به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبکه خبر دانشجو»، حجت الاسلام دكتر احمد رهدار در اخرين شماره هفته نامه پنجره، در مطلبي پيرامون نسبت ورزش نوين و اخلاق نوشته است:
1َ) در يك نگاه كلي، دو نوع جامعه را مي توان از يك ديگر تفكيك كرد: نخست، «جامعه مكانيكي» كه در آن، امور به شكل مجزا و در عينحال ساده و بسيط محقق شده و مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرند و ديگر، «جامعه ارگانيكي» كه در آن، امور به شكل انضمامي و در عينحال پيچيده حضور دارند و تجزيه و تحليل آنها مستلزم تخصص و كارشناسي است. بي شك، جوامع عصر ما جوامع ارگانيكي هستند. فهم و تفسير اين جوامع نه بهصورت «تك عاملي» مقدور است و نه از عهده يك يا چند علم مستقل از يكديگر برميآيد. جوامع ارگانيكي را بايد به مدد مجموعه علومي كه در تعامل شديد با يكديگر هستند، فهم كرد. بهعنوان مثال در تحليل جوامع مكانيكي مي توان از سه حوزه مستقل اقتصاد، سياست و فرهنگ نام برد و در هر حوزه پديدههايي را برشمرد كه تك حيثيتي هستند و مي توان آن را تنها از همان حيث (فرهنگي، سياسي يا فرهنگي) تحليل كرد. اين در حالي است كه جوامع ارگانيكي را تنها در مقام انتزاع مي توان به سه ساحت مستقل اقتصاد، سياست و فرهنگ تقسيم كرد. در مقام عينيت خارجي، پيچيدگي و در هم تنيدگي امور به اندازهاي است كه يك پديده بهظاهر اقتصادي، در عينحال، به همان ميزان، فرهنگي و سياسي است. بيشك، جوامع عصر ما، جوامع ارگانيكي هستند و بنابراين، نمي توان آنها را تك عاملي تحليل كرد. همچنان كه نمي توان ساحت هاي متمايزي از اقتصاد، سياست و فرهنگ را در آن شناسايي كرد و پديدههايي را تنها درون يكي از آن ساحت ها قرار داد.
ورزش يكي از پديدههايي است كه در عصر ما بنا به دلايلي مورد توجه دولت ها، ملت ها، سازمان هاي بينالمللي و حتي نخبگان ديني ـ علمي قرار گرفته است. در عينحال، ورزش از قاعده پديدههاي چندبُعدي جوامع ارگانيگي خارج نيست؛ بدين معني كه در تحليل آن از سويي، بايد عوامل مختلفي را در نظر گرفت؛ از سويي، صرفا نبايد آن را ورزش دانست، بلكه بايد هم محمل سياست، هم محمل اقتصاد و هم محمل فرهنگ قلمداد كرد. اين مطلب با اندكي تأمل در سبك و سياق ورزش هاي نوين، به ويژه ورزش فوتبال بهوضوح تأييد مي شود. امروزه بسياري از بنگاههاي اقتصادي، مراكز فرهنگي و نيز احزاب سياسي تلاش مي كنند تا از طريق جذب برخي ورزشكاران از آنها بهعنوان «ابزار تبليغ» خود استفاده كنند.
امكان تنيدگي ورزش با ديگر مقولات از سويي، و قابليت تأثيرگذاري آن بر افكار عمومي، بهدليل مخاطبين گستردهاي كه دارد از سوي ديگر، ضرورت توجه به آن را دوچندان مي كند. به رغم اين، به هنگام ابزار شدن يك پديده براي يك يا چند هدف، نبايد از اين نكته غافل شد كه اولا هر پديدهاي نمي تواند براي هر هدفي ابزار شود و ثانيا هر هدفي، هرگونه ابزاري را بهعنوان مقدمه خود برنمي تابد. بهعنوان مثال، اين سئوال كاملا جدي است كه آيا ورزش مدرن مي تواند ابزار اخلاق غيرمدرن شود؟ به عبارت ديگر، آيا ورزش مدرن مي تواند ابزار براي غاياتي شود كه روح مدرنيته با آنها در ستيز است؟ مسلما پاسخ، منفي است؛ بدين معني كه ما نمي توانيم ورزش مدرن را در خدمت مباني و غاياتي قرار دهيم كه اساسا گفتمان مدرنيته در ضديت و بلكه در نفي آنها بهوجود آمده است. دليل اين امر اين است كه از سويي، «مباني»، روش ساز هستند و اتخاذ يك مبنا در عينحال به معني اتخاذ روش مناسب همان مبنا نيز هست و از سوي ديگر، «غايات» نيز بر فرآيندها تأثير مي گذارند. اساسا چشم اندازها همواره فرآيند ميان موقف (مبنا) و افق (غايت) هستند و اگرچه ممكن است فراز و نشيب داشته باشند، اما هرگز نمي توانند از بستر ميان آن دو (موقف و افق) خارج شوند.
مدرنيته بر اركاني چند از جمله: اومانيسم (انسان خدايي)، سكولاريسم (عرفي گرايي)، سيانتيسم (علم گرايي) و... استوار است. اين اركان (مباني) در عينحال ناظر به روش هاي مناسب خود بوده، بلكه خود، متضمن آنها هستند. علاوهبر اين، مباني مدرنيته، منطقا معطوف به غايات و نتايج و پيامدهايي است. بهعنوان مثال؛ مباني مدرنيته به طور قهري به پلوراليسم (كثرت گرايي) و نهايتا نهيليسم (پوچ گرايي) ختم مي شود و آنچه ميان اين مباني و اين غايات قرار مي گيرند، لاجرم رنگ و بوي همان ها را دارند. با اين حساب، ورزش مدرن را نمي توان از مباني مدرن جدا كرد، همچنان كه نمي توان آن را بي ارتباط با غايات مدرن دانست. پس اگر اين ورزش را در نسبت با «اخلاق» تحليل كنيم، مسلما اخلاقي كه مي تواند با آن ارتباط منطقي داشته باشد، «اخلاق مدرن» است كه تفاوت هاي فاحشي با اخلاق غيرمدرن دارد. مدرنيته اگرچه دين مخصوص خود را دارد، اما بي شك، آن فرزند ديانت نيست. به عبارت ديگر؛ دين، مدرنيته را نزاييده، بلكه مدرنيته، دين مخصوص خود را زاييده است. پس اخلاقي هم كه درون مدرنيته زاده مي شود، اخلاق برآمده از زاده (دين) مدرنيته است و نمي تواند رنگ و بوي آن را نداشته باشد. همچنان كه ورزش مدرن نيز زاده مدرنيته است و نمي تواند فاقد رنگ و بوي آن باشد. پس به طور طبيعي، سنتز اين دو (اخلاق مدرن و ورزش مدرن) نيز زاده اي مدرن خواهد بود و رنگ و بوي همان را خواهد داشت.
اخلاق مدرن، اخلاق ناشي از يوتاليتاريانيسم (سودانگاري) است: اخلاق سود. پيوند اين نوع اخلاق با مبناي اومانيسم مدرنيته، خود سود را دايرمدار فرد مي كند و اين فرد، اگرچه در مقام نظر، نوعي (Typical) است، اما در مقام عمل، كاملا شخصي (Personal) است و همين امر باعث نسبي و سيال شدن اخلاق مدرن در عمل مي شود: اخلاق نسبي.
2) براي درك بهتر نسبت ورزش و اخلاق در عصر مدرن، شايسته است كه به تفاوت هاي ورزش سنتي و مدرن و نسبتي كه هر كدام مي توانند با مسئله اخلاق برقرار كنند، توجه ويژه شود. در اين خصوص، مهم ترين مسئله اين است كه ورزش مدرن بهمثابه يك «شغل»، اما ورزش سنتي بهمثابه يك نوع «حيات» تلقي مي شود. در عصر مدرن، ورزشكاري يك شغل متمايز از ديگر شغل هاست، اين در حالي است كه در گذشته به رغم اينكه برخي و شايد بسياري از مردم اهل ورزش بوده اند، اساسا شغلي به نام ورزش كاري نداشته ايم. اين تفاوت به نوبه خود باعث تفاوت هاي ديگري مي شود.
ورزش سنتي از آنجا كه بهمثابه يك حيات عمل مي كرده، نسبت آن با هر يك از حوزههاي سياست، اقتصاد و فرهنگ مي توانسته نسبت عينيت باشد. به عبارت ديگر، ورزش سنتي در متن حيات فرهنگي، حيات سياسي يا حيات اقتصادي بوده و بلكه يكي از مقومات آنها به حساب مي آمده است. اين در حالي است كه تمايز حرفه ورزش مدرن از ديگر حرفهها باعث مي شود كه اقتضائات ديگر حرفهها از جمله حرفههاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي اگر بخواهد در ورزش مدرن پياده شود، بايد بهمثابه يك «امر بيروني» به آن الحاق شود كه معمولا هم به شكل كاملا روشني همچنان ميان اقتضائات خود ورزش و اقتضائات آن حرفهها تضادهايي بهوجود مي آيد و اين كاملا طبيعي است كه ورزشكاري كه بايد اداي اهل سياست يا فرهنگ يا اقتصاد را دربياورد، با ورزشكاري كه خودش اهل اين امور است، تفاوت داشته باشد.
ورزشكاري را كه خود اهل سياست است، براي سياست ورزيدن اجير نمي كنند، بلكه سياست ورزي، هنر و دغدغه اوست، اما ورزشكاري كه بايد اداي اهل سياست را دربياورد، لازم است اجير شود. با اين حساب، مشكلي كه بهوجود مي آيد اين است كه از سويي، اقتضاي جامعه ارگانيكي، تنيدگي امور سياسي، اقتصادي و فرهنگي است و از سويي، از آنجا كه ورزش جديد نه بهمثابه يك حيات، بلكه بهمثابه يك شغل و حرفه عمل مي كند، اقتضائات اين حرفه در بسياري از موارد، اقتضائات در هم تنيده حوزههاي سياست، اقتصاد و فرهنگ را برنمي تابد و هرگونه تلاشي در اين خصوص، از ورزش مدرن، پيكري ناهموار مي سازد ـ همچنان كه ساخته است ـ و شايد بتوان گفت آن را تبديل به يك «واقعيت مجازي» مي كند.
بي شك نسبت اخلاق و ورزش در عصر ما نيز از اين قاعده مستثنا نيست. ورزش مدرن خودش بهمثابه يك حيات فرهنگي (اخلاقي) عمل نمي كند و اگر بخواهيم اخلاق را بدان تزريق كنيم، بايد بهمثابه يك امر بيروني به آن الصاق كنيم كه اين امر به نوبه خود باعث بهوجود آمدن تضادهايي ميان اقتضائات اخلاق و ورزش مدرن مي شود.
ريشه اين امر به اين مسئله برمي گردد كه فلسفه غرب بر بنيادهايي استوار شده كه در نتيجه بسط آن ها، جهان به هم پيوسته، تكه تكه شده است. معرفت شناسي تفكيك گراي غربي از دير زماني بر تمايز ميان «فيزيك» و «متافيزيك» استوار شده بود. روح اين تفكيك در انديشه قرون وسطايي آگوستين در تقسيم جهان به «شهر خدا» و «شهر زمين» ادامه يافت و با تفكيك «انديشه» و «امتداد» در فلسفه دكارت وارد رنسانس شد. بعدها كانت، انديشه دكارتي را به خِرَد نظري و خِرَد عملي تقسيم كرد و در پي او، فيلسوفان تحليل منطقي، عقل نظري كانتي را به دوگانه گزارههاي خبري و گزارههاي ارزشي تفكيك كردند و در پي آن ها، اثبات گرايان، گزارههاي خبري را به دو دسته اثبات پذير و اثبات ناپذير تقسيم كردند. ورود اين انديشهها در تحليل حوزه اجتماعي، به دوگانههايي مانند دولت / ملت، فرد / جامعه، هدف / وسيله، هزينه / فايده، برنامه / اجزا، ضابطه / رابطه، اقليت / اكثريت، زنانه / مردانه، حاكم / محكوم و... انجاميد و در نتيجه همه آن ها، هستي منسجم و پيوسته در نگاه ديني، از نگاه معرفت شناسي غرب به مجموعهاي از كثرت ها تقليل يافت و هر جزيي از اين كثرت ها بهلحاظ نظري از حكمي مجزا و مستقل برخوردار شد. اين در حالي بود كه در مقام عمل، بسياري از اين كثرت ها، به وحدت رسيده و يكي شده بودند و اين البته يكي از ويژگي هاي جامعه ارگانيك نيز بود.
بر اين اساس و بهعنوان مثال، ورزش و اخلاق، هر كدام حكمي مستقل يافته بودند؛ نه ورزش قرار بود كه اخلاقي باشد و نه اخلاق قرار بود كه پيوندي با ورزش بيابد. اما در عمل، نه ورزش مي توانست عمل نباشد ـ و چون عمل بود، ناگزير جهت اخلاقي مثبت يا منفي پيدا مي كرد ـ و نه روح توسعه ياب و فراگير اخلاق مي توانست ساحت ورزش را ناديده بگيرد. از اين رو، اين دو، ناگزير از مواجه شدن با يك ديگر بودند، اما اين مواجهه هرگز نمي تواند به پيوندي دروني ميان آن دو منجر شود. و همچنان، ورزش يك شغل خواهد بود و اخلاق يك حيات.
3) هستي در تفكر ديني به يك ژله مي ماند: يكسان، منسجم و به هم پيوسته، اما ژلهاي كه رنگي است و شدت رنگ آن از يك طرف تا منتهي اليه طرف ديگر، به شكل تشكيكي توزيع شده است. اين رنگ، رنگ خداست كه در همه آن پاشيده شده و از اين منظر، تمام هستي، آيت خداوند تعالي است. اين در حالي است كه هستي در تفكر غرب مدرن، نه به هم پيوسته و منسجم، بلكه برش زده شده و تكه تكه است. از همين رو پيوندهاي ميان جامعه مدرن، «پيوندهاي شكننده» است. در اين تفكر، ميان دين و دنيا، اخلاق و قدرت، دنيا و آخرت، فرد و جامعه، دين و سياست و... نه پيوندي وجودشناختي، بلكه پيوندي قراردادي برقرار است و اين تا زماني اعتبار دارد كه طرفين قرارداد بر آن مُهر تأييد بزنند. پيوند قراردادي، پيوندي اعتباري است و دوام آن به اعتبار معتبر بستگي دارد.
اخلاق و ورزش در دنياي غرب هر دو از قواعدي قراردادي و اعتباري پيروي مي كنند؛ قواعدي كه از هيچ نفس الامري سرچشمه نمي گيرند. به عبارت ديگر؛ بر اساس معرفت شناسي غربي مدرن، حقيقتي كه بتواند عيار اين اخلاق و ورزش باشد، وجود ندارد. نتيجه منطقي چنين نگاهي به اخلاق و ورزش ـ كه ملاك ارزيابي بيرون از متن قرارداد معرفي نمي كند ـ اين است كه در مورد هيچ نوع ورزشي، همچنان كه در مورد هيچ نوع اخلاقي بر اساس يك الگوي معرفتي ثابت نتوانيم صفت خوب يا بد را بهكار ببريم؛ چراكه اساسا خوب يعني آنچه قرارداد اعتبار كرده و بد يعني خروج از همان قرارداد. اما نكته اين جاست كه اگر خروج از قرارداد اولي با يك قرارداد ثانوي صورت بگيرد و هر بار، ورزش مورد بحث بر اساس يكي از اين دو قرارداد اخلاقي شكل بگيرد، در اين صورت، هر دو ورزشِ شكل گرفته بايد خوب باشند. بهعنوان مثال؛ اگر در قرارداد نخست، بي اعتمادي، فحش و بددهني، فحشاو نامردي را اعتبار كرده باشيم و مناسب با آن ورزشي را شكل داده باشيم و متقابلا در قرارداد دوم، ضرورت اعتماد متقابل، عفت كلام، پاك دامني و جوان مردي را اعتبار كرده باشيم و مناسب با آن نيز ورزشي را شكل داده باشيم، هر دو نوع ورزش از آنجا كه بر اساس قراردادِ اعتبار شده شكل گرفته اند، بايد خوب باشند.
4) بايد ميان دو مفهوم «ورزش اخلاقي» و «اخلاق ورزشي» تفكيك قائل شد. مفهوم نخست در نظام واژگاني معارف اسلامي منطقا مي تواند گنجانده شود، اين در حالي است كه بنا بر يكي از دو تفسير، خاستگاه معرفت شناختي مفهوم دوم، همان معرفت برش زن هستي است كه در نظام معرفتي اسلامي نمي گنجد.
ورزش اخلاقي در برابر ورزش غيراخلاقي بهكار مي رود. برخي از ورزش ها بهگونهاي طراحي مي شوند كه نفس آنها ـ فارغ از هرگونه حيثيت اضافي ديگري ـ غيراخلاقي هستند. بهعنوان مثال؛ ورزش هايي كه ماهيت آنها بهگونهاي است كه به بدن ضرر مي رسانند يا ورزش هايي كه تحقق كامل آنها مستلزم صرف تمام يا بخش قابلملاحظهاي از ساعت شبانه روز انسان است، به حكم «لا ضرر و لا ضرار فيالاسلام» ورزش هاي غيراخلاقي محسوب مي شوند. همچنان كه ورزش هايي كه به ضميمه حيثيت اضافي شان جهت غيراخلاقي مي گيرند نيز، ورزش هاي غيراخلاقي خواهند بود. بهعنوان مثال؛ كوه نوردي ورزشي است كه فينفسه مشكل اخلاقي ندارد، بلكه به حكم اصل «عقل سالم در بدن سالم است»، رجحان اخلاقي نيز دارد، اما همين كوه نوردي اگر حيثيت اضافي اختلاط دختر و پسر به خود بگيرد، از نظر اسلام، ورزشي غيراخلاقي خواهد بود. مي توان به فوتبال نيز بهمثابه ورزشي غيراخلاقي مثال زد. سخن گفتن تا اين اندازه گزنده درباره ورزشي كه در هر شبانه روز ميليون ها نفر از انسان هاي عصر ما ساعت ها از وقت شان را صرف تماشاي آن مي كنند، البته سخت است، اما متأسفانه حقيقت دارد؛ همواره همه حقيقت ها شيرين نيستند، برخي از آنها تلخ اند و غيراخلاقي بودن ورزش فوتبال در عصر ما يكي از آن هاست. تنها اگر آمار هزينههايي را كه در هر 24 ساعت براي فوتبال در سراسر دنيا صرف مي شود با آمار گرسنگاني كه در هر 24 ساعت تنها بهدليل گرسنگي جان خود را مي بازند مقايسه كنيم، غيراخلاقي بودن حيثي فوتبال بهوضوح خود را نشان مي دهد. فوتبال اگرچه براي بشر امروزي مفرح بوده، اما فرح ناشي از آن از سويي، بهدليل اينكه نياز لغيره ما و نه نياز لذاته ماست و از سويي بهدليل اينكه باعث غفلت از فرح و اَلَم هاي واقعي ما شده، بيش از آنكه مُثبِت اخلاق باشد، نافي آن است و از همين روست كه مي توان از آن بهعنوان يك ورزش غيراخلاقي ياد كرد. شايد هيچچيزي به اندازه «اخلاق غفلت» نتواند ماهيت اخلاقي ورزش نوين را بيان كند. رسالت دين، اقامه ذكر است و ورزشي كه در ساحت دين تولد و رشد يابد، لاجرم عين تذكار و تذكر است. غفلت، ضد تذكار است و بيش تر در ساحت وهم زاده مي شود. اگر ورزش نوين را ورزش غفلت و اخلاق ناشي از آن يا همراه آن را اخلاق غفلت مي ناميم، از آن روست كه در ساحت توهمي مدرنيته زاده شده است. مدرنيته ساحت فقدان معني است، اما بشر نمي تواند بدون معني زندگي كند، از اين رو ناگزير است كه جاي خالي معني را با توهم پُر كند. در مدرنيته، ورزش مدرن و بيش تر از همه، فوتبال يكي از پديدههايي است كه رسالت پركردن جاي خالي معني را به عهده گرفته اند.
اخلاق ورزشي منطقا بايد در برابر اخلاق غيرورزشي بهكار رود و مطالعه اخلاق از زاويه رفتارهاي خاص (مثل ورزش: اخلاق ورزشي) يا صنوف خاص (مثل پزشكي: اخلاق پزشكي، معلمي: اخلاق معلمي و...) دو حالت مي تواند داشته باشد:
الف) اين زاويه مطالعه به معني تأثير وضعيت و حالتِ مقامي در اخلاق است (از سنخ تأثير ظرف در مظروف) ـ كه به آن «اخلاق وضعيت» نيز گفته مي شود ـ كه در اين صورت، نه تنها اشكالي ندارد، بلكه طبيعي و معقول نيز هست. اخلاق وضعيت، يعني رفتار مناسب با شرايط. بدين معني كه شرايط ميدان جنگ، مقتضي رفتارهاي قاطعانه و تا حدودي خشن و شرايط ميزباني يا ميهماني، مقتضي رفتارهاي متساهلانه و نرم (البته با فرض رعايت اصول و مباني) است. از اخلاق وضعيت به «اخلاق حيثي» نيز ياد مي شود. اخلاق حيثي يعني رفتار مناسب با حيث خاص. بهعنوان مثال، سكوت در برابر بددهني يا حتي مراتب نازلي از ظلم پدر يا استاد ـ از اين حيث كه به حكم پدر و استاد بودن بر انسان ولايت دارند ـ توجيه اخلاقي دارد. اين در حالي است كه با قطع نظر از حيثيت پدري يا استادي، چنين سكوتي با فرض ثابت بودن ديگر شرايط، توجيه اخلاقي ندارد. در برخي از متون اخلاقي، از اخلاق وضعيت، به «اخلاق كاربردي» هم ياد شده است. اخلاق كاربردي يعني تطبيق اصول ثابت اخلاقي در قالب هايي كه بهگونهاي مناسب با يك زمان و مكان ويژه باشد و امكان تحقق به آن اصول را بدهد. بسيار پيش مي آيد كه برخي از اصول اخلاقي را در قالب هاي ثابت و كليشهاي نمي توانيم بهكار ببريم، اگر بهكار ببريم بي فايده و كم نتيجه خواهد بود. در چنين شرايطي بايد بهدنبال راههايي بگرديم كه امكان تحقق به آن اصول را بدهد. به عبارت ديگر، بايد بهدنبال شيوههايي باشيم كه در آن شرايط بتواند اخلاق را كاربردي كند.
ب) اين زاويه مطالعه به معني «نسبيت اخلاق» است؛ بدين معني كه اساسا اخلاق از اصول ثابت و نفس الامري تبعيت نمي كند و در هر زمان و مكاني، مناسب با همان زمان و مكان تغيير مي كند تا جايي كه مي توان گفت بسياري از اخلاقياتي كه توسط پيامبران مطرح شده اند، مخصوص زمان همان ها بوده و اينك عصر مدرن، پيامبران و اخلاق ويژه خود را نياز دارد! اگر با اين مبنا بخواهيم اخلاق ورزشي را تبيين كنيم، بي شك، اين تركيب، در نظام معارف اسلامي جايي نخواهد داشت؛ چراكه نه اسلام و نه عقل برنمي تابد كه اخلاق تا اندازهاي سيال باشد كه در ورزش، اخلاق ورزشي، در مسافرت، اخلاق سفر، در شهر، اخلاق شهري، در كشور بيگانه، اخلاق غربت و... داشته باشيم.
اخلاق، اصولي دارد كه در هر صنف و حتي در هر زمان و مكان، شايد قالب هاي تحقق آن به تناسب شرايط زماني ـ مكاني تغيير يابد، اما مباني آن اصول تغيير نمي كند. قائلين به نسبيت اخلاق گاه استدلال مي آورند كه «چون نياز طبيعي انسان دائما در حال تحول و تغيير است، بنابراين رفتارهاي انسان نيز به حسب نيازهاي متغير، تحول ميپذيرد و بنابراين، اخلاق مطلوب، در هر دوره زماني و متناسب با هر سنخ از نيازهاي بشري، تحول پيدا ميكند.» گاه استدلال مي كنند: «اخلاق، اطلاق اَزماني و نسبيت افرادي دارد؛ به اين معنا كه مثلا راست گويي همواره براي طبقه حاكم خوب است و براي طبقه محكوم بد است.» گاه استدلال مي كنند: «اخلاق، اطلاقِ افرادي و نسبيت اَزماني دارد؛ مثل اينكه گفته شود راست گويي براي همگان خوب است، ولي اين حسن صدق در قرون دهم تا بيستم ميلادي است و از قرن بيستم تا بيست وپنجم راست گويي قبيح ميگردد.» تمام اين ديدگاهها از نظر اسلام مردود است؛ چراكه دليلي كه در يك زمان و براي يك عده، راست گويي را لازم مي شمارد، آن چنان ثابت است كه با تغيير زمان ها و دورهها از بين نمي رود و مادام كه علت هست، معلول نيز وجود خواهد داشت. البته در موارد محدودي بنا به يك مصلحت بالاتر ـ كه همان هم داراي ضوابط و ملاك هايي مي باشد ـ بهصورت استثنايي، دروغ گويي بهتر از راست گويي مي شود اما بايد توجه داشت كه استثنا، مبناي برنامه ريزي نمي تواند باشد.
5) هر پديدهاي اگر بخواهد جريان زايي داشته باشد، بايد تبديل به الگو شود. الگوها، نمادين هستند و معمولا حتي با تغيير شرايط زماني ـ مكاني هم قابليت اثربخشي خود را حفظ مي كنند. اگر ورزش ـ اعم از سنتي و مدرن ـ بخواهد جريان زا بوده و از قابليت تأثيرگذاري درازمدت برخوردار باشد، بايد بتواند الگوهاي فرازماني ـ مكاني بسازد.
ورزش مدرن به دليل ابتنا بر فلسفه نسبيت گراي مدرن، حداكثر مي تواند با اخلاق نسبيت گراي مدرن پيوند بيابد. در چنين ورزشي، هم الگوها و هم تأثيرگذاري آنها نسبي خواهند بود. در انديشهاي كه اصول ثابت و نفس الامري وجود نداشته باشد، نبايد انتظار ظهور الگوهاي ثابت را داشت. اين در حالي است كه از آنجا كه اولا ورزش سنتي بهمثابه حيات و نه شغل عمل مي كند و ثانيا پيوند ورزش سنتي با اخلاق، پيوند وجودي و نه اعتباري است و ثالثا اخلاق ديني، ثابت و نه نسبي است، الگوهاي اخلاقي ورزش سنتي، نيز ثابت و فرازماني ـ مكاني خواهند بود. بهعنوان مثال؛ اگر چندين قرن ديگر هم بگذرد، عمل اخلاقي اي كه پورياي ولي به هنگام كُشتي (بهمثابه يك ورزش سنتي) جهت خوشحالي دل يك پيرزن و بيش تر به منظور وفا به عهدي كه با آن پيرزن بسته بود، انجام داد، همچنان قابل احترام و تقديس خواهد بود. الگوهاي اخلاقي ديگر ورزش سنتي از قبيل: جهان پهلوان تختي، پهلوان ميرباقري و... همه و همه مانا و جاويد خواهند بود.
از زمان تكوين و نُضج ورزش نوين در قرن 15 ميلادي تاكنون نزديك به شش قرن مي گذرد و اين مدت، زمان كمي براي به بار نشستن جوهره ورزش نوين نبوده است. به رغم اين، هنوز شاهد ظهور يك قهرمان در عرصه ورزش نوين كه از آن چنان اعتباري برخوردار باشد كه براي همه رشتههاي ورزشي نوين الگو باشد، نيستيم. قهرمانان ورزش نوين، بهدليل اخلاق نسبي عصر مدرن، نسبي اند و اعتبار آنها از عمر بسيار كوتاهي برخوردار است.