شب نهم ماه محرم اختصاص به روضه حضرت عباس(ع) دارد .
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شب نهم ماه محرم اختصاص به روضه حضرت عباس(ع) دارد.
دریای خروشان دل طوفانی توست دریا خجل از دیده بارانی توست مشکت شده پاره و دل تیغ هنوز در حسرت یک بوسه زپیشانی توست ** هر لحظه و پیوسته تو را میخوانند لب بسته و دل خسته تو را میخوانند لب تشنه به را ه. تو نشستند عباس طفلان زبان بسته تو را میخوانند ** مرهم به نگاه دردمند آمده بود بر سینه دشمنان گزند آمده بود از هیبت چشمان خمارت عباس آن روز نفس به سینه بند آمده بود ** بر قلهی عشق پرچم افراخته بود تا شط فرات یک تنه تاخته بود دستش که بنوشید کمی آب فرات آن را ز. حیا از قلم انداخته بود **ای آب میان شعله آبم کردی خاکستر خجلت وخرابم کردی آخر ز. چه روی پاگذارم به حرم شرمندهی طفلک ربابم کردی
محمد رضا ناصری
****
ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد
تیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد
راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد
هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا صحن بین الحرمین ست دویدن دارد
حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین داغ تو داغ بزرگی ست، خمیدن دارد
اضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست بی علمدارشدن، رنگ پریدن دارد
سربازار نباید به تو میخندیدند جگر گریه گریبان دریدن دارد
اشکهایت سرنی حرف دل زینب بود مگر این چادر پر وصله خریدن دارد
****
تا میشود ز. چشمهی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟ دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت با آستین پاره نمیشد که رو گرفت
علی اکبر لطیفیان
***
به نام آب، به نام فرات نام شما من آفریده شدم که کنم سلام شما
نوشتهاند به روی جبین ما دو نفر شما غلام حسین و منم غلام شما
خوشا به حال پرو بال این کبوترها گهی به بام حسین و گهی به بام شما
تو آن همیشه امامی و ما همان مأموم به قامتی که گرفتیم با قیام شما
تو ماه بودی و نزدیک آبها که شدی تمام علقمه پا شد به احترام شما
هزار باده، هزاران پیاله میروئید همینکه تیر رسید و شکست جام شما
همینکه نالهی ادراک اخایتان پیچید شکست قامت طوبائی امام شما
مسیر علقمه را بوی انکسار گرفت چه حس بی رمقی بود در کلام شما
به حال و روز بلندای تو چه آوردند تمام علقمه پر گشته از تمامِ شما
علی اکبر لطیفیان
***
چقدر خواستنی نیست جان ِ. بعد از تو بمانم و چه کنم در جهان بعد از تو
اگر چه کـوهم، اما همیشه میترسم به هم بریزم با یک تکان بعد از تو
چقدر خوب عزیزم! که رفتنی هستم وگرنه وای به من در زمان بعد از تو
به خون تک تک رگ هام تشنه اند عزیز تمام اینهمه نامهربان بعد از تو
تو نیستی و دقایق گدازه باران است و مانده ام من و آتشفشان بعد از تو
زمین که از غم پشتش خمید جا دارد همیشه گریه کند آسمان بعد از تو
فقط دعام بکن کم نیاورمای عشق چه سخت میگذرد امتحان بعد از تو
علی اصغر ذاکری
****ای از همه بریده بریده بریدهتر بنگر به پای تو نفس من بریدهتر
از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین از تو دو دیده خونی و از من دو دیدهتر
بالای پیکر پسرم خم شدم، ولی پائین جسم تو شده ام قد خمیدهتر
من با امیدِ دیدنِ رویت دویده ام. اما عمود زن به سراغت دویدهتر
داری برای مشکِ حرم ضجّه میزنی مشکت دریده، بین دو ابرو دریدهتر
رنگِ تمام منتظرانت پریده است. اما رباب از همه رنگش پریدهتر
حبیب نیازی
***
از کار عشق این گره بسته وا نشد باب الحوائج همه حاجت روا نشد
بستند راههای حرم را به روی او میخواست تا حرم ببرد آب را نشد
دستان او جدا شده از پیکرش، ولی یک لحظه مشک از کف سقا رها نشد
ناگاه مشک آب اباالفضل را زدند یعنی فرات قسمت آل عبا نشد
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت راضی به دل شکستگی بچهها نشد
تیر سه شعبه بست به چشمان او دخیل آن گونه که ز. چشم رئوفش جدا نشد
ضرب عمود تا دل ابروش را شکافت فرق کسی شبیه سر او دوتا نشد
با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد آن بازوی قلم شده مشکل گشا نشد
آنقدر زخم فرق شریفش عمیق بود بر روی نیزهها سر عباس جا نشد
شکر خدا که پیکر او در شریعه ماند پامال نعل تازه غروب بلا نشد
دیگر نصیب اهل حرم خسته حالی است بزم شراب… جای علمدار خالی است
یوسف رحیمی
***
این پهلوان با وفا آخر زمین خورد قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد
من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد از شرم روی مادر اصغر زمین خورد
هرگز نمیفهمم چنین مرد رشیدی با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد
افتاد پای فاطمه از روی مرکب انگار در محراب خود حیدر زمین خورد
افتادن بی دست بد دردی ست والله لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد
وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید که حضرت زهرا کنار در زمین خورد
وقتی علمدار حرم از اسب افتاد دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد
صد مرتبه از نیزهها افتاد عباس هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد.
چون قصه دستان او فهمید مادر میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد
مهدی نظری
***
برسر نعش گل ام بنین غوغا شد همه گفتند:حسین بن علی تنها شد
تا که حیرت زده در دشت دو دستت دیدم گفتم از یوسف من یک اثری پیدا شد
صوت ادرکنی تو گم شده در هلهلهها این چه شوریست که درلشگریان برپاشد
تا که دیدم بدنت را کمرم درد گرفت خیز از جا و ببین پشت حسینت تا شد
از بلندای قدت جای دو لب باقی نیست این همه تیر کجای بدن تو جا شد
با چه بغضی زده این ضربه خدا میداند که ز. فرق سر تو تا به ابرو واشد
صورت تو اثر از چادر خاکی دارد گوئیا سجده تو بر قدم زهرا شد
گوئیا لشگری از پیکر تو رد شده اند زیر پا خطبه ترویه تو امضا شد
بین یک دشت تنت ریخته صاحب علمم صحنه قتلگهت علقمه نه دریا شد
قاسم نعمتی
***
از شط خبر رسیده که سقا نیامده ماه منیر خیمه ز. صحرا نیامده
هرگز کسی که تیغ کشد بر توای عمو تا این زمان هنوز به دنیا نیامده
تیر سه شعبهای و عمودی و نیزهای با خود ببر که حرمله تنها نیامده
من بی حسین فاطمه آبی نمیخورم این کارها به بچهی زهرا نیامدهای آب اگر رقیه سراغ مرا گرفت حتماً به او بگو که به اینجا نیامده
حتما به او بگو که به این نام واین نشان شخصی برای آب به دریا نیامده
اصلاً بیا و پیشقدم شو خودت برو برو به سمت خیمهی او تا نیامدهای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست حال شما هنوز سر جا نیامده
بدرود بچههای عطش، بچههای عشق یک مشک از آب علقمه به ما نیامده
نادر حسینی
****
گر جگر خشک شود خشکی لبها؛ حتمی است رفتن نالهی لب تشنه به بالا حتمی است
آب اگر یافت نشد مرگ رباب بی شیر بر سر درس جگر سوز الف. با حتمی است
قطرهای آب اگر نذر سر او بکُنند بر علی اصغر مان معجز عیسا حتمی است
بدن غیرت اگر که عرق سرد کُند خیس تب هم بشود؛ ذُق ذق رگها حتمی است
دختر شاه بخواهد؛ احدی مانع نیست طلب آب کُند؛ حل معمّا حتمی است
العطش بازاگر بر جگری لطمه زند مشک اگر پُر نشود؛ مُردن سقا حتمی است
آب اگر موج زند بازهم ایمان داریم اینکه او لب نزده بر لب دریا حتمی است
بی کلاه خود اگر بر سر او گُرز زنند از روی اسب؛ زمین خوردن آقا حتمی است
ناله ابنی العباس زنی ثابت کرد اینکه او شد؛ پسر حضرت زهرا حتمی است
تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی است
دست دادی و به تو بال بهشتی دادند لفظ طیّار تو در جنّت الاعلی حتمی است
گر روی خاک بلا پا بکشی آقا جان برحسین ابن علی خنده اعدا حتمی است
اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم تکّه تکّه شدن این قد رعنا حتمی است
عدّهای نیزه سر دست بلند کردند روی نی؛ با کمک پارچه بندت کردند
سعید توفیقی
****
اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد هوای دخترکی را، ولی عمو دارد
دلش نیامد از این خیمهها سفر بکند که با سه سالهی این خیمه سخت خو دارد
عمود خیمهی من بعد رفتنم بکشید وداع آخر سقا چقدر بو دارد
به شط رسید من از دور دست میبینم نشسته است و با آب گفتگو دارد
که آب ساقی عطشان خیمهها هستم به غیر آب مگر ساقی آرزو دارد
همینکه مشک پر از آب شد خدا را شکر از این به بعد خدا هم هوای او دارد
خلاصه اینکه به سمت حرم به راه افتاد اگر چه نیم نگاهی به چار سو دارد
من از عبارت نخل و درخت میترسم ز. پشت آن کسی انگار قصد او دارد
و دختری که به یک خیمه تکیه دارد هم تمام حادثه را تلخ مو به مو دارد
زمین برای دو دستش به سجده افتاده فرات نیز ز. دستان او وضو دارد
لب سه شعبه به لبهای مشک آب رسید هنوز جرعهای از آب در سبو دارد
دهان که دست شود کار سخت خواهد شد چرا که حرمله را نیز پیش رو دارد
رسید آخر و آبی به خیمهها نرسید به جای آب سر نیزه در گلو دارد
نادر حسینی
****
عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده آب از هرم ترکهای لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده
بعد افتادن عکس تو درآیینهی آب برکه ازشوق رخت خانهی مهتاب شده
این فرات است که از دردغمت ـ.ای دریا ـ. بس که پیچیده به خودیکسره، گرداب شده
تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست دل اهل حرم ازداغ تو بی تاب شده
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده
صحنهای که کمرکوه شکست ازغم آن عکس تیریست که دردیدهی توقاب شده
محسن عرب خالقی
***
پهنهی دشت اگر دل نگران است هنوز بر تن خاک، علم بار گران است هنوز
مردی از قافلهی نور ز. اسب افتاده است نبض امید به دست ضربان است هنوز
آسمان تیره شد و از غم مرگ تو گریست شط پر از قافلهی اشک روان است هنوز
آفتاب از اثر تشنگی ات میسوزد بر دل مشک از این داغ نشان است هنوز
قامت سبزتر از هر چه بها رت پژ مرد یادگار تو از آن روز، خزان است هنوز
شب ز. راه آمده، اما همه جا روشنی است چشم خورشید پی آه جوان است هنوز
اشرف السادات مشتاقی
****
خشکیده بود آن لب دریایی شما بی تاب بود سینه شیدایی شما
چشمان آسمان به بلندای آسمان مبهوت مانده بر قد رعنایی شما
گل از گل رقیهی ارباب میشکفت با دیدن تبسم رویایی شما
بیخود نگفته اند که ماه قبیلهای همتا نداشت جذبه زیبایی شما
از این که آب هست و لب تشنه مانده اید در حیرت است منصب سقایی شما
برگرد و سمت خیمه زنها قدم بزن طفلی نگاش مانده با لالایی شما
حتی اگر به سمت تلاطم نمیزدی چیزی که کم نمیشد از آقایی شما
مسعود اصلانی
****
داری به یک فرات بدل میکنی مرا مضمون صد شریعه غزل میکنی مرا
من عمق بی کسی تو را درک میکنم وقتی شبیه مشک بغل میکنی مرا
پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست در ظرف چند ثانیه حل میکنی مرا
اینقدر در مدار خودت دور من مگرد داری در این مدار، زحل میکنی مرا
صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه مهمان دو پیاله عسل میکنی مرا؟
رضا جعفری
****ای درود خدا به ساحت تان به قد و قامت قیامت تان
ماه هم پیش تان کم آورده کوه میلرزد از صلابت تان
همه را کشته راه رفتن تان همه را کشته این نجابت تان
مثل یک روز روشن است آقا مهربانی شده است عادت تانای سرآغاز تان کرامت محض با خودم فکر میکنم نهایت تان….
راستی یک سئوال، با خورشید از کی آغاز شد رفاقت تان؟
تو و خورشید عین هم هستید در بلندای قد و قامت تان
حیف شد چشم تان زدند آقا شک نداریم در شهامت تان
من از اینجا به بعد معذورم کاش میشد گذاشت راحت تان
در لهوف آمده تفاوت داشت …. …با همه نحوهی شهادت تان
تو زیارت گهی و آمده اند اینهمه تیر به زیارت تان
گرد و خاکی بلند شد آنروز بر سر پرچم و علامت تان
کاش یک مشت آب میخوردی آب شد آب از خجالت تان … آه …آقا …بلند شو آقا مادری آمده عیادت تان
مهدی صفی یاری
***
مادرت آمده بالای سرم گریه کند به پذیرایی چشمان ترم گریه کند
مادرم ام بنین کرببلا نیست، ولی شکر حق مادر تو هست برم گریه کند
بین بابایم و من وجه شباهت دیده که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند
خواهرم را تو بگو تا که دو چشمش گیرد گر ببندد سر نیزه سر من …گریه کند
***
عاشق اگر شدم، اثر چشمهای توست اصلاً تمام زیر سرِ چشمهای توست
دلهایِ سنگ را به نگاهی طلا کنی این کیمیاگری هنر چشمهای توست
بعد از ابوتراب، تمام حجاز و شام مبهوت جرأتِ جگر چشمهای توست
کال و رسیده! گندم ری را خریدهای این خصلتِ بخر- ببر چشمهای توست
آیا بهشت میبری ام یا نمیبری؟! محشر خدا پیِ نظر چشمهای توست
با کاروان گریه سرانجام میرسم راه بهشت از گذر چشمهای توست
تا «إن یکاد» صبح و شبِ زینب تو هست بال فرشتهها سپر چشمهای توست
خرده گرفته اند که اغراق میکنم تیر سه شعبه دربه در چشمهای توست
اینجا مدینه نیست، به فکر نقاب باش مُشتی حسود دور و بر چشمهای توست
بالای نیزه گریهی شرمندگی فقط از روضههای معتبر چشمهای توست
لعنت به حرمله؛ که به دنبال نیزهها سایه به سایه همسفر چشمهای توست
وحید قاسمی
****
سوگند به عاشورا عباس نمیمیرد غیرت شد از او احیا عباس نمیمیرد
تا دور جهان باقیست ما تشنه و او ساقیست دارد لقب سقا عباس نمیمیرد
دل راز عطش دارد بس ناز عطش دارد لب تشنه و دل دریا عباس نمیمیرد
سوگند به حالاتش ایثار و موالاتش در ظاهر و در معنا عباس نمیمیرد
بیگانهی خودکامه بنوشت امان نامه عباس نرفت، زیرا عباس نمیمیرد میریخت ز. سر خونش بر چهره گلگونش میگفت، ولی زهرا عباس نمیمیرد
زیبا سند صبرش، شد کوچکی قبرش خوان نغمه واویلبا عباس نمیمیرد
هر جا علمی دیدی صاحب کرمی دیدی فریاد بزن آنجا عباس نمیمیرد
***
نقاش اسب را که زمینگیر میکشد یا چهرهی عموی مرا پیر میکشد
بی آب، مشک را و علم را بدون دست یا چشم را حوالی یک تیر میکشد
از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر کفتار را به سینهی یک شیر میکشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟ احساس میکنم کمرم تیر میکشد…
باید که خون گریست زمین ناله میکند یک دشت را برای تو پُر لاله میکند
پیشانی ات نگاه مرا خیره میکند آبی آسمان مرا تیره میکند
با مشک روی دوش به ما فکر میکنی با دست و سر به دین خدا فکر میکنی
یا فکر میکنی که حسین است و بعد از آن تنها، علی میان حنین است و بعد از آن
این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن
باید که خون گریست زمین ناله میکند یک دشت را برای تو پُر لاله میکند
رفتی عمو که خیمهی مان بی عمود شد رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد
دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید رفتی عمو که گونهی خیسم کبود شد
مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو مردی که گوشوارهی ما را ربود شد
در قلب خسته خون تو جریان گرفته است آغاز قصه رنگ ز. پایان گرفته است
باید که خون گریست زمین ناله میکند یک دشت را برای تو پُر لاله کی کند
امیر تیموری
****
یک وقت ز. خانه ات جوابم نکنی با لفظ برو، خانه خرابم نکنی میترسم از آن لحظه که روز عرثات در زمرهی نوکران حسابم نکنی
پیش نظر سینه زنانت محشر بیچارهی رو سیه خطابم نکنی؟!
نزدیکی درب دوزخ آقای بهشت با بستن پلک خود عذابم نکنی
سوگند به جان مادرت،ای آقا شرمندهی روی بوترابم نکنی
فردای قیامت سر حوض کوثر با هُرم نگاه خویش، آبم نکنیای ساقی تشنه لب دلت میآید مهمان پیالهای شرابم نکنی؟
وحید قاسمی
***
عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو
با تو قرآن لب طاقچه را میشنوم «من صدای نفس باغچه را میشنوم»
در خودش قدرت صد معجزه را جا داده این دو تا دست که بر روی زمین افتاده
کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد چیست این عشق که هفتاد و دو مهمان دارد
کم نمیآورد این یکه سوار بی دست کوه اگر روی زمین هم که بیفتد کوه است
«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ» در دل واقعه تصویر نماز گل سرخ
کار ما نیست تو را در دو سه خط بنویسیم بی تو تنها بنشینیم و فقط بنویسیم
آب را بعد تو صد مرتبه ما گِل کردیم در هیاهوی زمین دست تو را ول کردیم
دست از شانه جدا را که همین نزدیکی ست یادمان رفت خدا را که همین نزدیکی ست
یادمان رفت دل سوختهی اکبر را حنجر پاره و خونین علی اصغر را
یادمان رفت لب تشنهی سقا را هم بر سر نیزه سخن گفتن سرها را هم
…یادمان رفت گل آن ور دیواری تو یادمان رفت ابوالفضل علمداری تو
رضا نیکو کار
***
این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی بر خاک قطره قطرهی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود بر روی شانههای بلندت سرت که ریخت.
اما هنوز دست تو را بوسه میزنم این آبها که ریخت فدای سرت که ریخت
علی اکبر لطیفیان
***
همه حیثیت عالم و آدم با توست در فرات نفسم گام بزن دم با توست
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم ماه من شورش شبهای محرم با توست
دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند غضب آلودهای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد وعدهای دادهای و چشمه زمزم با توست
خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین قد بر افراشتن این کمر خم با توست
علیرضا لک
****
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو مىلرزد بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند یا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته توئى و ضربهاى و فرق ز. هم وا شدهاى
سعى بسیار مکن تا که ز. جا برخیزى کمى هم فکر خودت باش ببین تا شدهاى
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟ اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاى
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى
علی اکبر لطیفیان
****
تیغ بین دو ابروش به هم برگشته آنکه ابروش چنان تیغ دو دم بر گشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار پیش بالاش بلندای علم برگشته
رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟ یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
خوب دقت کن از طرز قدمها پیداست که به کرات سرش سمت حرم برگشته
چقدر تیر که تا سینهی او آمده و دختری خورده به عباس قسم برگشته
ار سر یوسف تا آخر قرآن تنش آیهی کوتاه دست قلم برگشته
تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش آنکه ابروش چنان تیغ دودم برگشته
مهدی رحیمی
****
بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را
تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست این جسارت را
مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را
بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را
خجل ز. روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بیقرارت را
سه شعبهای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را
صدای هلهلهها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را
سریعتر برو که این نگاههای حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را
محمد بیابانی
****
گفتند ماهیها که آب آوردهای سقا نوشیدم و دیدم شراب آوردهای سقا
پیچیده ابرو! در افق عطر تو پیچیده گل کردهای در خون، گلاب آوردهای سقا
رفتی بپرسی: آخرین پیمان عاشق چیست؟ پیداست از چشمت جواب آوردهای سقا
روشنتری از هر شبِ دیگر، مگر اینبار از برکهی مهتاب آب آوردهای سقا؟
یک آه از تار دلت، از نالهی نیها تا پردهی اشک رباب آوردهای سقا.
چون ماه در منظومهی آغوش خورشیدی ماهی که داغ آفتاب آوردهای سقا
خون میرود، …، اما بیا یک گام اینسوتر حالا که تا این بیت تاب آوردهای سقا
یک شورهزار شعر میبینی و دیگر هیچ آبی برای این سراب آوردهای سقا؟
قاسم صرافان
****
از خواهش لبهای او بی تاب شد آب از شرم آن چشمان آبی آب شد آب
وقتی که خم شد نخلها یکباره دیدند لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب
آنقدر بر بانوی دریا سجده میکرد تا در قنوت آخرش محراب شد آب
زیباترین طرح خدا بر پردهها رفت وقتی میان دستهایش قاب شد آب
یک لحظه با او بود، اما تا همیشه از چشمهای تشنهاش سیراب شد آب
آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب
تیر آمد و … از حسرت مشکی که میمرد مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب
قاسم صرافان
****
عاقبت دست رسای تو جدا خواهد شد عاقبت ماه جمال تو دو تا خواهد شد
تیرها زائر چشمان سیاهت گردند چشمت آیینه تمثال خدا خواهد شد
بعد تو یک حرم و لشکری از نامردان غیرت الله چه گویم؟ که چهها خواهد شد
نفس سوخته مشک پر آبت گوید العطش زمزمه اهل سما خواهد شد
جسم پر خون در علقمه و بین حرم هیبت روضه العباس به پا خواهد شد
بی عمو خیمه و بی آب شود مشک عمو شادی خیمه مبدل به عزا خواهد شد
لشگری هلهله فتح به پا خواهد کرد دختری بین حرم نوحه سرا خواهد شد
بی علمدار علم دست یتیمان افتد گیسوی سوخته در باد رها خواهد شد
علقمه قبله حاجات خلائق گردد نام تو آیه ایثار و وفا خواهد شد
سید محمد میر هاشمی
***
ناگهان بازوی آب آور تو میریزد مشک میریزد و چشمتر تو میریزد
مژههای تو خودش لشکری از طوفان است تیر را، چون بکشم لشکر تو میریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند بی سبب نیست که بال و پر تو میریزد
گیرم امروز ببندم به سرت پارچهای صبح فردا روی نیزه سر تو میریزد
بهترین کار تو این است که دستت نزنم دست من گر بخورد پیکر تو میریزد
شده اندازهی قاسم بدنت از بسکه قد و بالای تو دور و بر تو میریزد
مادرم مادر تو – مادر تو مادر من گریهی مادر من – مادر تو میریزد
علی اکبر لطیفیان
****
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز. پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزهی من نه! یک جبل الرحمه از برابر من رفت
نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت
گفتم ابولفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت
بسکه بلند است هلهله به گمانم کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت
زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت
چشم قشنگ تو سه شعبهی مسموم وای چهها بر توای برادر من رفت
گفت: مرا هم ببر به علقمه – گفتم: زودتر از رفتن تو مادر من رفت
رفتی با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشوارهی دختر من رفت
طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیده آب آور من رفت
جان حسین – روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت
علی اکبر لطیفیان
****
این که بر سینه خود داغ برادر دارد نتواند که سر از سینهی تو بردارد
تیرها با همه قامت به تنت جا شده اند وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد میکشی پا به زمین و کمرم میشکنی کمی آرام که در پای تو مادر دارد….
…. میکشد تیر ز. چشمان تو با دست کبود. ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد آخر این خیمه آتش زده دختر دارد
چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود بین دو ابروی تو سخت است ترک بردارد
حسن لطفی
***
تمام غصه ام این است، پشت پا بخوری تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
خـدا کند که به فرقـم نـظر نـینـدازی هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری!
عـزیز فـاطـمه مـدیون زیـنبت کـــردم اگر که ثانیهای غصـهی مـرا بخـوری
شبیه من جگرت آب میشود وقتی به زیر تیغ وسنان حرص خیمه را بخوری
خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است قـرار نیست که از آب کـربلا بـخـوری!
وحید قاسمی
****
آبی نبود اگر که تو سقا نمیشدی مشکی نبود اگر که تو دریا نمیشدی
از سمت خانواده زهرا به سمت ما فیضی نبود اگر که تو آقا نمیشدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدیای کاش هیچ وقت تو پیدا نمیشدی
این تیر با نگاش نظر میزند تو را حالا نمیشد این همه زیبا نمیشدی میخواستی که تیر نگیرد تن تو را کاری نداشت، خوش قد و بالا نمیشدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت ورنه در این مزار کمت جا نمیشدی
پیش قد حسین، تمامت شکسته بود تقصیر تو نبود اگر پا نمیشدی