فرزندم سید هادی، دو سالی بود که درس را رها کرده بود و پس از چند ماه آموزشهای مختلف، به مقاومت پیوست و در چندین عملیات مقاومت شرکت کرد. من میدانستم که او در خط مقدم میجنگد. حضور او در جبهه، با اجازه و اطلاع من بود.
شهید امینی میگفت: «من را آن طرف آب میخواهند ببرند، من نمیخواهم بروم! من هنوز در این دنیا کار دارم! میخواهم پشیمانشان کنم! پدرم دستتنهاست میخواهم کمک او باشم!».