به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: سردار سیدرحیم صفوی در بخشی از خاطرات خود که با عنوان «از جنوب لبنان تا جنوب ایران» منتشر شده است، درباره وضعیت نیروهای نظامی ایران در آغاز جنگ میگوید: نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران در آغاز جنگ تحمیلی از وضعیت سیاسی مطلوبی برخوردار نبود. از لحاظ نظامی نیز ارتش انسجام خوبی نداشت و از یک تفکر عقلانی، فکر طراحی عملیات و بخصوص اطلاعات لازم در درون آن، خبری نبود و فرماندهان آنها از طرحهای گسترش لشکرها در مناطق خوزستان اطلاعات کافی نداشتند. سپاه پاسداران هم یک نهاد تازهتأسیس بود و هنوز تجربه جنگ با یک کشور خارجی را نداشت؛ هر چند برای مدت یک سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جنگ با ضد انقلاب در کردستان تجربههای عملیاتی و نظامی خوبی کسب کرده بود اما نه ارتش و نه سپاه آمادگی یک جنگ تمامعیار کلاسیک را نداشتند.
بیتوجهی بنیصدر به هشدارها
او درباره بیتوجهی بنیصدر به هشدارها درباره تحرکات عراق میگوید: بنیصدر هم که با شروع جنگ تحمیلی هفت ماه از حکم او در سمت فرماندهی کل قوا میگذشت، با توجه به افکار و اهداف گروهکهای ضد انقلاب در تضعیف نهادهای انقلابی، هیچ تلاشی در تقویت و انسجام نیروهای مسلح نکرد و در حالی که رژیم بعث و استکبار جهانی در تدارک و مهیاساختن یک حمله سنگین به ایران بودند، در داخل کشور با توجه به همه هشدارها و تذکراتی که به شخص رئیسجمهور داده شد، این هشدارها به نتیجه نرسید و جنگ در شرایطی آغاز گشت که هرگز آمادگی رزمی در قوای نظامی وجود نداشت.
لجستیک جنگ در اولین ماههای تجاوز رژیم بعث
سردار صفوی درباره پشتیبانی جنگ در اولین ماههای حمله صدامیان به خاک ایران میگوید: از همه بدتر تغذیهی نیروها بود که با سختی روزی دو وعده غذا تهیه میکردیم، آن هم از پایگاه سپاه شادگان که البته پایگاه کوچک و فقیری از لحاظ مالی و تدارکاتی بود؛ اما به لطف خداوند با همان امکانات اولیه، غذایی هرچند مختصر تهیه میشد و بین نیروها تقسیم میگردید. مشکل بعدی، نظافت، استحمام و تهیه لباس و پوشاک نیروها بود. هیچ نوع امکاناتی در آن روزها و ماههای نخستین جنگ به جبههها نمیرسید و پشتیبانی و تدارکات لجستیکی نیروها بسیار ضعیف بود. وقتی لباسهایمان کثیف میشد، در همان نهرهای جاری در نخلستانها میشستیم و همان طور خیس خیس میپوشیدیم یا پارچهای به خود میبستیم تا لباسهایمان خشک شود. خلاصه آنکه دو دست لباس نداشتیم، ولی با همه این مشکلات و سختیها بچهها هرگز از خود ضعف نشان نمیدادند و حضور این نیروها در محور دارخوین اجازه ورود دشمن را به این منطقه نمیداد.
او ادامه میدهد: تا اینکه یک روز برادران دیدهبان گزارش دادند که دو یا سه تانک بعثی در قسمت غربی رودخانه کارون پیشروی کرده و با شلیک چند گلوله تیر مستقیم تانک، ساختمان پاسگاه ژاندارمری دارخوین را زیر آتش گرفته و نیروهای ژاندارمری هم بعد از اندکی مقاومت آنجا را تخلیه کرده و رفتهاند. تا چند روز هم ما موقعیت و وضعیت پاسگاه را زیر نظر گرفته بودیم اما از نیروهای ژاندارمری خبری نشد. من به اتفاق چند تن از برادران تصمیم گرفتم از نزدیک وضعیت پاسگاه را بررسی کنیم. وقتی که وارد ساختمان پاسگاه شدم، دیدم که عجب جای خوبیست! چند اتاق، خوابگاه و سرویس بهداشتی داشت و دستشوییهای آن همه سالم بود. حتی در آشپزخانه پاسگاه وسایل غذاخوری و آشپزی سالم بود. در اسلحهخانه پاسگاه نیز تعدادی سلاحهای قدیمی مثل بازوکا نیز وجود داشت و نیروهای ژاندارمری این وسایل را با خود نبرده بودند. ما که در حسرت چنین مکانی بودیم بعد از گذشت یک ماه بالاخره سرپناهی برای استراحت بچهها پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم کلیه نیروها را از داخل نخلستانهای منطقه به این پاسگاه انتقال دهیم. همین مکان، خیلی سریع تبدیل به پایگاه استقرار نیروهای سپاه در خط مقدم دارخوین شد و زمانی هم که اقدام به عملیات و پیشروی میکردیم، همین پایگاه بهعنوان عقبه و بنه تدارکاتی و اورژانس (بهداری) نیروهای اعزامی از سپاه و بسیج به محور دارخوین تبدیل شد.