شريعتي را هم جلال به ميدان آورد
ميرشكاك از آل احمد مي‌‌‌‌گويد؛

شريعتي را هم جلال به ميدان آورد

كسي‎كه ما را وارد اين كشاكش كرد، آل احمد بود. حتي شريعتي را هم- به اعتراف خودش - آل احمد وارد ميدان كرد. جذبه حيرت‎انگيزي داشت در اين كه هركسي با او مواجه مي‎شود، دنبالش راه بيفتد. شيخوخيتي كه در آل احمد بود هنوز هم هست.
۱۳ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۸:۰۸
کد خبر: ۸۶۸۴۲

به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبکه خبر دانشجو»، جديدترين شماره هفته نامه پنجره به گفتگو با يوسفعلي ميرشكاك، شاعر و نويسنده در مورد جلال آل احمد پرداخته است كه متن كامل آن پيش روي شماست: 

پيشتر از آن‎كه خود را متأثر از سيد احمد فرديد بداند، مريد آل احمد مي‎داند.
دردهايي كه آل احمد در كتاب‎هايش به آن‎ها پرداخته، همچنان زنده‎اند و همين، آل‌احمد را هنوز زنده نگه داشته است. يوسفعلي ميرشكاك دغدغه مهم آل احمد را عدالت مي‎داند و مي‎گويد حرف‎هاي او نه آن‎قدر جزيي‎اند كه بي‎اهميت باشند و نه آن‎قدر كلي كه انتزاعي؛ و براي همين، مردم، سال‎هاي سال با آن‎ها سر و كار خواهند داشت.

مفهوم «غرب‎زدگي» در حرف‎هاي «جلال آل احمد» چقدر با فكر و انديشه «فرديد» همخواني دارد؟

آن‎چه آل احمد طرح مي‎كند نسبتي با غرب‎زدگي دكتر فرديد ندارد. غرب‎زدگي آل‌احمد كاملا جغرافيايي است، در حالي‎كه حرف‎هاي مرحوم فرديد ربطي به جغرافيا ندارد. فرديد مي‎گفت: «غروب خورشيد حقيقت در افق نفسانيت انسان.» اين حرف در آثار آل احمد به چشم نمي‎خورد. آل احمد مسئله را جغرافيايي مي‎بيند و غرب را در اروپا و آمريكا مي‎گيرد. براي همين، ژاپن را هم به غرب ملحق مي‎كند، چون ژاپن هم قدرت تكنيكي دارد و توليد‎كننده ماشين است. شرق هم در نظر آل احمد، كشورهاي جهان سوم و سرزمين‎هاي مصرف‎كننده ماشين هستند.

اما آل احمد يك نكته را خوب فهميده است. معتقد است تنها رابطه‎اي كه مي‎تواند بين غرب توليد‎كننده ماشين و شرق مصرف‎كننده به‎وجود بيايد، رابطه استعمارگر و استعمارپذير است و رابطه ديگري وجود ندارد. او ماشين را در اختيار دارد و اين‎جا هم مصرف‎كننده ماشين وجود دارد. مغرب بايد كالاهاي خود را به دست اين مصرف‎كننده برساند، اين وسط به يك واسطه احتياج است كه معمولا همان حكومت‎هاي جهان سوم هستند. اين‎ها دلال‎هاي مظلمه‎اند. آل احمد چون ستيهندگي ويژه‎اي در عالم سياست داشت، نمي‎توانست اين ماجرا را دقيق‎تر ببيند. پس اگر كشوري در جهان سوم نخواهد مستعمره و مصرف‎كننده باشد و بخواهد در مسير توليد حركت كند، تازه، مشكل شروع مي‎شود. قدرت استعمارگر مي‎تواند راه توليد را ببندد و مي‎بندد. مثلا در اين 30 سال ديديم با وجود استقلال از غرب و حتي در افتادن ما با غرب، از حيث توليد تكنيك همچنان مصرف‎كننده‎ايم. اما براي مرحوم فرديد اين مسئله مهم بود كه بداند حقيقت چگونه در نفس انسان غروب مي‎كند. يعني نحوه تمناي اين جهان و ترجيح دنيا بر آخرت و تفضيل نفس خود بر رويكرد به حضرت حق چگونه اتفاق مي‎افتد. در پي اين بود كه دست‎كم به شاگردانش بياموزد كه راه عبور از غرب‎زدگي، در افتادن بانفس و رسيدن به مقامي از تنزيه نفساني و تزكيه نفساني است؛ تا دنبال وجه تاريك وجود نباشد. خود او هم مي‎دانست اين انديشه خيلي معقول نيست. و عقل بشر كنوني خيلي اين نوع نگاه به عالم را نمي‎پسندد. چون بشر امروز، معيار ارزيابي همه‎چيز است، هرچيزي كه با نفس انسان تطابق دارد، خوب است و اگر هم چيزي خوشايند اين نفس نيست، قبيح است و فرقي هم نمي‎كند كه اين امر چه‎چيزي باشد، حتي اگر مورد نياز هم باشد همين حكم درباره آن صادق است. اين قضيه البته به گفتار درنمي‎آيد، يعني اين سخن را جان آدم بايد بپذيرد و جان آدمي هم در حجاب است. اين جان، اول بايد از اين چاه بيرون بيايد و پذيراي اين حرف باشد كه ما مي‎خواهيم از وجه تاريك وجودمان به وجه روشن وجود هجرت كنيم تا بتواند اين سخن را درك كند.

عده‎اي معتقدند كه نمي‎شود آل احمد را صاحب يك انديشه قابل‎اعتنا دانست و او را در چهارچوب داستان‎هايش ارزيابي مي‎كنند، به‎نظر شما چقدر اين تلقي درست است؟ چقدر وجه انديشه آل احمد مهم است؟

اصلا اين‎طور نيست. جلال يكي از برجسته‎ترين انديشمندان ما در ساحت اجتماع است. انديشه اجتماعي آل احمد مدام بايد مدنظر همه باشد.

مدل زندگي اجتماعي آل احمد خيلي قابل كپي‎برداري نيست. مثلا مدتي در حزب توده است، بعد در بعضي درگيري‎هاي سياسي شركت مي‎كند و سفر حجي پيش مي‎آيد و سپس محبوب دل جماعت مي‎شود، اين‎ها اتفاقات نادري نيست؟

اين‎طور نيست. مثلا آل احمد در هر وضعيتي بوده نسبت به كشاورزي اين مملكت حساس بوده، امروز اگر به آن‎چه درباره كشاورزي نوشته است برگرديم، مي‎بينيم كه همچنان زنده است. چون در هنوز روي همان پاشنه مي‎چرخد. اوضاع از حيث كشاورزي، صنعت، آموزش و پرورش و حتي از حيث مطبوعات، خيلي عوض نشده است. اگر به هر يك از دكه‎هاي مطبوعاتي برويم، همان نشريه‎هاي رنگين‎نامه‎اي را مي‎بينيم كه آن روزها چاشني ارتباط‎هاي جنسي هم داشت كه امروز اين چاشني را ندارد و بيشتر سعي مي‎كنند با چشم و ابروي بازيگرها، صفحه‎ها را پركنند. يعني اين‎ها عوام‎الناس را تغذيه مي‎كنند و كسي كه از راه تغذيه نفس اماره جمعي نان مي‎خورد شريك شيطان است. از هركجاي چشم‎انداز اجتماعي آل احمد به مسئله‎هايي كه او به آن‎ها پرداخته نگاه كنيم و از جامعه هم خبر داشته باشيم انديشه جلال مدخليت پيدا مي‎كند. اتفاقا آل احمد خيلي به اين‎كه او را داستان‎نويس بدانند يا نه، اهميتي نمي‎داد. برخلاف آدمي مثل ابراهيم گلستان كه دنبال متحول كردن فرم قصه‎نويسي بود؛ آل احمد اين‎طور نبود. مدير مدرسه مي‎شد و آن‎چه برايش اتفاق افتاده بود، مي‎نوشت و اين اتفاق‎ها هنوز در مدرسه‎هاي روستايي و شهرستان‎هاي كوچك وجود دارد.

يا مثلا او را به ده مي‎فرستادند، آن‎چه را برايش اتفاق مي‎افتاد مي‎نوشت. در «نفرين زمين» با نتيجه‎هاي انقلاب شاه و ملت در آن روزگار مواجه هستيم. يعني وضعيتي كه انقلاب سفيد شاه در مناسبات شهر و روستا، مناسبات اخلاقي - اجتماعي و... ايجاد كرده بود. آل احمد از اين حيث زنده است. خوشحال نيستم كه آل احمد همچنان زنده‎ترين آدم روزگار ماست و از همه ما زنده‎تر است. اي كاش واقعا اوضاع دگرگون مي‎شد، شرايط تغيير مي‎كرد و مي‎رسيديم به جايي‎كه بتوانيم بگوييم (مثلا) حرف جلال در كشاورزي در آموزش و پرورش، ديگر حجت نيست. ولي چون مناسبات تغييري نكرده، حرف او همچنان حجت است. اگر آل احمد در روزگار ما زنده بود و پديده‎اي به نام دانشگاه آزاد و مدرسه‎هاي غيرانتفاعي را مي‎ديد، شك ندارم خودش را سر مخالفت با اين‎ها به كشتن مي‎داد. يعني به قدري با اين ماجرا درمي‎افتاد تا از بين برود. اما هيچ‎يك از ما اين شجاعت آل احمد را نداشتيم كه بگوييم آقا! اين غيرديني‎ترين و غيراسلامي‎ترين پديده ممكن عالم است كه در يك مدرسه، دبستان، دبيرستان، دانشگاه پول بگيرند. اصلا قرار بود به وضعيتي برسيم كه پول داير مدار نباشد. ولي خوب آقايان گفتند غيرانتفاعي بله! مسلما كساني كه در اين مدرسه‎ها درس مي‎خوانند، نفعي نخواهند برد. از اين بابت! اگر آل احمد زنده بود، مي‎گفت اين حيث از ماجرا اصلا ديني نيست.

همچنان خودم را مريد آل احمد مي‎دانم نه مثلا مريد دكتر فرديد. چون كسي‎كه ما را وارد اين كشاكش كرد، آل احمد بود. حتي شريعتي را هم- به اعتراف خود شريعتي - آل احمد وارد ميدان كرد. جذبه حيرت‎انگيزي داشت در اين كه هركسي با او مواجه مي‎شود، دنبالش راه بيفتد. شيخوخيتي كه در آل احمد بود هنوز هم هست. مرده و زنده نمي‎شناسد. البته اوضاع ما به‎گونه‎اي بود كه نمي‎توانستيم مثل آل احمد موضع بگيريم. براي اين‎كه آرماني كه ما دنبال آن راه افتاده بوديم و به اين نحو در جامعه مطرح شد، بيشتر وقت‎ها ديديم كه اگر مصائب اجتماعي جامعه را طرح كنيم به ضديت با نظام متهم مي‎شويم.

به هر حال آل احمد موجود سر سختي بود كه انحراف ديدن و كوتاه آمدن و شاعرانه نگريستن به عالم در او وجود نداشت. البته ما نكته ديگري را هم فهميديم و آن اين‎كه نيست‎انگاري پديده‎اي نيست كه دست از سر ما بردارد، بلكه تقدير محتوم همه انسان‎ها در سراسر جهان است. يعني نيست‎انگاري، فرجام بشر است. آستانه دوزخ است و همه بايد از اين آستانه بگذرند و وارد جهنم شوند. ما فهميديم كه درد، عميق‎تر و ريشه‎اي‎تر از اين است كه بخواهيم مثل آل احمد با آن مواجه شويم. تقدير جهان سومي كه مرحوم فرديد مي‎گفت، بعد از انقلاب، خودش را آشكار كرد؛ يعني بعد از گذشت دو دهه فهميديم كه اين تقدير، قابل‎رفع و دفع نيست. همان‎طور كه نيچه مي‎گويد: نيست‎انگاري دو قرن بعد از من خواهد بود. من اولين نيست‎انگارم و آخرين نيست‎انگار. نيست‎انگار برشده از نيست‎انگاري، برون‎جسته از نيست‎انگاري. و بعد مي‎گويد اينك زير پاي من، بر فراز سر من، پيش روي من، پشت‎سر من؛ همه نيست‎انگاري است و خودش در اين ميان، از اين سرشت، خلاص شده و تقدير ديگران را حوالت‎گويي مي‎كند. ما ديديم انگار امكان نجات نيست و مثل اين‎كه قرار است برگرديم به همان جايي‎كه تكاپو كرديم از شر آن خلاص شويم. در اين تكاپو خيلي‎ها تهديد شدند و رستگار شدند، اما ما چه كرديم؟

نازل‎ترين سطح از بينش، دانش و بحث از سريال، هنرپيشه‎ها و قتل‎هاي جنايي و صفحه‎هاي حوادث و... خوراك مطبوعات ماست. تنها، مظهر فساد جنسي از صفحه‎هاي اين مطبوعات حذف شده است.

آيا مي‎شود آل احمد را يك روشنفكر دانست؟

شم آل احمد خيلي نيرومند بود، زماني‎كه آل احمد برآورد ‎كرد انقلاب مذهبي در اين سرزمين اتفاق خواهد افتاد، خيلي‎ها به او مي‎خنديدند كه او مثلا 30 سال از زمانه عقب است. اما بعد معلوم شد كه بيچاره‎ها خيلي جلو زده‎اند و به جاهايي رفته‎اند كه از تصورات و اوهام روشنفكرانه تأثير گرفته‎اند. معلوم شد كه آل احمد خوب مي‎بيند و اساسا روشنفكري را نيز همين شم روشنفكري تشكيل مي‎دهد. دانش روشنفكري هيچ حد و حساب ويژه‎اي ندارد. ممكن است كسي اصلا هگل و كانت و ماركس را نشناسد، اما شم درستي داشته باشد. هرچند براي ورود به عالم مدرن، دست‎كم دانش اجمالي از معرفتي كه فرويد درباره بشر ارايه داد و آن را تحويل به جنسيت كرد، لازم است. شناخت معرفتي كه ماركس پيش‎آورد، تحويل انسان به نيازمندي‎هاي اقتصادي بود؛ اين‎ها كساني بودند كه با نفس به‎صورت ايجابي برخورد مي‎كردند. فرويد نمي‎گويد بشر چگونه نيست يا چگونه بايد باشد، مي‎گويد بشر اين‎طور است كه من مي‎گويم. گيريم كه خطا مي‎گويد، اما به هر حال اتفاقي باعث اين خطا شده است، بنابراين وجهي از وجود بشر آن‎قدر شدت پيدا كرده كه فرويد فكر مي‎كند كه اين كل وجود بشر است. بعد ماركس مي‎آيد، بخش‎هاي ديگر را هم ديگران بيان مي‎كنند.

اين‎ها همه با هم باعث مي‎شود كه پديده‎اي به نام مدرنيته را بشناسيم. ما در 30 سال اخير سعي كرديم آن‎چه را به‎عنوان تبيين مدرنيته و طرح معرفت ذات انسان مدرن در غرب مطرح شده، نديده بگيريم. جالب است كه امروز، اندك اندك به نفع همين حرف‎ها از حقيقت اسلام اعراض مي‎كنيم.

اگر آل احمد و چند نفر ديگر را از جامعه روشنفكري جدا كنيم به نظر مي‎رسد كه مفهوم روشنفكري برخلاف آن‎چه در غرب با مفهوم ديگري مثل مسئوليت‎پذيري همراه است، در ايران با بي‎عملي، تنزه‎طلبي، عافيت‎طلبي و گوشه‎گيري همراه مي‎شود. موافقيد؟

بايد انصاف داشت. جامعه روشنفكري ما يكي از فعال‎ترين جوامع روشنفكري جهان سوم بوده. درست است كه آدمي در حد راسل و سارتر در جامعه روشنفكري ما نبودند، يا خيلي از بزرگان ما مثل دكتر حسابي انديشه سياسي ويژه‎اي نداشتند يا ضديت خاصي با نظام شاه نشان ندادند. البته در سرزمين ما علوم مجرب نمي‎توانست ملازمه‎اي با تعارض سياسي داشته باشد؛ اما كل فعاليت‎ جامعه روشنفكري ما در سال‎هاي قبل از انقلاب ديني، از روزگار مصدق تا انقلاب اسلامي، در سست كردن پايه نظام سلطنتي، به‎شدت مؤثر بود. چه روشنفكران حزب توده، چه روشنفكراني كه غيرتوده‎اي بودند و حرف‎هايي ديگر مي‎زدند. اين همه در بدبين كردن مردم نسبت به نظام سلطنتي و سست كردن پايه‎هاي آن مؤثر بوده‎اند. البته اين جريان، هيچ‎وقت چهره تاريخي پيدا نكرد. و آل احمد از معدود افرادي است كه توانست چهره‎اي تاريخي پيدا كند، مثل مرحوم شريعتي. البته بسياري از آثار مرحوم شريعتي، امروز ديگر برد تاريخي ندارد. اين‎ها بردشان برد تقويمي بود. شريعتي ايدئولوژيست بود، اما آل احمد نه. روشنفكر محض بود، روشنفكر محض هم كسي است كه فارغ از اين‎كه مخاطبش چه ديني، چه مسلكي و چه حزبي دارد، به دردهاي اجتماعي او اشاره مي‎كند.

آن‎چه باعث شده جامعه ما ديگر روشنفكري متمركز نداشته باشد اين است كه ديگر در جان غرب هم روشنفكري متمركز نداريم. وقتي فوكو مي‎گويد من فيلم‎ساز ديده‎ام، كارگردان ديده‎ام، شاعر ديده‎ام، نويسنده ديده‎ام، اما روشنفكر نديده‎ام، يعني روشنفكري در غرب هم دچار گسستگي شده است.

جمعي از روشنفكران قبل از انقلاب از همكاري با نظام پهلوي دريغ نمي‎كردند؛ آيا همين‎ها در سست كردن پايه‎هاي نظام سلطنتي‎ نقش داشتند؟

اين‎كه مثلا فلان شاعر، مشاور فرح پهلوي بوده، هيچ اهميتي ندارد شعر او مهم است. شعر او بايد ضد آن روزگار باشد. مثلا شعر اخوان، ضد آن روزگار است. در شعر، داستان و مقاله كه مهمترين كارنامه روشنفكري قبل از انقلاب است چيزي كه به نفع نظام سلطنتي باشد، نخواهيد يافت. نمي‎شود گفت فلان روشنفكر در اثرش نظام سلطنتي را توجيه مي‎كند. خب البته آن‎ها وارد درگيري‎هاي دامنه‎دار نمي‎شدند.

چرا خودتان را بيشتر مريد آل احمد مي‎دانيد تا فرديد؟
دغدغه ما درباره عدالت اجتماعي قوي‎تر از ماجراي حرف‎هاي مرحوم فرديد است. ما ساده‎لوحيم، اما فكر مي‎كنم اگر عدالت - چنان‎كه مولا اميرالمؤمنين ترسيم كرده است - پياده شود، خود به خود انسان از ساحت غربي وجود، به ساحت شرقي وجودش منتقل مي‎شود. مولا مي‎فرمايد: «العدل اساس الاحكام» معلوم مي‎شود اگر عدل باشد، بشر، استعداد سير از ظلمت به نور را پيدا مي‎كند. اين را هنوز مهمتر مي‎دانيم از بحث در غرب‎زدگي به‎معنايي كه فرديد مي‎گفت.

كساني‎كه در زمان جنگ به جبهه مي‎رفتند، خيلي به حرف‎هاي تئوريك كاري نداشتند، اما بالاخره كار درست را انجام مي‎دادند.

آيا مي‎شود تفاوت مدل آل احمد و فرديد را تفاوت در گرايش به عمل معرفي كرد؟

بالاخره ما بسيجي هستيم. تعداد زيادي از اين نوع نگاه، حاصل بسيجي ماندن ما است. از سال 1353 به اين طرف در حال و هواي همين كردار و مهمتر شمردن حكمت كردار بر حكمت گفتار، سير كرده‎ايم. مرحوم فرديد مخاطبش را به نگريستن در اعماق فاجعه دعوت مي‎كرد و يأسي هم كه از اين نگرش پديد مي‎آيد، اولين وجه آن نااميدي از نوشتن خواهد بود. چون هرچه بنويسيم حجابي بر حجاب‎ها افزوده‎ايم و كاري نكرده‎ايم. او معتقد بود آن‎چه در تاريخ اسلام نوشته شده است، مگر شعر برخي از شاعران عارف، حجاب و فاصله‎اي ميان قرآن و اهل بيت (عليه‎السلام) با مخاطب است. نمي‎خواست اين شركت در حجاب افزايي را قبول كند. اما مرحوم آل احمد اين‎طور فكر نمي‎كرد. او بعد از آشنايي دقيق‎ترش با پديده‎اي مثل غرب‎زدگي هم «عبور از خط» ارنست يونگر را ترجمه مي‎كند و هم از كشاكش با نظام حكومتي دست برنمي‎دارد. بالاخره اين برايش مهم بود كه نظام پهلوي سرنگون شود. ما كه ميراث‎دار آن نسل بوديم فهميديم اين توقع، زياد است و اگر حتي كسي ادعا كند كه مي‎شود عدالت مدنظر امام زمان (عليه‎السلام) و معصومين (عليه‎السلام) را برپا كرد، به خطا رفته است. چون چنان عدالتي تنها در زمان خود معصومين محقق خواهد شد.

چرا آل احمد قالب داستان را براي گفتن حرف‎هايش انتخاب كرد؟
اين قالب را دست بر قضا و اتفاقي انتخاب كرد. اين‎طور نبوده كه او اصرار داشته باشد داستان‎نويس از آب دربيايد. براي همين هم غالبا مي‎گفتند گزارش‎نويس است و اتفاقا در بيشتر قصه‎هاي آل احمد، گزارش، غلبه دارد. جلال معتقد بود تاريخ را كساني مي‎نويسند كه درون آن زندگي مي‎كنند، نه اين‎كه 100 سال بگذرد تا كسي كنار بخاري و زير باد كولر با خيال راحت درباره موضوعي تحقيق كند و تاريخ بنويسد. و انسان كنوني، خود بايد گزارش‎گر و بيان‎كننده دردهايش باشد.

بالاخره حتما اين قالب اولويتي برايش داشته كه سراغ آن رفته، نه؟

خير! اصلا! اگر قالب براي او اولويت داشت، اين‎همه دامنه كارش وسيع نمي‎شد. آل احمد سفرنامه دارد، تك‎نگاري دارد، مقاله دارد، كارهاي مردم‎شناسانه دارد، گزارش‎هاي مختلف درباره كشاورزي از مطبوعات و خيلي چيزهاي ديگر دارد. جلال، اهل دست به گريبان شدن با مسئله‎ها بود.

آل احمد را داستان‎نويس خوبي مي‎دانيد؟

آل احمد را از حيث داستان‎نويسي هم موفق‎تر از بقيه مي‎دانم. چون كارهايي كه آل احمد در اين زمينه كرده، به دست ما رسيده و بعد از اين‎همه سال، هنوز مدير مدرسه يك اثر خواندني است. و گفتم كه اين كارها به اين دليل زنده‎ مانده است كه دردهايي كه آل احمد در اين كارها مطرح كرده، هنوز باقي است.

نويسنده‎هايي مثل ساعدي، صادقي و گلستان و... هم از دردهايي حرف زده‎اند كه ممكن است امروز بشود ما به ازايي براي آن‎ها يافت. چرا آن‎ها به اندازه جلال با بدنه مخاطب عمومي ارتباط ندارند؟

آن‎ها از زاويه‎اي با دردها مواجه شده‎اند كه زاويه طلب‎كننده درمان نيست. آل احمد وقتي گزارشي را مطرح مي‎كند، خودش هم با آن پديده درگير است. از بيرون نگاه نمي‎كند. فقري را كه غلامحسين ساعدي مطرح مي‎كند، فقر چشيده شده نيست. امثال ساعدي بينش يگانه‎گراي آل احمد را نداشتند. آل احمد در حزب توده هم به شدت يك موحد خداپرست بود. در همان روزگار از او درباره تئوري داروين مي‎پرسند و او مي‎گويد كه ترجيح مي‎دهم فرزند آدم ابوالبشر باشم، نه بچه ميمون داروين. اين نشان مي‎دهد آل احمد به ساحت ديانت تعلق دارد. جالب است كساني‎كه اين سئوال را مي‎كنند چريك‎هاي فدايي خلق تبريزند. و بحث به ظاهر بسيار علمي است و كسي توقع ندارد از آل احمد چنين جوابي بشنود. آل احمد در اين جواب به خلافت آدم هم نظر دارد. او از نماز شب خواندن و رياضت ديني كشيدن و زمستان سرد يخ حوض شكستن و وضو گرفتن، به سمت حزب توده رفت چون نمي‎توانست گرسنگي بقيه را تحمل كند. او علوي بالذات است. يعني عدالت‎طلبي بر بقيه شئون ديني در وجود آل احمد غلبه دارد. و اصلا گرايش به حزب توده هم از همين وجه بود. براي همين هم وقتي ديد كه حزب توده به نفع شوروي كار مي‎كند، از آن اعراض كرد. آن هم در شرايطي كه هر كسي از حزب توده اعراض مي‎كرد، صدمه بيشتري مي‎خورد تا مثلا با نظام پهلوي در بيفتد.

آل احمد موجود بسيار ستيهنده‎اي بود كه توانست آن روزگار را دوام بياورد. روزگاري كه به هر وزارت‎خانه‎اي مي‎رفتي وزيرش يك توده‎اي توبه كرده بود و همه كتاب‎فروشي‎ها و دانشگاه‎ها در اختيار توده‎اي‎ها بود. همچنان‎كه بخشي از اين نفوذ همچنان هست.

چرا در اين سال‎ها در حوزه داستان‎نويسي چهره‎هاي مسلمان داستان‎نويس هم‎تراز آل احمد معرفي نشده‎اند؟

جماعت نمي‎خواهند بفهمند كه مشكل معرفي داستان‎نويس مسلمان در اصل و ذات ماجراست. چون داستان، افق تفصيل نفساني است. مثلا اگر كسي بخواهد زندگي شخص مقدسي را بنويسد، آيا حتي جرئت مي‎كند به حوزه شخصي زندگي او وارد شود؟ ما در افق اجمال قرار داريم، براي همين هم هست كه حتي تفضيل در سنت گذشته، به اجمال بيان شده است. رستم به سمنگان رفت با تهمينه عروسي كرد و سهراب به دنيا آمد، اين‎همه ماجرايي است كه درباره اين وصلت، در دو سه خط شاهنامه آمده است. اگر چنين چيزي در نثر بود، قضيه متفاوت مي‎شد و به ناگزير فردوسي بايد وارد عوالم ديگري مي‎شد. در بحر متقارب است كه فردوسي مي‎تواند در يكي دو بيت از كل ماجراي تهمينه عبور كند، اما در داستان و رمان نمي‎شود اين كار را كرد. اصلا در رمان به دنبال اين هستيم كه نفسانيات رستم چگونه است. ادب اجمالي اصلا كاري به نفسانيات ندارد. رستم يك مظهر است و ما با غايت‎ها سر و كار داريم.

در اين حوزه نمونه‎هاي شخصي هم هست. خود آل احمد يكي از كساني است كه به‎عنوان يك نمونه قابل‎طرح است. نه؟

آل احمد به‎نحوي متوجه مشكل اهل ديانت شده بود، براي همين هم «نون و القلم» را نوشت، يعني از داستان‎نويسي به «قصه‎نويسي» رو كرد. جالب است مهمترين قصه‎اي كه ما در روزگار معاصر داريم، باز هم «نون و القلم» آل احمد است. او چون خاستگاه روحاني داشت متوجه شده بود كه بايد به‎نحوي به افقي برسيم كه كاري به كار نفسانيات نداشته باشيم. به شكل سمبليك قصه برگشت چون در قصه اجزاء، كلا مورد غفلت قرار مي‎گيرند، مثلا قصه يوسف (عليه‎السلام) و زليخا در دو سه آيه بيشتر بيان نشده است. و اصلا رسم ندارد. قرآن خيلي اجمالي و فشرده با ماجرا برخورد مي‎كند البته قرآن در همه زمينه‎ها فشرده برخورد مي‎كند. يعني وقتي مي‎خواهد صحنه در چاه انداختن يوسف(عليه‎السلام) را هم تعريف كند، صحنه را رنگ و لعاب نمي‎دهد، فقط يوسف (عليه‎السلام) را مي‎بينيم كه او را دارند به چاه مي‎اندازند. قصه‎هاي ديگر در قرآن هم همين‎طور است. قصه نوح (عليه‎السلام) و ابراهيم (عليه‎السلام) و حتي خود پيامبر (صلي‎ا... عليه و آله). آل احمد اين را فهميد كه بايد يك نمونه موجز از ادبيات داستاني داشته باشيم و «نون و القلم» را طرح كرد كه بسيار قابل‎تأمل است. اگر قرار باشد در اين زمينه باز كاري از پيش ببريم، باز چاره‎اي نيست و بايد به آل احمد اقتدا كنيم.

آل احمد دقتي از جنس درگير شدن با موضوع دارد كه در همه گزارش‎ها و سفرنامه‎هايش معلوم است. آل احمد اين دقت اجتماعي را از كجا آورده، آن هم با اين همه جزييات؟

از جايي‎كه نفس خودش را بر هيچ احدي ترجيح نمي‎دهد. آل احمد خودش را از هيچ‎كس ديگري بالاتر نمي‎داند. اين غيرتي است كه در اين بشر تجلي كرد. مرحوم فرديد حتي به شاگردان و پيروانش از بالاي يك كوه نگاه مي‎كرد. هيچ‎وقت نديديم او حتي كسي مثل رضا داوري اردكاني را در حد شاگرد قبول داشته باشد. او حتي هايدگر را هم خيلي تحويل نمي‎گرفت؛ مي‎گفت من با او هم‎سخن هستم، اما يك سخن نيستم. تنها كسي را كه خودش را با او يك‎سخن مي‎دانست، حافظ بود. اما آل احمد (به گزارش خانم دانشور) وارد يك روستا كه مي‎شد، با كدخدا و اويار و روستايي‎ها ساعت‎ها حرف مي‎زد و خسته نمي‎شد و خانم دانشور ،معطل ميان زن و كدخدا و چند زن ديگر كه حالا چه بگوييم؟ آل احمد نرفته كه بگويد من آل احمد هستم، او شنونده است و مدام مي‎خواهد ياد بگيرد. اگر حرف مي‎زند حرفش به اندازه يك دهان است و دو برابر گوش مي‎كند. او اين‎گونه ياد گرفت و مثلا اهميت شكايت‎هاي ما را با سركشي به اين مردم حس كرد. در حقيقت، والي اين سرزمين بود، در حالي‎كه كس ديگري سلطنت مي‎كرد. او بود كه مي‎ديد كه فلان روستايي يزدي و كرماني و ترك چگونه زندگي مي‎كنند. او بلافاصله يكي مي‎شد با روستايي‎ها. روستايي‎ها به ندرت به آدم كت و شلواري اعتنا مي‎كنند، اما او راه برقراري گفت‎وگو را بلد بود. او ذاتا با آن‎ها يكي بود.

آل احمد از همه ما مهم‎تر بود و از حيث جذب و تأثير در انديشه مخاطب، هنوز هم مؤثرتر است. توانايي‎ آل احمد را هيچ‎يك از ما پيدا نكرديم.

توجه كرده‎ايد كه آل احمد هيچ‎وقت براي تحصيل و تدريس در دانشگاه فخري قائل نيست؟

جلال فهميده كه دكتري به دردش نمي‎خورد و اين مدرك او را مجبور خواهد كرد بخشي از پيكره نظام شاهنشاهي باشد. مي‎ديد كه در اطرافش چه بر سر افرادي مثل پرويز ناتل خانلري مي‎آيد. كساني‎كه دكتري گرفتند، استاد دانشگاه شدند و با نظام اداري سلطنتي كنار مي‎آمدند. مي‎خواست درون گود بماند و همواره با مردم سر و كار داشته باشد. او براي اين‎ حرف‎ها اعتباري قايل نبود. من از تقواي سياسي اجتماعي او در حيرتم و البته در حوزه شخصي هم بالاخره او بي‎ارتباط با معنويت نبود و حتي قبلا مي‎خواست به حوزه علميه برود و جاي برادرش مرحوم محمدتقي آل احمد كه به دست وهابي‎ها شهيد شد، بنشيند. همين تنزيه سياسي و اجتماعي آل احمد بسيار عجيب است. نه در خودم و نه در رفيقانم، نديدم هيچ‎كسي را كه اين‎قدر بزرگواري داشته باشد كه همه را هم شأن خود نگاه كند. و براي ديگران همان ارجمندي را قايل باشد كه براي خودش؛ و حتي آن‎ها را بر خود مقدم بدارد. اين ويژگي فقط در خود آل احمد است. از اين حيث واقعا موجودي استثنايي است، هيچ‎كس به اندازه آل احمد ورود در بدايات ندارد و مدافع حقوق اوليه نيست و از اين بابت جزو بچه‎هاي خلف مولا اميرالمؤمنين (عليه‎السلام) است.

وقتي كسي عظمت مولي اميرالمؤمنين (عليه‎السلام)، و با آن‎همه نگراني براي نان زن و بچه يتيم و بي‎سرپرست داشت ممكن بود كساني بگويند، نگراني نسبت به اين كارها براي شما كوچك است. اين دغدغه و حساسيت در آل احمد نيز به چشم مي‎آيد. آل احمد تا روزي كه مرد با همين قشر، محشور بود. او حتي جانش را در اين گذاشته بود كه ببيند كارگران چوب‎بري چگونه زندگي مي‎كنند و معيشت آن‎ها چگونه است./انتهاي پيام/

ارسال نظرات
captcha