علامه عسگري كاملا پيرو خط آيت الله خامنه اي بود
کد خبر: ۸۸۲۸۷
آيت الله جاودان:
علامه عسگري به آيت الله خامنه اي ارادت خاصي داشتند و مكررا با ايشان ملاقات مي‎كردند و از نظر سياسي هم كاملا فكرشان منطبق با فكر ايشان و پيرو خط ايشان بودند.
۲۲ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۸:۰۸

به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبكه خبر دانشجو»، آيت الله جاودان در گفتگو با هفته نامه پنجره به بيان ابعاد مختلف شخصيت مرحوم علامه سيد مرتضي عسكري پرداخته است كه متن كامل آن را مي خوانيد: 

آيت الله محمد‎علي جاودان از جمله استادان اخلاقي است كه دسترسي به ايشان در تهران چندان سخت نيست؛ براي ديدارشان كافي است به حسينيه‎اي در خيابان شهيد مصطفي خميني سري بزنيم. كم حرف است و به زحمت و با احترام درباره استادش علامه سيدمرتضي عسگري صحبت مي‎كند. يكي از روزهاي ماه رمضان خدمت ايشان رسيديم و پيش از نماز ظهر درباره استاد معلم اخلاق گفت‎و‎گو كرديم. درباره كسي كه در دانايي و علم، لقب علامه داشت، اما هيچ‎گاه از خواندن روزنامه و مجله غافل نشد. وقتي آقا روح‎ا... (امام خميني) را در نجف ديد و در جريان نهضت او قرار گرفت، گفت او هم حرف ما را مي‎زند، اما به حق از ما جلوتر است.

اولين‎بار چه سالي علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) را ديديد و چه‎چيزي باعث شد شاگرد ايشان شويد؟

بنده بيش از 30 سال پيش به خدمت‎شان رسيده‎ام. آن زمان درس مي‎خواندم. استادي كه نزد او لمعه مي‎خواندم به من فرمود: روز پنج‎شنبه حدود ساعت 5/8 - 8 صبح، خانه ما بياييد. در همان ساعت‎ها خودم را به منزل استاد رساندم، جايي بود در خيابان 17 شهريور كنوني. با هم پياده تا ميدان شهدا رفتيم و بعد هم مسيرمان، خيابان مجاهدين اسلام بود. رسيديم كوچه دوم، دست چپ وارد خانه‎اي شديم كه خانه علامه بود و بنده استاد بزرگم حضرت علامه عسگري را براي اولين‎بار آن‎جا ملاقات كردم. ايشان در منزل، مجلس درسي داشتند كه تعدادي از علما سر كلاس‎شان حاضر مي‎شدند.

از اولين لحظات كه چشمم ايشان را زيارت كرد از درون، نيرويي به من مي‎گفت: انگار گمشده‎اي داشتم كه آن را يافته‎ام. اين جلسات هفتگي مدت‎ها ادامه داشت. استاد لمعه كه مرا به اين جلسات برده بود، خودش نيامد؛ اما من اين جلسات را ترك نكردم. اوايل، اين ملاقات‎ها كم بود، چون پنج‎شنبه كلاس درس داشتند و ما استفاده مي‎كرديم. شايد بعد از كلاس هم چند قدمي در كنارشان بوديم ولي بعدها استاد- شاگردي به‎دوستي و ارادت تبديل شد و اين دوستي و ارادت تا آخر عمر مبارك ايشان ادامه يافت.

بسياري از افراد، طلاب و دانشجويان علامه را در رشته تاريخ داراي تبحر خاصي مي‎دانستند و تصورشان اين است كه ايشان متخصص اين رشته هستند و بيشتر تلاش‎هاي ايشان منحصر به اين رشته است!

خير، خود ايشان اين را قبول نداشت و حتي به آن اعتراض داشت. براي روشن‎تر شدن موضوع، اين مورد را از كلام خود ايشان، نقل مي‎كنم. سال‎ها پيش كتابي از كشور آمريكا به دست من رسيده بود. كتاب، بسيار خطرناك بود. نامي مستعار بر روي آن قرار داشت اما به‎نظر مي‎آمد كه اين‎كار از يك نفر آدم تنها بر نمي‎آيد و بايد يك جريان مثل جريان صهيونيسم جهاني در پس آن كتاب باشد.

چيزي در كتاب ديدم كه خيلي بد بود. اولا گفتم كه دروغ است، به مأخذي كه ارجاع داده شده بود مراجعه كردم معلوم شد كه سند دارد. خدمت حضرت استاد رسيدم. اين ماجرا زماني اتفاق افتاد كه علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) به‎خاطر مشكلات قلبي، خارج از تهران زندگي مي‎كردند.

كتاب را روي ميز كار ايشان گذاشتم و رفتم. فرداي همان روز، جواب سئوال را از داخل كتاب‎هاي خود به من نشان دادند، مسئله و شبهه در زمينه سيره پيامبر اسلام بود.
علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) فرمودند: مردم فكر مي‎كنند من مورخ هستم، من به تاريخ اسلام چه كار دارم. اسلام از اين تاريخ در معرض خطر است. پيامبر به اتهام گرفتار مي‎شود! معتقد بودند كتاب‎هاي رسمي و معتبر تاريخي در زمينه شناساندن اسلام و به‎خصوص درباره وجود مقدس پيامبر (صلي‎ا... عليه و آله) پر از دروغ و جعل هستند و به هيچ‎وجه قابل‎اعتماد مطلق نيستند. مي‎گفتند اگر ما هم در اين زمينه تحقيق مي‎كنيم، براي اين است كه اين‎جا، جايگاه حمله دشمن است و دشمن از اين‎جا مي‎تواند همه‎چيز ما را مباح كند.

دروغ‎ها و جعل و تحريف‎هاي جدي از وفات پيامبر اكرم شروع شده و تا سال‎هاي زيادي را در بر مي‎گيرد.

علامه عسگري اعتقاد تمامي به مكتب شيعه داشتند و كارهاي زيادي در اين زمينه انجام دادند. چه‎چيزي باعث شد به اتهام‎ها و انتقاد‎هايي كه به اعتقادات شيعيان مي‎كنند، پاسخ دهد؟

ايشان معتقد به تشيع علمي و عقلاني قابل اثبات و قابل عرصه به جهان و جهانيان بودند.

مي‎فرمودند اسلام و تشيع خيلي بزرگ‎تر و وسيع‎تر و پربارتر از آن است كه ما تعريف مي‎كنيم و اگر آن را درست عرضه كنيم، مي‎تواند جهان را تسخير كند. مثلا ايشان با دو عمل قمه‎زني و جشن‎هاي شب و روز 9 ربيع‎ الاول و شيوه برگزاري آن‎ها، بسيار مخالف بودند و تأكيد مي‎كردند كه اين‎ها اسلام و تشيع نيست. ما بايد اين نقاط تاريك را حذف كنيم. با اين اشتباهات نبايد اسلامي كه قابل ارائه و قابل قبول تمام جهانيان است را خدشه‎دار كنيم.

تشيعي كه مي‎خواهيم آن را به ديگران هم بشناسانيم بايد مستند و مستحكم و عالمانه باشد.

علامه عسگري براي اين‎كه اين عقايد، جنبه اجرايي و عملي پيدا كند، چه روشي داشتند و چه كردند؟

ايشان به‎واسطه سال هاي زيادي كه در عراق زندگي كردند، خود را نسبت به مردم آن ديار، مسئول مي دانستند.

براي اين كه خوب به اوضاع منطقه مسلط شوند و بتوانند با شناخت كامل كار كنند، اقتصاد عراق، دين مردم عراق، وضعيت كشاورزي، وضعيت سواد و تحصيلات مردم و... همه را مورد مطالعه دقيق قرار دادند؛ايشان در صدد گسترش فرهنگ اسلام و شيعي بين مردم عراق بودند.

مي گفتند شيعه بسيار مهجور مانده، و در هر زمينه اي به خصوص براي شيعيان كمبود ها و محروميت‎هاي جدي وجود دارد.

مثلا با اين‎كه شصت درصد مردم عراق شيعه هستند، رجال دولت عراق اكثراً، غيرشيعي بودند. يا اين كه مدرسه‎هاي شيعيان با كمبودهاي قابل‎توجهي مواجه بود و به اين موضوع كاملا بي اعتنايي مي شد.

تعليم و تربيت فرزندان در مدرسه‎هاي دولت هم مشكلات فراواني براي خانواده هاي شيعي درست كرده بود. معمولا فرزندان اين خانواده‎ها با نوعي تعارض مواجه مي شدند. مثلا كودكي كه در خانواده اهل تشيع به دنيا آمده بود، از پدر و مادر خودش شيوه وضو گرفتن را مي آموخت و در مدرسه وضوگرفتن را به روش حنفي به او تعليم مي دادند. براي رفع اين قبيل مشكلات و رفع تعارض و تفاوت در تعليم و تربيت، علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) تصميم به تأسيس چند سري مدرسه گرفتند و مدرسه‎هايي را در بصره، دياله، حله، كوت، بغداد و كاظمين تأسيس كردند و اين هم سرآغازي براي برداشتن محدوديت ها و محروميت‎ها و تحريم ها و ايجاد يك فضاي سالم براي رشد كودكان و فرزندان شان بود. اين مدرسه‎ها طوري بودند كه تمام مقاطع را در خود داشتند و موجبات راحتي و آسودگي خاطر براي والدين از كودكستان تا پايان دبيرستان فراهم مي شد.

شيعه در عراق در بسياري از كارهاي مهم حذف شده بود. آن ها را در دانشگاه‎ها، رشته هاي مهندسي و فني راه نمي‎دادند.

علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) با سران دولت‎هاي عراق از جمله حسن البكر، رييس جمهور وقت عراق، در جلسات زيادي گفت‎وگو كردند و سعي در بهبود اوضاع داشتند. معمولا در اين جلسات، افراد ديگري هم كنار علامه حضور پيدا مي كردند از جمله شهيد آيت ا... سيدمهدي حكيم.

اين مدرسه‎ها ميان مردم عراق چه شأني داشت؟ مردم وجه علمي اين مدرسه‎ها را قبول داشتند؟ به‎جز شيعيان، كسي فرزندش را در اين مجتمع‎هاي آموزشي ثبت‎نام مي‎كرد؟

مراكز خيريه و ايجاد مدرسه و مؤسسات فرهنگي و گسترش فرهنگ اسلامي در عراق از مهمترين فعاليت هاي علامه به شمار مي رود. كاركرد مدرسه‎هايي كه ايشان تأسيس كردند، بسيار عالي بود. حسن البكر با تحقيق از وزارت آموزش و پرورش، در جست‎وجوي يك مدرسه خوب، فرزند خودش را در مدارس علامه ثبت نام كرد. البته بعد از مدتي كه متوجه شد مدرسه به علامه مربوط است، به‎دليل دشمني با تشيع شخص ايشان، فرزندش را از مدرسه علامه عسگري بيرون آورد و به مصر فرستاد. علامه عسگري با مديريتي شايسته و مقتدرانه، اين مدرسه‎ها و مؤسسات را كنترل مي كردند. هر هفته رؤسا و مديران مدارس در يك جلسه جمع مي‎شدند و علامه روند فعاليت هاي مديران و دانش آموزان را مورد بررسي قرار مي‎داد. براي ايشان مسئله تربيت بسيار اهميت داشت. وقتي مديران از موفقيت هاي دانش آموزان در مسائل علمي و مثلا در ورود به دانشگاه و مقاطع مختلف بالاتر خبر مي دادند، سئوال مي كردند، فقط اين ها مهم نيست، در تربيت آن ها به خصوص تربيت اسلامي آن ها چه كار كرده ايد؟ و چه نتيجه‎اي گرفته ايد؟ مثلا چقدر از آن ها نمازخوان شده‎اند.

چطور به فكر تأسيس دانشگاه افتادند؟

در آن زمان، رسم تازه‎اي پديد آمده بود كه از نجف گاهي به كشورهاي اسلامي مبلغ مي‎فرستادند و برخي از اين مبلغين پس از تلاش‎هاي ناموفق به عراق برمي‎گشتند.
حضرت استاد علامه عسكري به اين فكر افتادند كه به‎جاي اعزام مبلغ به كشورهاي اسلامي، از آن كشورها، افرادي را به عراق بياورند و تربيت كنند، بعد هم آن افراد براي تبليغ دين به كشورهاي‎شان برگردند؛ روي اين اساس دانشكده اصول‎الدين را در سال 1384 هـ . ق در بغداد تأسيس كردند. لذا براي اين‎كار حضرت علامه با دو تن از دوستان به ديدار رييس دانشگاه بزرگ بغداد «دكتر عبدالعزيز الدوري» مي‎روند. اجازه تأسيس به دست او بود، او از محققان طراز اول عراق شمرده مي‎شد. مي‎فرمودند: ما در صندلي‎هاي كنار ميز رييس نشستيم، من بحث را با نقد كتاب‎هاي تحقيقي دكتر دوري شروع كردم و چند نكته در اين‎باره گفتم. دكتر دوري از پشت ميز رياست بيرون آمده و در كنار ما نشست. آن‎وقت مسئله اجازه تأسيس دانشكده را مطرح كرديم، او امتناع داشت من گفتم: اين در تاريخ خواهد ماند كه در عصر رياست دكتر دوري از او درخواست اجازه تأسيس دانشگاهي براي پيشرفت كشور گرفته شد و او ممانعت كرده و اجازه نداد؛ اين سخن كار را تمام كرد و اجازه صادر شد. در جلسه هيئت‎مديره، اعضاء معتقد بودند كه در ابتداي سال تحصيلي، دانشكده شروع به كار كند؛ اما من گفتم در اين فاصله اگر رييس‎جمهوري عبدالسلام عارف از جريان مطلع شود، جلوگيري خواهد كرد اما اگر تابلوي دانشكده بالا رفت ديگر تعطيلي آن ممكن نيست؛ بدين ترتيب دانشكده تأسيس شد.

البته طرح اصلي، يك دانشگاه جامع بود. البته در مرحله اوليه به دو رشته اكتفا كردند: ادبيات عرب و علوم قرآن و حديث. يكي از شاگردان آن دانشكده كه امروزه استاد دانشگاه‎هاي ايران است گفته است: در اين دانشكده درس‎هاي ما صرف، نحو، علوم بلاغي، تاريخ ادبيات، تفسير، فقه و اصول، فلسفه و منطق، تاريخ و نقد تاريخ بود و اساتيد ما تركيبي از فضلاي روحاني و استادان دانشگاه آن‎موقع بودند كه از مجامع علمي مختلف عراق به دانشكده اصول‎الدين مي آمدند. اين دانشكده اجازه اوليه يافت و شروع شد؛ اما امكان نداشت كه دولت، فارغ‎التحصيل آن را پذيرش كند و به رسميت بشناسد. مرحوم علامه كوشيد كه از دانشگاه الازهر اعتبار دريافت كند كه آن‎هم در برخورد با تعصب از بين رفت؛ اما سرانجام دانشگاه‎هاي خارجي مثل قاهره، بيروت و كمبريج، شاگردان آن را حتي گاه در سطوح بالاتر قبول كردند به اين معنا كه كارشناس اين دانشكده به كمبريج رفت و دو مقاله كه در مجله دانشكده نوشته بود به همراه برد و او را به‎عنوان كارشناس ارشد پذيرفتند تا وقتي‎كه ايشان از عراق هجرت و يا بهتر بگوييم فرار مي‎كنند؛ دو دوره دانشجو از اين دانشكده فارغ‎التحصيل شده بودند.

چيزي كه نبايد فراموش كنيم دو مجله علمي در سطح دانشگاهي و دانش‎آموزي است كه هر دو، ماهنامه بودند «راسله الاسلام» از دانشكده اصول‎الدين و «المجتمع الاسلامي» از مدارس دانش‎آموزي انتشار مي‎يافت.

براي گسترش فرهنگ در ميان مردم و بين دانشجويان، گروه ها و دسته جات سوگواري تشكيل دادند و ايام عزاداري و در روز تاسوعا و عاشورا به خيابان‎ها مي‎آمدند و شهر كاظمين و بغداد را احاطه مي‎كردند؛ شايد اين اولين‎بار در يك كشور اسلامي بود كه مراسمي اين‎چنين بزرگ و باشكوه اتفاق مي‎افتاد.

يك بار رييس جمهوري عراق هم با اين دستجات برخورد كرده و پشت ترافيك بسته قرار گرفته بود. طوري كنار هم قرار گرفته بودند كه راه خيابان ها بسته شده بود و رييس، حدود يك ساعت در راه مانده بود.

روايت است كه علامه اهل تفكر بودند و طرح‎هاي نو و مبتكرانه‎اي براي پيشرفت مسلمانان و ارتقاي سطح زندگي شيعيان داشتند.

بله، از خصوصيات خيلي مهم حضرت استاد، اين بود كه اهل تفكر بودند. مي‎خواست فرصتي در زندگي از دست نرود. مكرر مي‎فرمود: «دُردي از زندگي من باقي مانده مي‎خواهم اين صرف راه بشود.» دائم در حال انجام كاري بودند مثل نمازخواندن، مطالعه، نوشتن و درس و... هنگامي كه در ظاهر كاري نمي كردند، مشغول تفكر بودند. مثلا ايشان مدت‎ها روزي يك ساعت راه مي‎رفتند؛ در اين يك ساعت يا از يك راديوي كوچك، اخبار مختلف را مي‎شنيدند يا فكر مي‎كردند. ايشان ساعات زيادي را به انديشيدن و كار روي طرح هايي اختصاص مي دادند كه براي پيشرفت اسلام داشتند. بنابراين هركاري مي‎كردند گاه سال‎ها در مورد آن فكر كرده بودند، شايد هيچ‎وقت كاري شتاب‎زده نداشتند.

علمايي كه شأن بالايي از نظر علمي دارند و اهل تأليف كتاب‎هاي مختلف ديني هستند، زياد وارد مسايل سياسي نمي‎شوند، اما علامه عسگري اين‎طور نبودند. نظرشان درباره اين جمله شهيد مدرس چه بود كه «سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست»؟

ايشان مي فرمودند: ديانت عين عمل كردن است؛ عمل اقتصادي، عمل سياسي، عمل اجتماعي و عمل فردي. شايد حضرت استاد هرگز اين دو جمله را نگفته بودند، اما در اجرا و عمل به اين سخن، بسيار سخت كوش و خستگي ناپذير بودند. كسي را در امور سياسي و وظايف سياسي، جدي تر از ايشان نديدم. البته مسائل براي ايشان به‎صورت وظيفه بود نه چيز ديگر.

در زمان زندگي در ايران هرگاه انتخاباتي برگزار مي شد، ايشان مي‎كوشيد فردي را كه صالح تشخيص داده بود تبليغ كند و خود را موظف مي كردند هر كاري از دست شان برمي آيد براي بهبود اوضاع سياسي كشور انجام دهند. مثلا درباره امور سياسي ايران و افرادي كه روي كار مي آمدند، مدت‎ها تحقيق ‎كردند. علامه مدت ها قبل از روي كار آمدن بني صدر، در مورد او تحقيق ‎كردند و سرانجام كتاب‎هاي او را يافتند. كتاب هايش را به دقت مطالعه كرده و او را به عنوان يك خائن، كاملا شناخته بودند؛ بنابراين ديگر امكان نداشت او را بپذيرند.

از جمله همكاري‎هاي مهم علامه سيدمرتضي عسگري با شهيد سيدمحمدباقر صدر، ايجاد حزب‎الدعوه است. چه زمينه هايي براي تشكيل اين حزب وجود داشت و عملكرد آن را در آن مقطع، چطور ارزيابي مي كنيد؟

از همان اوايل كه علامه فعاليت هاي خود را آغاز كردند، قيام شان براي خدمت بود و اين كه به جوان ها برسند و براي آن ها كاري انجام دهند. يك‎بار علامه در ماه رمضان به يك آقازاده (يعني فرزند يكي از علما)، برخورد مي‎كنند كه مي‎گفتند كمونيست شده است. در آن دوره، حزب كمونيست بسيار فعال بود. هم كمونيست هاي روسي و هم كمونيست هاي چيني فعاليت زيادي مي كردند و وضعيت فكري عراق را خيلي آشفته كرده بودند. همه علما و مراجع از اين وضعيت زجر مي كشيدند. علامه عسگري از او پرسيدند تو از اسلام چه ديدي كه اسلام را ترك كرده و به حزب كمونيست پيوسته‎اي؟ در جواب گفت: «انا مسلم و انا صائم» يعني من مسلمانم و الان هم روزه ام ولي مردم حكومت مي خواهند و اسلام حكومت ندارد. من مقايسه كرده‎ام كه حكومت اشتراكي بهتر است يا حكومت سرمايه داري؟ عقلا حكومت اشتراكي به عدالت نزديك تر است. ايشان مي فرمودند: حرف اين جوان مرا تكان داد. شنيدن اين حرف، برايم سخت بود. ما علماي اسلام طرحي براي حكومت و نجات ارائه نكرده‎ايم، به‎فكر افتادم. مدتي بعد در دانشكده اصول الدين نشسته بودم كه آقا سيدمهدي حكيم با نامه اي از شهيد صدر آمد. آقاي صدر در نامه فقط نوشته بود كه «سيدمهدي حرف هاي مرا به شما مي زند.» گفتم: بفرماييد. يادم هست ايشان موقعي كه مي خواست پيشنهاد آقاي صدر را مطرح كند، مي لرزيد. او گفت: من و آقاي صدر به اين فكر افتاده‎ايم كه بايد حكومت اسلامي تشكيل دهيم. آقاي شهيد صدر گفت: اگر آقاي عسگري با ما موافقت كند، ما قادريم كار را انجام دهيم وگرنه موفق نمي شويم. علامه به ايشان مي گويند: برو من پشت سرت مي آيم. آن جا رفتيم و اين كار مقدمه اي شد براي اين كه هم‎فكرهاي مان را جمع كنيم. 10-11 نفر شديم.

اين جريان مربوط به چه سالي است؟

حدودا سال 1957 ميلادي بود. بعد نشستيم و قانون اساسي اين حزب را نوشتيم. نيمه شعبان بود و در منزل آيت ا... حكيم در كربلا جمع شده بوديم. اين 10-11 نفر، آدم هاي باسواد و خو ش فكري بودند. قسم نامه اي براي حزب درست كرديم. علامه فرمودند: فكر كردم هر كسي اول اين قسم نامه را امضاء كند و اول قسم بخورد؛ مسئوليت ها با اوست. آقاي صدر مي خواست به من احترام بگذارد. بالاخره غالب شد و مرا وادار كرد كه اول من قسم بخورم. بعد از اين جريان، رفقايي را كه مي شناخت دعوت كرد؛ طلاب آگاه و روشنفكري كه شرايط موجود را مي فهميدند و از وضعيت جامعه عراق، رنج مي بردند. به هر حال تعداد افراد زياد شد و گرد هم آمدند. بالاخره همان چيزي كه مي خواستند اتفاق افتاده بود. قرار گذاشتيم به عنوان يك دستور حزبي در قنوت بگوييم: «اللهم انا نرغب اليك في دوله كريمه تعز بها الاسلام و اهله و تضل بها النفاق و اهله» عصر بود كه با هم قرار گذاشتيم و شب كه من براي اداي نماز به حرم حضرت امير رفتم، يك نفر از مردم عامي همين كه مرا ديد، گفت: «در قنوت، اين دعا را بخوان»، يعني زمينه اين قدر فراهم بود و همه در انتظار بودند. انصافا اين حزب در مقطعي كه ما در عراق بوديم، نيروهاي خوبي را تربيت كرد. امروز ببينيد در عراق، بخش قابل‎توجهي از جريان مردمي كه اين كشور را اداره مي كنند، تربيت شده هاي همين حزب هستند همين نوري مالكي، رييس دولت يا ابراهيم جعفري. برخي از اين ها شاگردان دانشكده اصول الدين ما بودند كه بعدها عضو حزب الدعوه شدند.

نسبت ايشان با انقلاب اسلامي، ايجاد حكومت اسلامي و شخص امام خميني (رحمت‎ا... عليه) و مقام معظم رهبري چه بود؟

مسئله فكر حكومت اسلامي را كه در گذشته در بحث حزب الدعوه گفتيم، علامه در بدو ورود امام به عراق خدمت امام (رحمت‎ا... عليه) رسيده و عرضه كرده بودند ما با تمام توان در خدمت هستيم. چون اين دو نفر تحت‎نظر و مراقبت بودند، ملاقات هاي‎شان زياد نبود.

ايشان مي فرمودند: هيچ وقت در نظرات و آراي امام خميني (رحمت‎ا... عليه) شك نكردم.

علامه عسگري (رحمت‎ا... عليه) زماني هم كه در عراق بودند، جريانات سياسي ايران را دنبال مي كردند. ايشان بعد از كشتار مدرسه فيضيه و قيام 15 خرداد، در مدارس شان مجلس سوگواري برپا و در كاظمين عزاي عمومي به‎پا كردند.

علامه عسگري مي فرمودند: وقتي به ايران آمدم و انقلاب اوج گرفت و امام خميني (رحمت‎ا... عليه) قيام كرد، ما گفتيم: ما همين را مي خواستيم و چيز ديگري نمي خواستيم؛ هدفي كه ما در حزب داشتيم، در قيام ايشان به‎صورت كامل تري تجلي كرد، به همين دليل حمايت كرديم. هم من در ايران نسبت به اين جريان نظر مثبت داشتم و هم آقاي صدر در عراق همه را تشويق مي كرد كه به كمك و حمايت اين انقلاب بيايند و ديديم بسياري از اعضاي حزب الدعوه به ايران آمدند و حتي بعضي از آن ها در نظام جمهوري اسلامي، مسئوليت گرفتند و كساني كه نيامدند، خارج از كشور از حاميان اين نظام بودند و به آن احساس نزديكي مي كردند و الان در عراق مسئول هستند و خودشان را به جمهوري اسلامي نزديك مي دانند.

علامه عسگري به آيت ا... خامنه اي هم ارادت خاصي داشتند و مكررا با ايشان ملاقات مي‎كردند و از نظر سياسي هم كاملا فكرشان منطبق با فكر ايشان و پيرو خط ايشان بودند.

رفتار علامه با وجود مشغله‎هاي مهم و حساس در جامعه، در خانواده چطور بود؟

خصوصيت بارزي كه در ايشان وجود داشت، اين بود كه يك مربي بودند و اين مسئوليت را نسبت به خانواده خودشان هم انجام مي دادند. سعي مي كردند درباره مسائل ديني هرچه مي توانند در خانواده هم وقت بگذارند. تمام نمازها در منزل ايشان به همراهي خانواده به جماعت برگزار مي شد. ايشان موفق شدند دو سوم قرآن كريم را در جلسات خانوادگي خودشان براي خانواده تفسير كنند. ساده زيستي را سرلوحه زندگي‎شان قرار داده بودند.

غذاي علامه را از نزديك ديده بودم؛ انگار آبي كه به كمي روغن آغشته شده بود؛ همين غذاي ايشان بود.

در سال هاي پاياني عمر اگر در جايي باهم بوديم به ايشان مي گفتم: حضرت استاد بيشتر غذا ميل كنيد (چون غذاي ايشان بسيار كم بود). در جواب مي فرمودند: من پير و فرتوت شده ام، نمي توانم كاري انجام دهم. انسان به‎قدري كه كار انجام مي دهد بايد غذا بخورد.

براي نوشتن هر كتاب گاهي 15 - 10 سال وقت صرف مي كردند. از سنين پايين فعاليت هاي خود را آغاز كرده بودند؛ طوري كه حدود نوزده بيست سالگي اولين مدرسه را افتتاح كردند./انتهاي پيام/

گزارش خطا
ارسال نظرات
captcha