ایران در دورههایی از تاریخ خود، یک قدرت سرآمد بوده و بر بخش عظیمی از جهان سیطره داشته و گاهی قلمرو آن به جنوب فرانسه و غرب آفریقا هم میرسیده، اما این نفوذ به معنای «قدرت همراهسازی» نبوده بلکه بر عنصر «اجبار» تکیه داشته است.
به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در آستانه چهلمین سال خود و به عبارتی در آستانه ورود به پنجمین دهه از حیات خویش قرار گرفته است، کم نیستند اندیشمندانی که معتقدند، ایران به سبب انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن امروز در جایگاهی نشسته که به «اعجاب» و «اعجاز» شبیهتر است. بعضی که خواستهاند از فروغ این جایگاه اعجازگونه بکاهند، گفتهاند منزلت ایران به دوران هخامنشیان و ساسانیان بازگشته است. اما البته محبوبیت ایران امروز نزد ملتها و جانبداری جانانه آنان از «ایران اسلامی» چیزی نیست که با نظامهای شاهنشاهی ولو اینکه بعضا دارای اقتدار ویژه و شکوه مادی هم بودهاند، قابل مقایسه باشد. چرا که نفوذ جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی در سطح بینالمللی و منطقهای امری تحمیل شده و متکی بر زور و جنگ و حتی کرمبخشی نیست. این نفوذی «تحسین شده» از سوی ملتهای منطقه است. مشابه این نفوذ برای ایران در هیچ مقطع تاریخی نه در دوره پادشاهان مقتدری مثل کورش و نه در دوره پادشاهان متوسط و ضعیف وجود نداشته و این همه در حالی است که روزی که انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید و تا امروز، کشور ما در معرض انواعی از دشمنیها قرار داشته است. در واقع «ایران ضعیف دیروز» در عین قرار گرفتن در مصاف جهانی و جنگهایی فرسایشی به «ایران مقتدر امروز» تبدیل شده است.
ایران در دورههایی از تاریخ خود، یک قدرت سرآمد بوده و بر بخش عظیمی از جهان سیطره داشته و گاهی قلمرو آن به جنوب فرانسه و غرب آفریقا هم میرسیده، اما این نفوذ به معنای «قدرت همراهسازی» نبوده بلکه بر عنصر «اجبار» تکیه داشته است و از این رو محبوبیت مردمی نداشته و به خصوص در نزد انسانهای صالح و با فرهنگ منفور بوده است. از این رو خداوند متعال در آغاز سوره مبارکه روم میفرماید «رومیان مغلوب شدند در جنگی که در زمینی نزدیک میان آنان و ایرانیان روی داد، اما آنان در اند سالی و به زودی بر ایرانیان غلبه میکنند و آن روز مومنان شاد میشوند». یکی از مهمترین نشانههای فقدان نفوذ واقعی ایران حتی در دورهای که سیطره عظیمی داشته و یکی از دو یا چند قدرت بزرگتر جهان بوده این است که دین ایرانیان که باید مهمترین عنصر فرهنگی ایران آن روز باشد، از دایره ایران فراتر نرفته و به متصرفات آن در عراق عرب و شامات و مناطق شبه قاره و آسیای میانه و... منتقل نشده است. دین زرتشت که حدود ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح پدید آمده است و در یک دوره دستکم ۱۵۰۰ ساله مورد حمایت قاطع «پادشاهان مقتدر» بوده نتوانسته از محدوده «ایران اصلی» فراتر رود و آنهم با فاصله بسیار کمی از طلوع اسلام عملا از میان رفته است و آن طور که گفته میشود امروز تعداد پیروان آن در دنیا از حدود ۲۰۰ هزار نفر فراتر نمیرود که عمدتا در ایران و هند زندگی مینمایند.
اما اگر نخواهیم راه دوری برویم، ایران در دوره اخیر یعنی در دهههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی نیز نفوذی در بین کشورها، ملتها و دولتهای منطقه نداشته است ایران مقتدر پیش از قاجار با رسیدن به نیمه دوران قاجار رو به ضعف نهاد و به خصوص پس از تحمل شکستهای پی در پی در جنگهای ایران و روس تحت سیطره غرب قرار گرفت و عملا به جز در سالهایی معدود نظیر دوره حدود سه ساله امیرکبیر استقلال خود را از دست داده بود از این رو ایران، اگرچه برخلاف بسیاری از کشورها و دولتهای منطقه هیچگاه مستعمره نبوده، اما «استقلال»، به درستی یکی از محوریترین مطالبات و شعارهای مردم ایران در جریان انقلاب اسلامی بود این موضوع به تنهایی وضع ایران را در دوره بیش از یکصد ساله پیش از انقلاب نشان میدهد.
اما چرا ایران قبل از انقلاب که به دلیل سرسپردگیاش از سوی انگلیس و آمریکا حمایت سیاسی و نظامی میشد دربین ملتها و دولتهای منطقه منفور بود؟ دلایل مختلفی برای نفرت ملتها از ایران وجود دارد. یکی از دلایل این نفرت همین دستنشانده بودن حکومت ایران و زشت بودن آن نزد ملتهای منطقه بود که البته در این بعد بقیه دولتهای منطقه هم کموبیش با ایران همداستان بودند. اما بیش از این سیاستهای فرهنگی داخل کشور سبب نفرت مردم به نظام ایران شده بود کمااینکه به همین دلیل مردم ایران نیز با سیاستهای فرهنگی حکومت پهلوی و پیش از آن با حکومت قاجار مخالف بودند. رژیم شاهنشاهی در دورههای قاجار و پهلوی بر نوعی برتریطلبی تاریخگرایانه استوار بود که امروزه اصطلاحاً به آن «شوونیسم» (chauvinisme) میگویند به این معنا که رژیمهای قاجار و پهلوی بر یک نوع «میهنپرستی افراطی و ستیزهجو» درمقابل ملتهای دیگر دنبال کرده و ادبیاتی مبتنی بر برتریطلبی و نوعی شکوه معارض ملی تاکید میکردند و براساس آن مدعی نوعی از «حقانیت» و «مشروعیت» انحصاری بودند.
درواقع مرامنامه «شوونیسم ایرانی» در نژادپرستی آریایی، ترکستیزی، عربستیزی، اسلامستیزی و باستانگرایی و درمواردی تبلیغ دین زرتشت تعین و معنا پیدا میکرد و طبعا یک چنین عظمتخواهی نژادپرستانه و شرکآلود نمیتوانست در یک محیط منطقهای که ملتها و همه اقوام آن پیرو دینی توحیدی هستند، مقبولیت داشته باشد. ممکن است گمان شود این شوونیسم ایرانی فقط ازسوی حکومتهای ایران دنبال میشده است. اما باید گفت: این ادبیات، اعتقادات و روشی بوده که علاوه بر آنکه از سوی حکومتهای قاجار و پهلوی دنبال شده، همزمان با آن و توأمان روشنفکران و نخبگانی نظیر آخوندزاده، میرزاملکمخان، سید حسن تقیزاده، کاظمزاده، محمود افشار، احمد کسروی، تقی ارانی، محمد تقی بهار (ملکالشعرا)، رضازاده شفق، محمدعلی فروغی و یحیی ذکاء به آن دامن زده و بر آن لباس عقل و منطق و فلسفه میپوشاندند!
وضع ایران قبل از انقلاب وضع کشوری بود که به واقع در محیط منطقه مورد «نفرت متراکم» ملتها و دولتها و در نتیجه در انزوا قرار داشت و تبدیل شدن به «دنباله غرب» بر درجه نفرت ملتهای منطقه از ایران افزوده بود و باید گفت: در مهمترین پرونده منطقهای در دوره پهلوی دوم یعنی پرونده فلسطین، در کنار خیانت و سهلاندیشی اعراب، رژیم پهلوی و شوونیسم ایرانی نقش مهمی در پیدایی دولت غاصب اسرائیل در فلسطین و دستیافتن غرب به یک سرپل مهم در منطقه ایفا کردند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، ایران تولد تازهای پیدا کرد از یک سو حکومت، به دلیل ابتنا بر «دین» و «مذهب» جایگاه رفیع و مستحکمی در داخل ایران پیدا کرد به گونهای که توانست در طول ۴۰ سال از انواعی از جنگهای خارجی و فتنههای داخلی و توطئههای درهم تنیده داخلی و خارجی بسلامت عبور کند و از سوی دیگر به دلیل تکیه ایران به دین در این دوره، از پشتوانه پیروان اسلام در منطقه بهرهمند شد و به حدی از نفوذ رسید که توانست توطئههای بسیار بزرگی را در دور دستهای خود و در کشورهایی نظیر لبنان و سوریه که با آن مرز مشترک خاکی و آبی ندارد، خنثی نماید. پیروزی شکوهمند انقلاب ایران در لبنان در قالب اخراج اسرائیل، آمریکا و فرانسه و بعدها در اخراج گروههای تکفیری وابسته جلوه نمود؛ این پیروزی در عراق در قالب اخراج نظامیان اشغالگر آمریکا از این کشور و سپس انهدام گروهک تروریستی داعش جلوه نمود بر این اساس اگر بگوئیم در دوره جمهوری اسلامی، «دست مداخلهگر خارجی» جای خود را به «دست معاونت برادرانه اسلامی» داد، سخن گزافهای نگفتهایم و این در واقع «حق برادری» بود که ادا میشد نه «حق اعمال زور» که پیش از این از سوی آمریکا دنبال میگردید و در «شوونیسم ایرانی» هم جلوهای فرهنگی داشت و البته به جایی هم نرسید.
نفوذ جمهوری اسلامی، امروز یک نفوذ عمیق، پردامنه و همهجانبه است که البته جلوههای امنیتی و نظامی آن در تصور ایرانیان برجستگی بیشتری پیدا کرده است این در حالی است که اگر نفوذ فرهنگی و عاطفی ایران در لبنان نبود، حزبالله پدید نمیآمد و در عراق به پیدایی «حشدالشعبی» منجر نمیشد علاوه بر این نفوذ جمهوری اسلامی در این منطقه جنبه کارکردهای دولتی هم دارد یعنی در حوزه بهداشت و درمان، در حوزه راه و ترابری، در حوزه صنعت و معدن، در حوزه کشاورزی، در حوزه آموزش و پرورش، در حوزه علم و فنآوری، در حوزه دفاعی- امنیتی و... و بطور کلی هرآنچه که شکلدهنده به یک «دولت پاسخگو» و مقتدر است، ایران اقدامات بسیار بزرگی انجام داده است که امکان طرح حتی بخشی از آنها در رسانههای عمومی فراهم نشده است.
ما در این یادداشت نمیتوانیم به همه ابعاد انقلاب اسلامی و نتایج داخلی و خارجی آن بپردازیم و طبعاً به دلیل مجال کم باید فقط به گوشهای از آن میپرداختیم. انتخاب مسئله «نفوذ ایران» و تطبیق آن با وضعیت قبل از انقلاب به این دلیل صورت گرفت که موضوع «قدرت منطقهای ایران» مهمترین مباحثات دامنهدار سالهای اخیر داخل و خارج ایران بوده است.