به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبكه خبر دانشجو»، آيت الله جاودان در گفتگو با هفته نامه پنجره به بيان ابعاد مختلف شخصيت مرحوم علامه سيد مرتضي عسكري پرداخته است كه متن كامل آن را مي خوانيد:
آيت الله محمدعلي جاودان از جمله استادان اخلاقي است كه دسترسي به ايشان در تهران چندان سخت نيست؛ براي ديدارشان كافي است به حسينيهاي در خيابان شهيد مصطفي خميني سري بزنيم. كم حرف است و به زحمت و با احترام درباره استادش علامه سيدمرتضي عسگري صحبت ميكند. يكي از روزهاي ماه رمضان خدمت ايشان رسيديم و پيش از نماز ظهر درباره استاد معلم اخلاق گفتوگو كرديم. درباره كسي كه در دانايي و علم، لقب علامه داشت، اما هيچگاه از خواندن روزنامه و مجله غافل نشد. وقتي آقا روحا... (امام خميني) را در نجف ديد و در جريان نهضت او قرار گرفت، گفت او هم حرف ما را ميزند، اما به حق از ما جلوتر است.
اولينبار چه سالي علامه عسگري (رحمتا... عليه) را ديديد و چهچيزي باعث شد شاگرد ايشان شويد؟
بنده بيش از 30 سال پيش به خدمتشان رسيدهام. آن زمان درس ميخواندم. استادي كه نزد او لمعه ميخواندم به من فرمود: روز پنجشنبه حدود ساعت 5/8 - 8 صبح، خانه ما بياييد. در همان ساعتها خودم را به منزل استاد رساندم، جايي بود در خيابان 17 شهريور كنوني. با هم پياده تا ميدان شهدا رفتيم و بعد هم مسيرمان، خيابان مجاهدين اسلام بود. رسيديم كوچه دوم، دست چپ وارد خانهاي شديم كه خانه علامه بود و بنده استاد بزرگم حضرت علامه عسگري را براي اولينبار آنجا ملاقات كردم. ايشان در منزل، مجلس درسي داشتند كه تعدادي از علما سر كلاسشان حاضر ميشدند.
از اولين لحظات كه چشمم ايشان را زيارت كرد از درون، نيرويي به من ميگفت: انگار گمشدهاي داشتم كه آن را يافتهام. اين جلسات هفتگي مدتها ادامه داشت. استاد لمعه كه مرا به اين جلسات برده بود، خودش نيامد؛ اما من اين جلسات را ترك نكردم. اوايل، اين ملاقاتها كم بود، چون پنجشنبه كلاس درس داشتند و ما استفاده ميكرديم. شايد بعد از كلاس هم چند قدمي در كنارشان بوديم ولي بعدها استاد- شاگردي بهدوستي و ارادت تبديل شد و اين دوستي و ارادت تا آخر عمر مبارك ايشان ادامه يافت.
بسياري از افراد، طلاب و دانشجويان علامه را در رشته تاريخ داراي تبحر خاصي ميدانستند و تصورشان اين است كه ايشان متخصص اين رشته هستند و بيشتر تلاشهاي ايشان منحصر به اين رشته است!
خير، خود ايشان اين را قبول نداشت و حتي به آن اعتراض داشت. براي روشنتر شدن موضوع، اين مورد را از كلام خود ايشان، نقل ميكنم. سالها پيش كتابي از كشور آمريكا به دست من رسيده بود. كتاب، بسيار خطرناك بود. نامي مستعار بر روي آن قرار داشت اما بهنظر ميآمد كه اينكار از يك نفر آدم تنها بر نميآيد و بايد يك جريان مثل جريان صهيونيسم جهاني در پس آن كتاب باشد.
چيزي در كتاب ديدم كه خيلي بد بود. اولا گفتم كه دروغ است، به مأخذي كه ارجاع داده شده بود مراجعه كردم معلوم شد كه سند دارد. خدمت حضرت استاد رسيدم. اين ماجرا زماني اتفاق افتاد كه علامه عسگري (رحمتا... عليه) بهخاطر مشكلات قلبي، خارج از تهران زندگي ميكردند.
كتاب را روي ميز كار ايشان گذاشتم و رفتم. فرداي همان روز، جواب سئوال را از داخل كتابهاي خود به من نشان دادند، مسئله و شبهه در زمينه سيره پيامبر اسلام بود.
علامه عسگري (رحمتا... عليه) فرمودند: مردم فكر ميكنند من مورخ هستم، من به تاريخ اسلام چه كار دارم. اسلام از اين تاريخ در معرض خطر است. پيامبر به اتهام گرفتار ميشود! معتقد بودند كتابهاي رسمي و معتبر تاريخي در زمينه شناساندن اسلام و بهخصوص درباره وجود مقدس پيامبر (صليا... عليه و آله) پر از دروغ و جعل هستند و به هيچوجه قابلاعتماد مطلق نيستند. ميگفتند اگر ما هم در اين زمينه تحقيق ميكنيم، براي اين است كه اينجا، جايگاه حمله دشمن است و دشمن از اينجا ميتواند همهچيز ما را مباح كند.
دروغها و جعل و تحريفهاي جدي از وفات پيامبر اكرم شروع شده و تا سالهاي زيادي را در بر ميگيرد.
علامه عسگري اعتقاد تمامي به مكتب شيعه داشتند و كارهاي زيادي در اين زمينه انجام دادند. چهچيزي باعث شد به اتهامها و انتقادهايي كه به اعتقادات شيعيان ميكنند، پاسخ دهد؟
ايشان معتقد به تشيع علمي و عقلاني قابل اثبات و قابل عرصه به جهان و جهانيان بودند.
ميفرمودند اسلام و تشيع خيلي بزرگتر و وسيعتر و پربارتر از آن است كه ما تعريف ميكنيم و اگر آن را درست عرضه كنيم، ميتواند جهان را تسخير كند. مثلا ايشان با دو عمل قمهزني و جشنهاي شب و روز 9 ربيع الاول و شيوه برگزاري آنها، بسيار مخالف بودند و تأكيد ميكردند كه اينها اسلام و تشيع نيست. ما بايد اين نقاط تاريك را حذف كنيم. با اين اشتباهات نبايد اسلامي كه قابل ارائه و قابل قبول تمام جهانيان است را خدشهدار كنيم.
تشيعي كه ميخواهيم آن را به ديگران هم بشناسانيم بايد مستند و مستحكم و عالمانه باشد.
علامه عسگري براي اينكه اين عقايد، جنبه اجرايي و عملي پيدا كند، چه روشي داشتند و چه كردند؟
ايشان بهواسطه سال هاي زيادي كه در عراق زندگي كردند، خود را نسبت به مردم آن ديار، مسئول مي دانستند.
براي اين كه خوب به اوضاع منطقه مسلط شوند و بتوانند با شناخت كامل كار كنند، اقتصاد عراق، دين مردم عراق، وضعيت كشاورزي، وضعيت سواد و تحصيلات مردم و... همه را مورد مطالعه دقيق قرار دادند؛ايشان در صدد گسترش فرهنگ اسلام و شيعي بين مردم عراق بودند.
مي گفتند شيعه بسيار مهجور مانده، و در هر زمينه اي به خصوص براي شيعيان كمبود ها و محروميتهاي جدي وجود دارد.
مثلا با اينكه شصت درصد مردم عراق شيعه هستند، رجال دولت عراق اكثراً، غيرشيعي بودند. يا اين كه مدرسههاي شيعيان با كمبودهاي قابلتوجهي مواجه بود و به اين موضوع كاملا بي اعتنايي مي شد.
تعليم و تربيت فرزندان در مدرسههاي دولت هم مشكلات فراواني براي خانواده هاي شيعي درست كرده بود. معمولا فرزندان اين خانوادهها با نوعي تعارض مواجه مي شدند. مثلا كودكي كه در خانواده اهل تشيع به دنيا آمده بود، از پدر و مادر خودش شيوه وضو گرفتن را مي آموخت و در مدرسه وضوگرفتن را به روش حنفي به او تعليم مي دادند. براي رفع اين قبيل مشكلات و رفع تعارض و تفاوت در تعليم و تربيت، علامه عسگري (رحمتا... عليه) تصميم به تأسيس چند سري مدرسه گرفتند و مدرسههايي را در بصره، دياله، حله، كوت، بغداد و كاظمين تأسيس كردند و اين هم سرآغازي براي برداشتن محدوديت ها و محروميتها و تحريم ها و ايجاد يك فضاي سالم براي رشد كودكان و فرزندان شان بود. اين مدرسهها طوري بودند كه تمام مقاطع را در خود داشتند و موجبات راحتي و آسودگي خاطر براي والدين از كودكستان تا پايان دبيرستان فراهم مي شد.
شيعه در عراق در بسياري از كارهاي مهم حذف شده بود. آن ها را در دانشگاهها، رشته هاي مهندسي و فني راه نميدادند.
علامه عسگري (رحمتا... عليه) با سران دولتهاي عراق از جمله حسن البكر، رييس جمهور وقت عراق، در جلسات زيادي گفتوگو كردند و سعي در بهبود اوضاع داشتند. معمولا در اين جلسات، افراد ديگري هم كنار علامه حضور پيدا مي كردند از جمله شهيد آيت ا... سيدمهدي حكيم.
اين مدرسهها ميان مردم عراق چه شأني داشت؟ مردم وجه علمي اين مدرسهها را قبول داشتند؟ بهجز شيعيان، كسي فرزندش را در اين مجتمعهاي آموزشي ثبتنام ميكرد؟
مراكز خيريه و ايجاد مدرسه و مؤسسات فرهنگي و گسترش فرهنگ اسلامي در عراق از مهمترين فعاليت هاي علامه به شمار مي رود. كاركرد مدرسههايي كه ايشان تأسيس كردند، بسيار عالي بود. حسن البكر با تحقيق از وزارت آموزش و پرورش، در جستوجوي يك مدرسه خوب، فرزند خودش را در مدارس علامه ثبت نام كرد. البته بعد از مدتي كه متوجه شد مدرسه به علامه مربوط است، بهدليل دشمني با تشيع شخص ايشان، فرزندش را از مدرسه علامه عسگري بيرون آورد و به مصر فرستاد. علامه عسگري با مديريتي شايسته و مقتدرانه، اين مدرسهها و مؤسسات را كنترل مي كردند. هر هفته رؤسا و مديران مدارس در يك جلسه جمع ميشدند و علامه روند فعاليت هاي مديران و دانش آموزان را مورد بررسي قرار ميداد. براي ايشان مسئله تربيت بسيار اهميت داشت. وقتي مديران از موفقيت هاي دانش آموزان در مسائل علمي و مثلا در ورود به دانشگاه و مقاطع مختلف بالاتر خبر مي دادند، سئوال مي كردند، فقط اين ها مهم نيست، در تربيت آن ها به خصوص تربيت اسلامي آن ها چه كار كرده ايد؟ و چه نتيجهاي گرفته ايد؟ مثلا چقدر از آن ها نمازخوان شدهاند.
چطور به فكر تأسيس دانشگاه افتادند؟
در آن زمان، رسم تازهاي پديد آمده بود كه از نجف گاهي به كشورهاي اسلامي مبلغ ميفرستادند و برخي از اين مبلغين پس از تلاشهاي ناموفق به عراق برميگشتند.
حضرت استاد علامه عسكري به اين فكر افتادند كه بهجاي اعزام مبلغ به كشورهاي اسلامي، از آن كشورها، افرادي را به عراق بياورند و تربيت كنند، بعد هم آن افراد براي تبليغ دين به كشورهايشان برگردند؛ روي اين اساس دانشكده اصولالدين را در سال 1384 هـ . ق در بغداد تأسيس كردند. لذا براي اينكار حضرت علامه با دو تن از دوستان به ديدار رييس دانشگاه بزرگ بغداد «دكتر عبدالعزيز الدوري» ميروند. اجازه تأسيس به دست او بود، او از محققان طراز اول عراق شمرده ميشد. ميفرمودند: ما در صندليهاي كنار ميز رييس نشستيم، من بحث را با نقد كتابهاي تحقيقي دكتر دوري شروع كردم و چند نكته در اينباره گفتم. دكتر دوري از پشت ميز رياست بيرون آمده و در كنار ما نشست. آنوقت مسئله اجازه تأسيس دانشكده را مطرح كرديم، او امتناع داشت من گفتم: اين در تاريخ خواهد ماند كه در عصر رياست دكتر دوري از او درخواست اجازه تأسيس دانشگاهي براي پيشرفت كشور گرفته شد و او ممانعت كرده و اجازه نداد؛ اين سخن كار را تمام كرد و اجازه صادر شد. در جلسه هيئتمديره، اعضاء معتقد بودند كه در ابتداي سال تحصيلي، دانشكده شروع به كار كند؛ اما من گفتم در اين فاصله اگر رييسجمهوري عبدالسلام عارف از جريان مطلع شود، جلوگيري خواهد كرد اما اگر تابلوي دانشكده بالا رفت ديگر تعطيلي آن ممكن نيست؛ بدين ترتيب دانشكده تأسيس شد.
البته طرح اصلي، يك دانشگاه جامع بود. البته در مرحله اوليه به دو رشته اكتفا كردند: ادبيات عرب و علوم قرآن و حديث. يكي از شاگردان آن دانشكده كه امروزه استاد دانشگاههاي ايران است گفته است: در اين دانشكده درسهاي ما صرف، نحو، علوم بلاغي، تاريخ ادبيات، تفسير، فقه و اصول، فلسفه و منطق، تاريخ و نقد تاريخ بود و اساتيد ما تركيبي از فضلاي روحاني و استادان دانشگاه آنموقع بودند كه از مجامع علمي مختلف عراق به دانشكده اصولالدين مي آمدند. اين دانشكده اجازه اوليه يافت و شروع شد؛ اما امكان نداشت كه دولت، فارغالتحصيل آن را پذيرش كند و به رسميت بشناسد. مرحوم علامه كوشيد كه از دانشگاه الازهر اعتبار دريافت كند كه آنهم در برخورد با تعصب از بين رفت؛ اما سرانجام دانشگاههاي خارجي مثل قاهره، بيروت و كمبريج، شاگردان آن را حتي گاه در سطوح بالاتر قبول كردند به اين معنا كه كارشناس اين دانشكده به كمبريج رفت و دو مقاله كه در مجله دانشكده نوشته بود به همراه برد و او را بهعنوان كارشناس ارشد پذيرفتند تا وقتيكه ايشان از عراق هجرت و يا بهتر بگوييم فرار ميكنند؛ دو دوره دانشجو از اين دانشكده فارغالتحصيل شده بودند.
چيزي كه نبايد فراموش كنيم دو مجله علمي در سطح دانشگاهي و دانشآموزي است كه هر دو، ماهنامه بودند «راسله الاسلام» از دانشكده اصولالدين و «المجتمع الاسلامي» از مدارس دانشآموزي انتشار مييافت.
براي گسترش فرهنگ در ميان مردم و بين دانشجويان، گروه ها و دسته جات سوگواري تشكيل دادند و ايام عزاداري و در روز تاسوعا و عاشورا به خيابانها ميآمدند و شهر كاظمين و بغداد را احاطه ميكردند؛ شايد اين اولينبار در يك كشور اسلامي بود كه مراسمي اينچنين بزرگ و باشكوه اتفاق ميافتاد.
يك بار رييس جمهوري عراق هم با اين دستجات برخورد كرده و پشت ترافيك بسته قرار گرفته بود. طوري كنار هم قرار گرفته بودند كه راه خيابان ها بسته شده بود و رييس، حدود يك ساعت در راه مانده بود.
روايت است كه علامه اهل تفكر بودند و طرحهاي نو و مبتكرانهاي براي پيشرفت مسلمانان و ارتقاي سطح زندگي شيعيان داشتند.
بله، از خصوصيات خيلي مهم حضرت استاد، اين بود كه اهل تفكر بودند. ميخواست فرصتي در زندگي از دست نرود. مكرر ميفرمود: «دُردي از زندگي من باقي مانده ميخواهم اين صرف راه بشود.» دائم در حال انجام كاري بودند مثل نمازخواندن، مطالعه، نوشتن و درس و... هنگامي كه در ظاهر كاري نمي كردند، مشغول تفكر بودند. مثلا ايشان مدتها روزي يك ساعت راه ميرفتند؛ در اين يك ساعت يا از يك راديوي كوچك، اخبار مختلف را ميشنيدند يا فكر ميكردند. ايشان ساعات زيادي را به انديشيدن و كار روي طرح هايي اختصاص مي دادند كه براي پيشرفت اسلام داشتند. بنابراين هركاري ميكردند گاه سالها در مورد آن فكر كرده بودند، شايد هيچوقت كاري شتابزده نداشتند.
علمايي كه شأن بالايي از نظر علمي دارند و اهل تأليف كتابهاي مختلف ديني هستند، زياد وارد مسايل سياسي نميشوند، اما علامه عسگري اينطور نبودند. نظرشان درباره اين جمله شهيد مدرس چه بود كه «سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست»؟
ايشان مي فرمودند: ديانت عين عمل كردن است؛ عمل اقتصادي، عمل سياسي، عمل اجتماعي و عمل فردي. شايد حضرت استاد هرگز اين دو جمله را نگفته بودند، اما در اجرا و عمل به اين سخن، بسيار سخت كوش و خستگي ناپذير بودند. كسي را در امور سياسي و وظايف سياسي، جدي تر از ايشان نديدم. البته مسائل براي ايشان بهصورت وظيفه بود نه چيز ديگر.
در زمان زندگي در ايران هرگاه انتخاباتي برگزار مي شد، ايشان ميكوشيد فردي را كه صالح تشخيص داده بود تبليغ كند و خود را موظف مي كردند هر كاري از دست شان برمي آيد براي بهبود اوضاع سياسي كشور انجام دهند. مثلا درباره امور سياسي ايران و افرادي كه روي كار مي آمدند، مدتها تحقيق كردند. علامه مدت ها قبل از روي كار آمدن بني صدر، در مورد او تحقيق كردند و سرانجام كتابهاي او را يافتند. كتاب هايش را به دقت مطالعه كرده و او را به عنوان يك خائن، كاملا شناخته بودند؛ بنابراين ديگر امكان نداشت او را بپذيرند.
از جمله همكاريهاي مهم علامه سيدمرتضي عسگري با شهيد سيدمحمدباقر صدر، ايجاد حزبالدعوه است. چه زمينه هايي براي تشكيل اين حزب وجود داشت و عملكرد آن را در آن مقطع، چطور ارزيابي مي كنيد؟
از همان اوايل كه علامه فعاليت هاي خود را آغاز كردند، قيام شان براي خدمت بود و اين كه به جوان ها برسند و براي آن ها كاري انجام دهند. يكبار علامه در ماه رمضان به يك آقازاده (يعني فرزند يكي از علما)، برخورد ميكنند كه ميگفتند كمونيست شده است. در آن دوره، حزب كمونيست بسيار فعال بود. هم كمونيست هاي روسي و هم كمونيست هاي چيني فعاليت زيادي مي كردند و وضعيت فكري عراق را خيلي آشفته كرده بودند. همه علما و مراجع از اين وضعيت زجر مي كشيدند. علامه عسگري از او پرسيدند تو از اسلام چه ديدي كه اسلام را ترك كرده و به حزب كمونيست پيوستهاي؟ در جواب گفت: «انا مسلم و انا صائم» يعني من مسلمانم و الان هم روزه ام ولي مردم حكومت مي خواهند و اسلام حكومت ندارد. من مقايسه كردهام كه حكومت اشتراكي بهتر است يا حكومت سرمايه داري؟ عقلا حكومت اشتراكي به عدالت نزديك تر است. ايشان مي فرمودند: حرف اين جوان مرا تكان داد. شنيدن اين حرف، برايم سخت بود. ما علماي اسلام طرحي براي حكومت و نجات ارائه نكردهايم، بهفكر افتادم. مدتي بعد در دانشكده اصول الدين نشسته بودم كه آقا سيدمهدي حكيم با نامه اي از شهيد صدر آمد. آقاي صدر در نامه فقط نوشته بود كه «سيدمهدي حرف هاي مرا به شما مي زند.» گفتم: بفرماييد. يادم هست ايشان موقعي كه مي خواست پيشنهاد آقاي صدر را مطرح كند، مي لرزيد. او گفت: من و آقاي صدر به اين فكر افتادهايم كه بايد حكومت اسلامي تشكيل دهيم. آقاي شهيد صدر گفت: اگر آقاي عسگري با ما موافقت كند، ما قادريم كار را انجام دهيم وگرنه موفق نمي شويم. علامه به ايشان مي گويند: برو من پشت سرت مي آيم. آن جا رفتيم و اين كار مقدمه اي شد براي اين كه همفكرهاي مان را جمع كنيم. 10-11 نفر شديم.
اين جريان مربوط به چه سالي است؟
حدودا سال 1957 ميلادي بود. بعد نشستيم و قانون اساسي اين حزب را نوشتيم. نيمه شعبان بود و در منزل آيت ا... حكيم در كربلا جمع شده بوديم. اين 10-11 نفر، آدم هاي باسواد و خو ش فكري بودند. قسم نامه اي براي حزب درست كرديم. علامه فرمودند: فكر كردم هر كسي اول اين قسم نامه را امضاء كند و اول قسم بخورد؛ مسئوليت ها با اوست. آقاي صدر مي خواست به من احترام بگذارد. بالاخره غالب شد و مرا وادار كرد كه اول من قسم بخورم. بعد از اين جريان، رفقايي را كه مي شناخت دعوت كرد؛ طلاب آگاه و روشنفكري كه شرايط موجود را مي فهميدند و از وضعيت جامعه عراق، رنج مي بردند. به هر حال تعداد افراد زياد شد و گرد هم آمدند. بالاخره همان چيزي كه مي خواستند اتفاق افتاده بود. قرار گذاشتيم به عنوان يك دستور حزبي در قنوت بگوييم: «اللهم انا نرغب اليك في دوله كريمه تعز بها الاسلام و اهله و تضل بها النفاق و اهله» عصر بود كه با هم قرار گذاشتيم و شب كه من براي اداي نماز به حرم حضرت امير رفتم، يك نفر از مردم عامي همين كه مرا ديد، گفت: «در قنوت، اين دعا را بخوان»، يعني زمينه اين قدر فراهم بود و همه در انتظار بودند. انصافا اين حزب در مقطعي كه ما در عراق بوديم، نيروهاي خوبي را تربيت كرد. امروز ببينيد در عراق، بخش قابلتوجهي از جريان مردمي كه اين كشور را اداره مي كنند، تربيت شده هاي همين حزب هستند همين نوري مالكي، رييس دولت يا ابراهيم جعفري. برخي از اين ها شاگردان دانشكده اصول الدين ما بودند كه بعدها عضو حزب الدعوه شدند.
نسبت ايشان با انقلاب اسلامي، ايجاد حكومت اسلامي و شخص امام خميني (رحمتا... عليه) و مقام معظم رهبري چه بود؟
مسئله فكر حكومت اسلامي را كه در گذشته در بحث حزب الدعوه گفتيم، علامه در بدو ورود امام به عراق خدمت امام (رحمتا... عليه) رسيده و عرضه كرده بودند ما با تمام توان در خدمت هستيم. چون اين دو نفر تحتنظر و مراقبت بودند، ملاقات هايشان زياد نبود.
ايشان مي فرمودند: هيچ وقت در نظرات و آراي امام خميني (رحمتا... عليه) شك نكردم.
علامه عسگري (رحمتا... عليه) زماني هم كه در عراق بودند، جريانات سياسي ايران را دنبال مي كردند. ايشان بعد از كشتار مدرسه فيضيه و قيام 15 خرداد، در مدارس شان مجلس سوگواري برپا و در كاظمين عزاي عمومي بهپا كردند.
علامه عسگري مي فرمودند: وقتي به ايران آمدم و انقلاب اوج گرفت و امام خميني (رحمتا... عليه) قيام كرد، ما گفتيم: ما همين را مي خواستيم و چيز ديگري نمي خواستيم؛ هدفي كه ما در حزب داشتيم، در قيام ايشان بهصورت كامل تري تجلي كرد، به همين دليل حمايت كرديم. هم من در ايران نسبت به اين جريان نظر مثبت داشتم و هم آقاي صدر در عراق همه را تشويق مي كرد كه به كمك و حمايت اين انقلاب بيايند و ديديم بسياري از اعضاي حزب الدعوه به ايران آمدند و حتي بعضي از آن ها در نظام جمهوري اسلامي، مسئوليت گرفتند و كساني كه نيامدند، خارج از كشور از حاميان اين نظام بودند و به آن احساس نزديكي مي كردند و الان در عراق مسئول هستند و خودشان را به جمهوري اسلامي نزديك مي دانند.
علامه عسگري به آيت ا... خامنه اي هم ارادت خاصي داشتند و مكررا با ايشان ملاقات ميكردند و از نظر سياسي هم كاملا فكرشان منطبق با فكر ايشان و پيرو خط ايشان بودند.
رفتار علامه با وجود مشغلههاي مهم و حساس در جامعه، در خانواده چطور بود؟
خصوصيت بارزي كه در ايشان وجود داشت، اين بود كه يك مربي بودند و اين مسئوليت را نسبت به خانواده خودشان هم انجام مي دادند. سعي مي كردند درباره مسائل ديني هرچه مي توانند در خانواده هم وقت بگذارند. تمام نمازها در منزل ايشان به همراهي خانواده به جماعت برگزار مي شد. ايشان موفق شدند دو سوم قرآن كريم را در جلسات خانوادگي خودشان براي خانواده تفسير كنند. ساده زيستي را سرلوحه زندگيشان قرار داده بودند.
غذاي علامه را از نزديك ديده بودم؛ انگار آبي كه به كمي روغن آغشته شده بود؛ همين غذاي ايشان بود.
در سال هاي پاياني عمر اگر در جايي باهم بوديم به ايشان مي گفتم: حضرت استاد بيشتر غذا ميل كنيد (چون غذاي ايشان بسيار كم بود). در جواب مي فرمودند: من پير و فرتوت شده ام، نمي توانم كاري انجام دهم. انسان بهقدري كه كار انجام مي دهد بايد غذا بخورد.
براي نوشتن هر كتاب گاهي 15 - 10 سال وقت صرف مي كردند. از سنين پايين فعاليت هاي خود را آغاز كرده بودند؛ طوري كه حدود نوزده بيست سالگي اولين مدرسه را افتتاح كردند./انتهاي پيام/