقدامات مثبت را به نام خود میخواهند، اما متوجه نیستند که اقدامات منفی هم تنها متوجه آنان میشود. اما اگر سیاستمدار کار جمعی کند، حتی اشتباهات او هم پای جمع نوشته میشود.
** پیش از ثبت نام آقای هاشمی در انتخابات ۹۲ در گفت و گویی با یک مجله اصولگرا تاکید کردم امکان ندارد در ۲۵ خرداد رئیس جمهوری به نام هاشمی یا خاتمی داشته باشیم؛ یا نمیآیند، یا رد میشوند، یا هرچه که پیش بیاید، ولی این دو شخصیت رئیس جمهوری نخواهند بود. سوال این است که چطور آقای هاشمی متوجه این مسئله نبود؟ مگر اینکه بگوییم ایشان تصمیم داشته این وضع هم اتفاق بیفتد. البته برخورد ایشان با ردصلاحیت فوق العاده بود، به این معنی که قهر نکرد و با تصمیم شورا تقابل نکرد.