یارو خیلی ادعای عشق و عاشقی میکرد، اما وقتی کار بیخ پیدا کرد دبه درآورد. بهش گفتند؛ مگر نمیگفتی هر چقدر هم که سردتر رفتار کند بیشتر دوستش داری؟ گفت؛ منظورم کولر خونهمون بود!
معلمی به یکی از دانشآموزان گفت؛ مگر نگفته بودم سر کلاس نباید چیزی بخورید؟ چی توی دهانت است؟ دانشآموز گفت؛ آقا اجازه! آلوخشکه است، گذاشتهام خیس بخوره که زنگ تفریح بخورم!
رضاخان به شهید مدرس پیغام داد که پا روی دم من مگذار! مرحوم شهید مدرس در پاسخ گفت؛ شما محدوده دم خود را مشخص کنید که تا کجاست؟ چون هر جا که پا میگذارم دم شماست و دادتان بلند میشود!
زمان قدیم، شخصی دو گونی پر از شیشه بار قاطر کرده بود و قصد عبور از دروازه شهر را داشت، دروازهبان با چوبدستی خود محکم روی یکی ازکیسهها زد و پرسید؛ توی کیسهها چی داری؟ و یارو گفت؛یکی دیگه بزنی هیچی!
یارو جلوی یک عده به شریکش گفت؛ ای دزد بی همه چیز! و شریکش گلایه کرد و گفت؛ این برخوردت جلوی دیگران شایسته نبود و طرف گفت؛ ببخشید نمیدانستم که دزدی بی همه چیزی تو باید بین خودمان بماند!