همرزمانش گرفتار مهلکهای شده بودند. ابتهاج به آنها گفت اگر اجازه دهید من تانکها را خاموش کنم و شما سعی کنید سربازان را به عقب بکشانید. این کار را انجام داد و آنها توانستند صدها نفر را نجات دهند، در حالیکه خودش پرگرفت و رفت.
خیلی وقت ها که گیر می کنم ، نمی دانم چه کار کنم . می روم جلوی عکسش ومی نشینم و با هاش حرف می زنم. انگار که زنده باشد. بعد جوابم را می گیرم. گاهی به خوابم می آید یا به خواب کس دیگر بعضی وقت ها هم راه حلی به سرم می زند که قبلش اصلا به فکرم نمی رسید. به نظرم می آید انگار مهدی جوابم داده ...
به آنها گفتم :« این مجروح اسمش عباس است نه ابوالفضل» گفتند:« ما هر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن، فکر کردیم اسمش ابوالفضل است»
بعد از عملیات بچهها از اینکه توانسته بودند ازمیان آتش و خون به آنجا برسند خوشحال بودند، از ته دل میخندیدند و با فرمانده شوخی میکردند؛ فرمانده شروع کرد به حضور و غیاب.
کنایه مدیر استقلالی به سران قرمز، چرا مردم چند وقتی است پولدارها را دوست ندارند، آخرين هدیه برای پدر، زنگنه توسعه یک میدان گازی را متوقف کردو از اهم اخبار متنوع منتشر شده در فضای مجازی طی امروز هستند.
محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) قم درزمان جنگ ،شهادت آرزوی دیرینش بود که با شوقی وصف ناپذیر شهد شهادت را نوشید و با لبیک بر حسین(ع) قدم در راه ولایت مداری و حق طلبی گذاشت و جانش را سپر دفاع از مرز و بوم ایران کرد.
پیکر پاک شهید مدافع حرم «حمیدرضا زمانی» که در عملیات آزادسازی «جرف الصخر» در استان بابل عراق به مقام شهادت رسید، با حضور خانواده، اقوام و عزاداران سالار شهید ان در مسجد ارک تهران تشییع شد.
در ناحیه کمرش ترکشی داشت که خیلی آزارش میداد. گفته بودند برای درمان باید به آلمان سفر کند. میگفت که درد برای خداست و باید آن را نگه دارم. با این درد رفیق هستم. من زنده نمیمانم و به شهادت میرسم، پس بهتر است بنیاد شهید این هزینه را برای کسانی انجام دهد که زنده میماند.
سنگ مزار زیبای او، نمونهای بینظیر است که روی آن نوشته شده: متولد میشویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.
دشمن دور ما را بشکه انفجاری کار گذاشته بود. به طوری که همه بشکه ها به صورت سری بهم متصل بودند و بعد از چهل و هشت ساعت ما این موضوع را فهمیدیم که اگر یک کلید را می زدند تمامی این بشکه ها منفجر می شدند اما از لطف خداوند فقط یک بشکه منفجر شد که هفت تا از بچه ها ما زنده زنده سوختند.