گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ شب پنجم محرم به نام حضرت عبدالله بن حسن (ع) کودک هشت ساله امام مجتبی (ع) و اصحاب کربلا همچون حبیب ابن مظاهر، زهیر ابن قین و... است. عبدالله بن الحسن (ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین (ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، نماد عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین (ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین (ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و دنیا و خانمانش را رها کرد. زهیر همهی ثروتش را به زنش بخشید، چون فهمیده بود ثروت واقعی حسین است.
اشعار و ابیات بسیاری از شاعران آئینی در وصف شهیدان کربلا سروده شده. در چنین روزی گلچینی از این آثار را از نظر میگذرانیم:
گذرِ ثانیهها هر چه جلوتر میرفت
بیشتر بینِ حرم حوصلهاش سر میرفت
بُغض میکرد یتیمانه به خود میپیچید
در عسل خواستن آری به برادر میرفت
تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در میزد
با گلِ اشک به پا بوسی مـعجر میرفـت
دید از دور که سر نیزه عمو را انداخت
مثلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر میرفت
دید از دور که یوسف ز نفس افتاد و
پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر میرفـت
رو به گودالِ بلا از حرم افتاد به راه
یازده ساله چه مردی شده ماشاءالله
دید یک دشت پیِ کُشتنِ او آماده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آماده
دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون کرده وضو آماده
آه، با کُندهی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انداخته در طرّهی مو، آماده
هیچکس نیست که پایش به سویِ قبله کِشد
ایـن جگر سوخته افتاده بـه رو آماده
ترسشان ریخته و گرمِ تعارف شدهاند
خنجر آماده و گـودیِ گلـو آمـاده
بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مردی شده مـاشاءالله
زخم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنگ گرفت
استخوان خُرد ترک، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت
گوهرش را وسطِ معرکهی تاخت و تاز
به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت
با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـر عـمـو
مزدِ مشتاقی خود خوب از این جنگ گرفت
بـاز تیر و گلـو و طفل به یـک پلک زدن
باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت
(علیرضا شریف)
*******
منکه از معرکهی جنگ نمیترسیدم
دیدم آن صحنه که یک لحظه به خود لرزیدم
دیدم از قلبِ عمو، زخم دهان وا کرده
دفعتاً بغضِ گره خورده شدم، ترکیدم
نیزهها بود که بر جسم عمویم میرفت
هیچکس فاش ندید آنچه من آنجا دیدم
دیدم از وجه عمو خون خدا میریزد
من به جای همه با فاطمه خون گرییدم
بوسهای را که به من داد عمو، عمه نداشت
خم شدم وجه خدا را به خدا بوسیدم
"اِبنِ کَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند
قصد جان عمویم کرد و من میدیدم
دست خود را سپر تیغ بلندش کردم
قطع شد دستم و جانباز حرم گردیدم
گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بکشی؟!
مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم
حرمله تیر جفایی به گلویم زد و رفت
من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم
همنَفَس با عمویم بودم و جان میدادم
و به این همنفسی بود که مینازیدم
تیغی آمد سر من را ز بدن کرد جدا
بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم
هیچکس مثل من اینجا به شهادت نرسید
پدرم آمد و با درد به او خندیدم
من که عبداللهم از لعل اباعبدالله
مثل قاسم بخدا جام عسل نوشیدم
من تأسّی به عمو کردم و بی غسل و کفن
نیزه و تیر و سنان جای کفن پوشیدم.
چون ستوران به تن پاک عمو تازیدند
باز هم زیر سم اسب بخون غلتیدم
(محمود ژولیده)
*******
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پیات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه، چه کربلاای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی
(مریم سقلاطونی)
********
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
هرکس گره به حبل متین خورد شد زهیر
هرکس که از امام جدا شد زبیر شد
بودند در رکاب علی عدهای، ولی شد عمرشان تباه که ختم به غیر شد.
اما زهیر قصهاش از جنس دیگریست
او همرکاب حر و حبیب و بریر شد
جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست
این قصه با شهادت ختم به خیر شد
(سید محمد شفیعی)