مجتبی عسگری جنگبانی در شهر بازفت از استان چهارمحال و بختیاری مشغول کار است او هر روز مسافت طولانی را در مسیرهای صعب العبور طی می کند و به تنهایی منطقه وسیعی را حفاظت میکند و این در شرایطی است که از کمترین تجهیزات و امکانات جنگلبانی برخوردار است.
رفتار برخی از افراد سود جو و یا در اثر غفلت برخی از مسافران و گردشگران هر از گاهی موجب می شود تا بخش هایی از مراتع تحت حفاظت او دچار آتش سوزی گردد و یا اینکه درختان منطقه بدست سودجویان قطع شود که او تلاش می کند با گشت زنی های مداوم خود شرایط را برای خاطیان سخت کرده و مانع از انجام چنین رخدادهای تلخی سود.
او از بابت قراردادی بودن کارش و دریافت کم حقوق نیز گلایه دارد ، هر چند که خودش می گوید عشق به کار جنگلبانی سبب شده تا مشکلات این مسیر را به جان بخرد.
مجتبی در یکی از ماموریت هایش عاشق دختری از عشایر میشود و بنا دارد تا در آینده ای نزدیک با او ازدواج کند.