روایت دانشجویی| پرونده بیستم| هیات و دانشگاه
تصمیم گرفتم کل دهه بیایم همینجا، همینجا که انگار در مجموع بد نگذشته بود. همینجا که احساسات جدیدی به من داده بود. از کل آن شب اما، آنچه که هنوز زمزمه میکنم، همین است: همه عالم فنا، باقی حسین است...
کد خبر: ۷۱۷۵۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۴
روایت دانشجویی| پرونده بیستم| هیات و دانشگاه
شب اول محرم نسرین نشسته بود توی اتاق و پیاز پوست می گرفت برای شام. چند لحظه از پیاز و چاقو دست کشید و به ما ریزهخواران درگاهش نگاه کرد و گفت: نچ. اینجوری نمیشه...
کد خبر: ۷۱۱۶۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۳۰
روایت دانشجویی| پرونده بیستم|
میم را در دانشگاه از در بیرون می انداختند از پنجره تو می آمد. می گفت توی دانشگاهی که گرد مرگ پاشیده اند و دانشجوها شبیه بچه مدرسه ای ها فقط دنبال درس و مشق شان هستند هیأت باید کاری کند که بچه ها سردر گریبان نباشند.
کد خبر: ۷۱۱۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۹
روایت دانشجویی| پرونده بیستم| هیات و دانشگاه
زنگ زدند. بچهها دست تنها مانده بودند. خودم را به دانشگاه رساندم. از صاحبان چهار دیواری با نشانه قراردادن دل شکسته و چشم گریان اذن گرفتیم....
کد خبر: ۷۱۱۶۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۳۱