گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ بخوان به نام چشم انتظاریهایی که منتظران از حضرت رقیه (س) آموختهاند... باورت میشود؟ ما روضه رقیه (س) شنیدهایم و هنوز زندهایم! ما را به سخت جانی خود این گمان نبود... امان از کودکیاش، از نالههایش از غوغای کربلا... انتظار را از حضرت رقیه باید آموخت که هیچ چیز او را از وجود پدرش لحظهای منحرف نمیکرد و منتظر دیدار پدرش بود... لحظه به لحظه... ثانیه به ثانیه.
روز سوم ماه محرم به نام حضرت رقیه نامگذاری شده است. در ادامه به برخی اشعار مطرح درباره حضرت رقیه پرداختهایم.
شعری از محمد علی کردی
زخمهایم شده این لحظه مداوا مثلاً
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلا
آمدی تا که تو هم بازی دختر بشوی؟
باشدای رأس حنا بسته! تو بابا مثلا
مثلاً خانهمان شهر مدینه است هنوز
و تو برگشتهای از مسجد و حالا مثلا
کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو
کارتو چیست؟ بگو شانه به موها مثلا
یا بیا مثل همان قصّه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من امّ ابیها مثلا
جسم نیلی مرا حال تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی، فاطمهاش را مثلا
****
شعری از رضا بیاتی
پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا
باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا
باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی
گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا
چشم! بعد تو پدر دیر نمیخوابم اگر
با عبایت بکشی وقت سحر روی مرا
نگران من و من هم نگران لب تو
گله این است: نبوسی تو اگر روی مرا
مثل آن غنچه که از ظلم خزان پرپر شد
برده تا شام، سحر باد فغان بوی مرا
گنج در کنج خرابه است، در این شکی نیست
زده چوگان شهادت به هدف گوی مرا
بنشین عمه کنارم، گذر عمر ببین
که رسانده لب دریای پدر جوی مرا
****
شعری از قاسم نعمتی
شام غمهاى من غمزده را آخر نیست
لالهاى همچو تن خونى من پرپر نیست
گوشۀ پلک گشا، صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست
یا که پاى سر تو جان دهم امشب بابا
یا به والله قسم دختر تو دختر نیست
کودکى سنگ زد و گوشۀ ابروم شکست
دیگر این ظرف ترک خورده چونان ساغر نیست
آنکه شمشیر کش است دستِ زخمى دارد
ضربۀ سیلىاش از ضرب لگد کمتر نیست
گیسوانم همه خیرات سر تو دادم
پنجهاى نیست که پیچیده به موى سر نیست
آن یهودى که ز خیبر به دلش بغضى بود
گفت این قافله که هست، اگر حیدر نیست
کاش همراه سرت رأس عمو مى آمد
تا نشانش بدهم بر سر من معجر نیست
چوبۀ محمل خونى شده شاهد باشد
دلى همچون دل زینب به حرم مضطر نیست
تا که بر خواهرم اظهار کنیزى کردند
کس نگفتا مگر او دختر پیغمبر نیست.
گردنم درد گرفت بس که پى تو گشتم
ز سر نیزه سوارت سرى بالاتر نیست