یک انگلیسی از شکسپیر پرسید؛ منظور شما از این جمله چیه که «یا به اندازه آرزوهات تلاش کن، یا به اندازه تلاشت آرزو کن»؟گفت؛ منظورم اینه که،تو که نمیتونی هیچ غلطی بکنی، شکر میخوری که غلط زیادی میکنی!
وکیل مدافع یک قاتل بیرحم به قاضی میگفت؛ قربان موکل من از آن آدمهای انساندوست و فداکار است! قاتل که خودش هم تعجب کرده بود به او گفت؛ فعلا از من دفاع کن و بعد از آن آدم انساندوست و فداکار و...!
سران دستنشانده برخی کشورهای عربی را بگو که برای حفظ حاکمیت خود با رژیم صهیونیستی خاله و خواهرزاده شده بودند! حیوونکیها روی چه دیواری یادگاری نوشته بودند؟!
احتمالا اینها کسانی هستند که در دوران کودکی وقتی کار خطایی میکردند و مورد سرزنش قرار میگرفتند، عذر تقصیر آورده و میگفتند؛ من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود، آستین مال کتم بود، کتم مال داداش بود.
یارو یک کار زشت و پلیدی انجام داد و بعد گفت؛ بر شیطان لعنت! شیطان ظاهر شد و گفت؛ بر پدر و مادر و آباء و اجداد خودت لعنت! من این کارو تازه از تو یاد گرفتم!
یارو دستش به آفتابه خورد ناگهان غول جادو بیرون آمد و گفت؛ یک حاجتت را برآورده میکنم. یارو گفت؛ یک خانه میخواهم. غول جادو گفت؛ مرد حسابی! من اگر خانه داشتم که توی آفتابه زندگی نمیکردم!
وانتی که سبزی میفروخت چراغ قرمز را رد کرد. افسر راهنمایی از بلندگو داد زد؛ وانت! کجا میری؟ و وانتی هم از بلندگوش جواب داد؛ دارم میرم خونه! جناب سروان.
یارو با آجر یک دیوار ساخته و یک فانوس با نور قرمز را روی آن گذاشته بود. پرسیدند؛ این فانوس برای چیست؟ گفت؛ برای اینکه ماشینهای عبوری مراقب باشند به دیوار برخورد نکنند.