اگر نگاهی به صفحات مجازی هم داشته باشید، متوجه میشوید که این روزها در این فضا بهخصوص در اینستاگرام، شاعرنماهایی هستند که با لایک گرفتن از مخاطبانشان، روزبهروز با توهم اینکه شاعر خوبی هستند، دامنه حضورشان را گستردهتر میکنند.
به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، اگر نگاهی به صفحات مجازی هم داشته باشید، متوجه میشوید که این روزها در این فضا بهخصوص در اینستاگرام، شاعرنماهایی هستند که با لایک گرفتن از مخاطبانشان، روزبهروز با توهم اینکه شاعر خوبی هستند، دامنه حضورشان را گستردهتر میکنند و از بین همینها هستند کسانی که تصمیم میگیرند، کتاب منتشر کنند و به قول خودشان شعرهایشان را با ثبت در کتاب، ماندگار کنند.
در یک صفحه کتاب فقط کلمه بوق را نوشته است و در کنارش چندین کلمه بیربط قرار گرفته و اگر صفحات دیگر را هم نگاه کنید همین اتفاق افتاده است، اسمش را شعر گذاشته و بعد هم چاپ کرده تا مردم این کتاب را بخرند. چند سالی است که ترانهها و شعرهای بیمحتوا، سایهشان بر عرصه شعر سنگینی میکند.
چند سال پیش در نمایشگاه کتاب، کتابی بهعنوان مجموعه شعر «دوستت دارم» عرضه شد که توانست طی چند روز با اقبال مخاطبان مواجه شود، اما نکته این کتاب در این بود که اول هر صفحه کلمهای نوشته شده بود و بعد هم دوستت دارم تا آخر صفحه تکرار شده بود. مثلا در صفحه اول نوشته شده بود: «عزیزم دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم» و در صفحه بعد کلمه اول تغییر کرده بود و با نوشتن «عزیزدلم دوستت دارم، دوستت دارم» تنوعی را برای مخاطب ایجاد کرده بود!
ترانههایی هم در این سالها داشتهایم که بعضا آوازهخوانهایی در دنیای موسیقی، آنها را خواندهاند و حتی از همین ترانههای بیمحتوا بهعنوان ترانه سال انتخاب شده و جایزه هم گرفتهاند!
در حوزه کودک و نوجوان هم اوضاع خوبی در شعر نداریم. به قول حمید هنرجو، کارشناس حوزه شعر برخی بر آثار بدون درونمایه، لباس شعر کودک و نوجوان میپوشانند. آنها خودشان هم میدانند که کتابهایشان حرفی برای گفتن ندارد، چراکه اصلا محتوایی در آثارشان نیست.
فکر کنید که بچه شما بخواهد همین کتابها را بخواند، معنی آنها را که متوجه نمیشود هیچ، حتی اگر متوجه هم بشود باید کسی باشد که برایش توضیح دهد تا برداشت اشتباهی از شعرها نداشته باشد.
در این میان باز هم باید از ترانههایی گفت که این روزها باب شده است و حتی بچههای کوچک هم این ترانهها را به خاطر خوانندههایی که آنها را خواندهاند، حفظ شدهاند و بعد این ترانهها به کتاب تبدیل میشود و باز در دسترس بیشتر قرار میگیرد.
محمدعلی بهمنی درباره شعر و ترانه امروز که اکثرشان بیمحتوا هستند، میگوید: «متاسفانه امروز شاهد اشعاری بیمحتوا هستیم که در جامعه نیز رواج یافته و آگاهی به مخاطب منتقل نمیکند. ترانههای بیمحتوا منجر به درآمدهای میلیاردی برای برخی شرکتها شدهاند. نگاشتن ترانههای بیمحتوا و راهیابی آنها به دنیای موسیقی از بزرگترین مشکلات ترانهسرایی کشور است. دغدغه شهرت در بین بعضی از ترانهسرایان موجب رواج اشعار بیمحتوا شده است.»
اگر نگاهی به صفحات مجازی هم داشته باشید، متوجه میشوید که این روزها در این فضا بهخصوص در اینستاگرام، شاعرنماهایی هستند که با لایک گرفتن از مخاطبانشان، روزبهروز با توهم اینکه شاعر خوبی هستند، دامنه حضورشان را گستردهتر میکنند و از بین همینها هستند کسانی که تصمیم میگیرند، کتاب منتشر کنند و به قول خودشان شعرهایشان را با ثبت در کتاب، ماندگار کنند. البته مثلا شاعر! این شعرها هم در این مساله که کتابش منتشر شود، بیتقصیر نیست. درواقع شاعرانی که مجموعههای شعر بیکیفیت خود را در بازار نشر ارائه میکنند، با خودشان نیز صداقت ندارند و حاضر نیستند اثر خود را در معرض نقد و داوری بزرگان ادب امروز قرار دهند تا راهگشای آنها باشند. در صورتی که وقتی بهرهای از شعر ندارند، بهتر است عمر و سرمایه خود را در این راه تلف نکنند و به سمتی دیگر از بروز استعدادشان بروند.
اینها نمونههایی است از این شعرها و ترانهها که این روزها زیاد میشنویم و مطمئنا هیچکس هم از آن چیزی متوجه نمیشود، اما به گوش و جانمان میرود و هیچ کاری هم برای نشنیدن آنها نمیکنیم.
یک نقاشی احمقانه بکش! یک شعر «لیلی لولو» بگو! یک آواز «لالا لیلی» بخون! توی آشپزخانه «دیرام درامی» برقص! چیز جدیدی به جا بگذار. که قبلا توی دنیا نبوده...!
«یه سوراخ رو کمدم میمونه بخشی از من رو زمین مهمونه مامور امنیتی بفرستین صحنه قتلمو برگردونه! اینا نقشه بود، خودش میدونه...»
صدای خندههات هنوز تویه گوشمه/ عطری که میزنی رو لباسیه که میپوشمه دیگه بدون من یه قدمم بر ندار/ یه چیزی بهت میگم این دفعه رو نه نیار هر بار این درو محکم نبند نرو/ این چشمای ترو نکن تو بدترو نفسم میبره دله من دلخوره/ بیتو از دلهره هر دقیقهاش پره بدون تو بدون از این زندگی سیرم/ به جونه هردومون نباشی از دست میرم درا رو وا نکنو حرف رفتنو نزن /نه دیگه تا نکن به هر دلیلی بد با من
چشمهایت چشمهایت چشمهایت چشمهایت چشمهایت چشمهایت چشمهایت چشمهایت از دور، قاتلترند میخوابیم که یادمون بره... که دلتنگی خفهمون نکنه که تنهایی نخوردمون که ناامیدی بر ما غالب نشه که مجاری اشکیمون استراحت کنن که نمیریم...
«کاشت، داشت، برداشت» صدها بار شنیدهایم. هر چه بکاری، درو میکنی... کسی نگفت یکبار. اگر کلاغها و گرازها بگذارند
چشمهایت را مرور میکنم گویی روزهای آخریست که دارمت. اما فقط ابروانت را به خاطر میاورم و خال کوچک میانشان چشمهایت از خاطراتم رفتهاند.
خرسهایتان را دوست ندارم برای من گلدانهای اهلی بیاورید...
با انگشت همه نشون میدن منو/ ماه پیشونی قلبمو خوب زدی بردی پاک این دل شده مستو خراب تو/ ببین این دله نابو تو گول زدی بردی وقتشه دیوونه بشم به سیم آخر بزنم/ وقتشه که شمارتو بگیرمو زنگ بزنم نمیتونه سد کنه راهو کسی جلودارم نیست/ مثه تو یکی یدونه آخه تو این عالم نیست، حالیم نیست یالا پاشو بیا پیش من والا اون ناز و کرشمه رو ببینم ما را جادو میکنی والا چشمونه سیاهت کشته ما را یالا پاشو بیا پیش من والا اون ناز و کرشمه رو ببینم ما را جادو میکنی والا چشمونه سیاهت کشته ما را
اولین ادوکلن را در کلن آلمان ساختهاند. بهار تو بگو اولین نفسهایت را از کدام شهر و کدام کشور برداشتهای که اینک معروفترین برند جهانی... هر چیزی که زیباست و هرچیزی که زندگی است، بوی بهار میدهد...
عشقت اُفتاده به قلبم وای از دلـــم بستـــم… دل به دلی که، بُرده دلـــم تو که میخنــدی قلبم، آروم میگیــــره ناراحت میشی، بارون میگیــــره دنیـــام آرومــه، وقتی آرومــی… همه عشق و آرزومـــی… دارم مستِ تو میشــم دو چشمات، آسمونه…
به شرطی که مال خودم باشی و به شرطی که تو عاشقم باشی و به شرطی که تنها نری جایی و تموم کنی این همه تنهایی و به شرطی که مال خودم باشی و به شرطی که تو عاشقم باشی و به شرطی که تنها نری جایی و تموم کنی این همه تنهایی و آخ که دلچسبه چقد دیوونه با تو این دیوونه بازی عالیه
منم اون که یه تنه سر تو با همه در افتاد منم اونکه یه شب حالا دیگه میبریش از یاد منم اون که توو دلش عاشقی غدغنه اونی که رفت و دلتو پس داد منم اونکه میتونه دیگه نخواد از فردا منم اون دیوونهای که یه سره با هزار سودا آره لاف زدی فقط دیگه حرفشو نزن نبودی اصلا مال این حرفا
همچون نحیف سینه خاکم بر سینهام خطوط موازی شاعر شدم که شعر بریزی شاعر شدم که اشک بسازی شاعر شدم شبیه تو سرسختای سرزمین تیره خوشبخت...
اگر عشقی نباشه زندگی نیست اگر عشقی باشه عاشقی نیست شده متروک متروک عالم عشق ترانه خالی از حرف کسی نیست تو این دنیا محبت جا نمیشه گلها خارن گلی پیدا نمیشه همش تقصیر پوله تو دنیای ویرونه توی بازار سر کوچه محبت هم فروش میشه تو این دنیای ویرونه نفس دیگه نمیمونه ستاره میزنه چشمک، ولی خودش نمیدونه با من سازش میکنه غربت نفس آخر جونه شبای روشن مهتاب دیگه شاعر نمیخونه دلم تنگ میشه بازم چادر از صورتت بردار نفس نفس میزنه خورشید بیا با هم بشیم بیدار مث ارابههای نور کنیم پرواز از دیوار تو این دنیای بیعشقی بزار بمیرم عاشقوار