گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- فروغ زال؛ تقویم بوشهریها ماه محرم ندارد؛ میگویند ماه حسین. سیاه پوشیدنشان هم یک دست نیست. با همان لباسهای همیشگی که در عزای عزیزانشان میآیند، در مجلس امام حسین هم هستند، اما ماتمشان یک جنس دیگریست. یک جنس غریبی که خیلی نشان نمیدهند. یعنی شرم و غرورشان همیشه اینطور است.
مردها تودارترند و غم را همیشه میآورند توی زور بازویشان؛ صدای ضرب سنج و دمامها و سینه زنیها گواه همین است. زن ها، اما عالمی دارند. عالم زنانه عزاداری زنهای بوشهری خیلی مفصل است. هر آیین و رسمش را که نگاه کنی میبینی یکبار خودشان را جای مادری گذاشته¬اند و یکبار جای خواهری و یکبار جای همسر و یا جای دختری.
از همان شب اول مختک علی اصغر را میگذارند وسط. مختک همان گهواره چوبی سنتی بوشهری هاست که عروسکی را شبیه یک نوزاد ساختهاند و بین پارچههایی کم یاب و ارزشمند پیچیده و قنداق کردهاند و مشک و گلاب زده اند. روی مختک هم یک دنیا پارچه ابریشم و زربافت و حریر و تور سبز میاندازند. پارچههایی که عین دخیلی به ضریح، هر کسی آورده و روی مختک پهن کرده. اوج عزای زنها آنجاست که هر کدام عین مادر جگر سوختهای مینشینند و لالایی میخوانند. لالاییهایی مخصوص خودشان، همانها که برای بچههایشان میخواندند.
زجر غم توی صدای لالایی خوان وقتیست که مادر شهیدی بخواند. آن وقت جرات میخواهد که بنشینی و صدایی را بشنوی که سنگ را هم آب میکند. گاهی زنی جاجتی دارد تا خدا دامنش را سبز کند، علی اصغر توی مختک را در آغوشش میگذارند و برایش میخوانند و گریه میکنند. چند حلقه از زنهایی که مویه کن و لالایی خوان و زجه زن گرد یک مختک سبز و پر نور نشستهاند و روی سر و سینه و پاهایشان میزنند، صحنه ثابت عزاداریهای خانگی زنان بوشهر است؛ تا اینکه شب هشتم برسد. شب هشتم هر زنی مجعمی در دست دارد و به مجلس میآیند. حنا و حلوا و میوه و لقمه¬های نان و عود و شمع و گل را هر کسی در مجمعی فلزی که رویش را با پارچه سبز پوشانده با خود آورده است و قرار است حجله عروسی به پا شود.
حجلهای برای جوانان کربلا. زنها میخواهند برایشان مادری کنند. کل میکشند و اشک میریزند و شعرهایشان را میخوانندو سینه میزنند. گل و گلاب میپاشند و حنا میچرخانند و بر سینه میکوبند و کل میکشند؛ برای قاسم، برای اکبر لیلا و برای جوانهای شهیدشان. باز هم جگر سوزتر از همه مادر شهیدانیاند که جوان قد رشیدشان را راهی جبهه کردهاند و آرزوی دامادی به دلشان مانده است.
شبهای بعد را مثل یک خواهر ماتم دارند. خواهری که قرار است سایههای سرش را در یک روز از دست بدهد، خواهری که قرار است گودی قتلگاه ببیند و به اسارت برود. شبهای آخر دهه ابیاتی که زنها میخوانند بیشتر نقل خواهریست برای برادرش. زنانی که چهل روز علم سیاه نه فقط بر سر در خانه هایشان که بر دل هایشان برپاست. شانهای به مو نمیزنند، دستی و بر پیرایش سر و رو نمیکشند و مثل عزاداری برای خانواده و عزیزانشان میگویند «پند» هستیم. خوراک خوش آب و رنگی نمیپزند و لباس فاخری تن نمیکنند. عزاداری زنها و علم ماتمی که برپا میکنند همان اشک و عشقیست که از شیرخوارگی نسلها را حسینی میکند. عزاداری زنها از جنس دلشان، لطیف و عمیق است و انسانساز.