گفت و شنود/ بشمار!
یارو رفته بود بازار که الاغش را بفروشد، خسته بود و خوابش برد، وقتی چشمش را باز کرد دید افسار به گردنش است و الاغش کنار مشتری ایستاده و دارد پول می‌شمارد!
ارسال نظرات