از یارو پرسیدند حالت چطوره؟ دیدند جواب نمیدهد، از کسی که کنارش بود پرسیدند اتفاق بدی افتاده که حرف نمیزند؟ گفت، نه، چیز مهمی نیست، فقط یک کمی مُرده است!
یارو را برای سخنرانی دعوت کرده بودند، ولی وقتی بالای سِن و پشت تریبون رفت ساکت ایستاده و چیزی نمیگفت! یکی یواشکی پرسید چرا حرفی نمیزنی؟ جواب داد؛ همه حرفها از یادم رفته! گفت: پائین آمدن که یادت نرفته؟!
میخواهد میزان آبروریزی خود را کاهش بدهد و گرنه ترامپ و اوباما و پمپئو و جان کری سروته یک کرباسند! مثل همیشه دارند نقش «پلیس خوب و پلیس بد»! را بازی میکنند!
شغالی مست کرده بود و عربده میکشید که آهای! گرگ میخوریم! پلنگ تکه تکه میکنیم! ببر میدریم و... ناگاه چشمش به شیر افتاد و گفت؛ البته بعضی وقتها هم شکر!! زیادی میخوریم!
طرف از سفر دور و درازی برگشته و با آب و تاب تعریف میکرد که در این سفر چه دیده و کجاها رفته است و… یکی پرسید، حالا از این سفر چه آوردهای؟ گفت؛ میبینی که تشریف آوردهام!
از یارو پرسیدند تا حالا کادو گرفتهای؟ گفت؛ بله، پرسیدند چی بود؟ گفت؛ نمیدونم چون یکی میخواست بره دستشویی کادوش رو داد من نگه دارم و بعد از انجام کارش کادو رو گرفت و رفت!