آن روز كه يتيم شديم
به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبكه خبر دانشجو»، حميد شيردستيان در آخرين بروزرساني وبلاگ از ايران نوشته است:
در آن زمان که آرمان مبارزه به فراموشي سپرده شده بود و پس از مشروطه ديگر انگيزه و روحيهاي براي انقلابيون باقي نمانده بود و حتي مراجع و علما هم به اين نتيجه رسيده بودند که بايد با شاه کنار آمد، در آن روزگاري که خفقان حاکم بر ايران آغاز يک حرکت مبارزاتي را غيرقابل تصور مينمود در آن زمان که بسياري از علماي ديني در کنج مدرسها و مدرسههاي خود اتراق کرده بودند و به تدريس فقه فردي همت گماشته بودند و احکام اجتماعي اسلام را محدود و محبوس در کتابها ميپنداشتند، در آن روزگاري که دينداران جامعه تفکري حجتيهاي پيدا کرده بودند و ميخواستند با نشستن در خانههايشان زمينه ظهور آن منجي موعود را فراهم آورند، آقا سيد روح الله به مرجعيت رسيد. زماني که محمدرضاشاه پهلوي خواست کاپيتاليسم را در لفافه کاپيتولاسيون به مردم ايران تحميل کند و شأن ايراني را از سگهاي اجنبي هم پستتر نمايد، اين حاج آقا روح الله بود که با شجاعت مثال زدني اش فرياد برآورد و خروش انقلابي او در زماني که روح مبارزه در ميان مردم آن روزگار اين سرزمين مرده بود بيشتر به يک انتحار شبيه بود. انتحاري که ميتوانست هزينه اي سنگين براي جامعه شيعي داشته باشد. چه بسيار بودند کساني که از سر دلسوزي او را از اين کار منع کردند تا خود و مسلمانان را به کشتن ندهد اما گويا او ميدانست که اصحاب او که در آن روزها در گهواره بودند قرار بود چه کنند.
در آن روزگار که خط قرمز بسياري از علما هزينه کردن بود و تنها زير بار حرکتي ميرفتند که هزينه اي نداشته باشد و الا گويا شأن آنها اجل از آن بود که طعم تلخ انقلابي گري که همراه با قرارگرفتن در معرض تهديد، ارعاب، زندان، شکنجه و يا شهادت بود بپردازند. آنها ميخواستند با شاه کنار بيايند و سپس نهي از منکر کنند شايد صلح امام حسن را به عنوان شاهد و مدرک تاريخي براي صحت رفتار خود ميآوردند اما اين خميني بود که طاغوت و حاکم جائر را بزرگترين منکر ميدانست و بلندترين نهي از منکر را تلاش براي نفي و سرنگوني آن ميدانست. او ميدانست نميتوان رو به قبله ايستاد، قامت بست، الله اکبر گفت و در زبان تمام طاغوتها را نفي کرد و در برابر رب الارباب سجده کرد اما در برابر طاغوتهاي بزرگ تنها با اين منطق که مبارزه ممکن است هزينه بر باشد سر تعظيم فرود آورد. از ديدگاه او نميتوان حکم دوران امام حسن مجتبي را بر حاکميکه ظلم و جورش بديهي و فسق و فجورش علني است حمل کرد. او از سيد و مولاي خويش آموخته بود که آنگاه که حاکم ظالمي دين خدا را به مسلخ هواهاي خويش ميبرد بايد ايستاد و جان کمترين سرمايه ايست که بايد در اين راه فدا کرد: «ان کان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سيوف خذيني» اين عقيده در ميان «بزرگان» آن دوران تنها بود اما اين حاج آقا روح الله بود که با اراده اي برآمده از عمق يقين و با بصيرتي ناشي از عمق اعتقاد قدم در راهي عظيم نهاد و خود بيشترين هزينه را در اين راه پرداخت. آن گاه که علماي بزرگ دل به کرسي تدريس و تحقيق خود بسته بودند حاج آقا روح الله تبعيد ميشود و 15سال در اين مسير طاقت فرسا سپري ميکند. اما او يک لحظه پشيماني و ذره اي عقب نشيني به خود راه نداد و 15سال بعد زماني که به ميهن بازگشت چنان مردم را واله و شيفته خود کرده بود که ايرانيان آن زمان عظيم ترين استقبال تاريخ را رقم زدند.
امام آمد و با آمدنش چنان حق را اظهار کرد و بر باطل کوبيد که مجالي براي ظهور و بروز باطل باقي نماند. شاه را بيرون انداخت و انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. انقلاب اسلامي پيروز شد اما راهي بلند باقي بود تا برقراري حکومت اسلامي. اما امام با هوشمندي کامل احکام اجتماعي اسلام را که در کتابهاي فقهي مهجور مانده بودند بيرون کشيد و به متن جامعه آورد و با طرح نظريه ولايت فقيه به عنوان مهم ترين ضمانت اجراي احکام اسلامي مدلي ارائه کرد که در دوران غيبت، تکليف جامعه مسلمين را روشن ميکند.
نگاهي گذرا به حوادث سهمگين سالهاي آغازين پيروزي انقلاب و خصوصا زمان جنگ عظمت آن دست الهي را که از آستين امام بيرون آمد هويدا ميکند و انسان را به يقين ميرساند که نميتوان آنها را به جز به امداد غيبي که به يمن نفس مسيحايي آن پير فرزانه بر امت ما نازل شده بود توجيه کرد. امام به ما نشان داد که چگونه ميتوان به مدد صفاي باطن و اصلاح نفس همه طاغوتهاي به ظاهر بزرگ را به زير کشيد. امام زندگي زير پرچم ولي خدا را به ما آموخت و نشان داد که چگونه زير سايه يک انسان وارسته انسانها سرعت سير مييابند و قواي درونيشان به فعليت ميرسد. چه بسيار بودند جواناني که در پرتو کلام امام زنگارهاي دل را شستشو دادند و حياتي دوباره يافتند در بيابانهاي فکه و شلمچه سر برخاک گذاردند و به معراج رفتند.
جنگ تمام شد و امام قطعنامه را که پذيرش آن به تلخي جام زهر بود پذيرفت. اما گويا غمي عظيم چهره امام را گرفته بود. پيامهاي آخر امام رنگ و بويي ديگر يافته بود. گويا امام آماده شده بود و عزم رحيل کرده بود
... تا اين که حال امام رو به وخامت گراييد و در «نيمه خرداد»ي که آغاز نهضتش بود و او «انتظار فرج» را از آن ميکشيد «وعده ديدار» رسيد و به لقاء الله پيوست. روح بلندش پرکشيد و امتي را در ماتم و اندوه فرو برد.
... و آنروز ما يتيم شديم. امام رفت و ما مانديم. اما نه. «زمان ما را با خود برد» و خميني ماند و ما مانديم در حسرت ديدار آن جمال قدسي که چند روزي به ميان ما خاکيان هبوط کرده بود تا راه صعود به افلاک را بر ما بنمايد./انتهاي پيام/