کلاس زبان یا آزمایشگاه فرهنگ؟ چگونه معلمان زبان، میانجیهای خاموش سیاست فرهنگیاند
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، کلاس زبان، برخلاف تصور رایج، تنها فضایی برای یادگیری واژگان و ساختارهای دستوری نیست. در ایران، این فضا بدل به یکی از معدود میدانهایی شده که در آن، مواجههای نیمهآزاد با جهان بیرون، فرهنگهای دیگر، و افقهای زندگی بدیل شکل میگیرد. اما دقیقاً همین ظرفیت فرهنگی و تخیلی، زیر فشار بیتوجهی سیاستگذاران، محدودیتهای محتوایی و نگاه ابزاری به آموزش، در حال خاموشی است. در این یادداشت، بر آنم تا نقش مدرس زبان را نهفقط بهمثابه آموزگار، بلکه بهعنوان میانجی فرهنگی بازخوانی کنم - نقشی که در سیاستگذاریهای زبانی، نظامهای آموزشی، و حتی گفتمان عمومی، عمدتاً نادیده گرفته شده است.
زبان بهمثابه کنش فرهنگی
کلر کرامش Claire Kramsch (۱۹۹۸)، زبان را صرفاً ابزاری برای انتقال معنا نمیداند، بلکه آن را «جهانبینی» نهفته در ساختار گفتار، واژگان، و روابط قدرت میداند. در این نگاه، یادگیری زبان خارجی، به معنای ورود به جهان فرهنگی دیگریست - با ارزشها، آیینها و شیوههای بودن خاص خود. از این منظر، معلم زبان، نه تکنسینی برای انتقال مهارت، بلکه میانجیی است میان فرهنگها، تجربهها و معناهای زیسته.
در کلاسهای زبان ایران، بهویژه در مؤسسات خصوصی، این نقش با شدتی دوچندان حضور دارد: در فضایی سرشار از سانسور، بحران اقتصادی، و آرزوهای مهاجرتی، مدرس زبان بدل به کسی میشود که "نهفقط تدریس"، بلکه "امید:"، "شیوهی زیستن" و "تصویر آینده" را نیز انتقال میدهد. اما این بار فرهنگی، بدون هیچگونه شناسایی نهادی، در سکوتی مزمن فرو رفته است.
معلم زبان: کنشگر پنهان در حاشیه سیاستگذاری
در سیاستگذاریهای رسمی، مدرس زبان همچنان بهعنوان یک کارگزار ابزاری دیده میشود: فردی که باید کتاب درسی را تمام کند، مهارت را منتقل کند، و در چارچوبهای تعیینشده حرکت کند. نقش میانفرهنگی او - یعنی آن لحظههایی که زبانآموز را به مواجهه با "دیگری" سوق میدهد - در هیچ آییننامهای ثبت نمیشود، در هیچ گزارش رسمی سنجیده نمیشود، و در هیچ سند سیاستی لحاظ نمیگردد.
در تجربه زیسته من، بارها دیدهام که معلم زبان ناخواسته در موقعیتی قرار میگیرد که باید مسائل حساس مهاجرت، عدالت جنسیتی، سبک زندگی، یا نگرش به دیگری را توضیح دهد؛ اما هیچ پشتیبانی نظری، حقوقی یا نهادی برای انجام این نقش دریافت نمیکند. این بیپناهی، با گذر زمان، منجر به فرسودگی، خودسانسوری و گاه انکار خود میشود.
زبانآموزی در ایران: از مصرف فرهنگی تا تخیل مهاجرت
آموزش زبان در ایران، خاصه در طبقه متوسط شهری، با چیزی فراتر از یادگیری مهارت همراه است. در بسیاری موارد، زبانآموزی تبلور خواستی اجتماعی ـ فرهنگی برای جابهجایی نمادین است: فرار از محدودیتهای داخلی، اتصال به جهانی فرضی، و ساختن آیندهای دیگر. این تخیل مهاجرتی، که در مطالعات فرهنگی نیز بهعنوان موتور محرک یادگیری زبان شناخته شده، به مدرس زبان نقشی دوگانه میبخشد: از یک سو، آموزگار؛ از سوی دیگر، تسهیلگر رؤیا.
اما درست در لحظهای که مدرس زبان این نقش دوم را ایفا میکند، جایگاهش در نظام رسمی بهمثابه کنشگری فرهنگی نادیده گرفته میشود. در واقع، او بهعنوان فردی که هم تخیل میآفریند و هم گفتمان را منتقل میکند، فاقد جایگاه نمادین و حقوقی در ساختار سیاستگذاری است.
تجربه روزمره کلاس: ترجمه، تعدیل، بازآفرینی
معلم زبان در عمل، مدام در حال ترجمه است: نهفقط واژگان، بلکه شیوههای بیان، ارزشها، معناهای ضمنی. این ترجمه، گاه تعدیل میشود: به اقتضای فرهنگ بومی، به ملاحظات اخلاقی یا هنجارهای نانوشته؛ و در بسیاری موارد، به بازآفرینی منتهی میشود: معلم، فرهنگی را که خود تجربهاش نکرده، در قالب تجربهای بومی بازمیسازد.
در این روند، معلم نهفقط انتقالدهنده فرهنگ، بلکه خالق آن در بافت محلی میشود - و این نقشی است که اگر در سیاستگذاری نادیده گرفته شود، کل فرآیند یادگیری زبان به فرایندی سطحی و تهی بدل خواهد شد.
نادیدهگرفتن نقش میانفرهنگی معلم، چه پیامدی دارد؟
نادیدهگرفتن این نقش، سه پیامد کلیدی دارد:
۱. خشک شدن آموزش زبان: زبان از فرایندی فرهنگی به مهارتی تکنیکی تقلیل مییابد. در نتیجه، انگیزه یادگیری پایین میآید و کیفیت تعاملات کلاسی فرو میریزد.
۲. فرسایش عاطفی مدرس: مدرس، در حالیکه بار فرهنگی و عاطفی کلاس را بر دوش میکشد، هیچ بازشناسی حرفهای دریافت نمیکند. نتیجه، احساس بیارزشی، اضطراب شغلی و خروج زودهنگام از حرفه است.
۳. فروپاشی اعتماد میان نظام آموزشی و جامعه: وقتی نظام سیاستگذاری قادر نیست نقش واقعی کنشگران فرهنگی را درک و پشتیبانی کند، شکافی عمیق میان زیست روزمره آموزشی و اسناد رسمی پدید میآید.
سیاستگذاری زبان بدون معلم فرهنگی، ناقص است
پیر بوردیو Pierre Bourdieu (۱۹۹۱) بهدرستی هشدار میدهد که هرگونه نابرابری در میدان زبان، واجد بعدی نمادین و خشونتآمیز است. اگر مدرس زبان از ساحت نمادین سیاستگذاری حذف شود، زبانآموزی نیز به عرصهای برای بازتولید سلطه بدل خواهد شد.
از سوی دیگر، Nancy Fraser در تمایز میان عدالت توزیعی و عدالت بازشناسی (Fraser, ۲۰۰۹) تأکید میکند که صرفاً با اصلاح دستمزد یا شرایط مادی نمیتوان به عدالت رسید؛ بلکه بازشناسی شأن فرهنگی و اجتماعی کنشگران، شرطی اساسی برای اصلاح پایدار است. در حوزه آموزش زبان، این بازشناسی باید از مدرس آغاز شود.
ساختارسازی برای بازشناسی: از سیاستگذاری تا فرهنگ عمومی
این بازشناسی نمیتواند صرفاً ادعایی نظری باقی بماند. لازم است ساختارهایی برای آن ایجاد شود:
• درج نقش فرهنگی مدرس در آییننامههای رسمی نهادهای صادرکننده مجوز (وزارت ارشاد، آموزش و پرورش، سازمان فنیوحرفهای)
• گنجاندن شاخصهای میانفرهنگی در ارزیابی عملکرد مدرسین
• تولید محتوای آموزشی چندفرهنگی و انعطافپذیر با حضور فعال معلمان در فرایند طراحی
• حمایت رسانهای از روایتهای معلمان زبان بهعنوان حاملان تجربه فرهنگی
• ایجاد انجمنهای میانفرهنگی برای تبادل تجربه بین مدرسان زبان بافتهای مختلف
کلام آخر: بازگشت به معنا
در جهانی که زبان نهفقط ابزار ارتباط، بلکه میدان تنشزای قدرت، بازنمایی و امکان فرهنگیست، مدرس زبان را نمیتوان در حد یک مجری فنی یا نیروی قراردادی تقلیل داد. او کنشگری است که در میانهی زبانها و فرهنگها ایستاده، ترجمه میکند، تعدیل میکند، بازآفرینی میکند - و از این طریق، جهانهایی را بههم پیوند میزند که سیاست رسمی گاه میانشان دیوار کشیده است. بازشناسی این نقش، نه یک تزئین گفتمانی، بلکه نقطه عزیمت هر سیاست زبانیِ معنادار و پایدار است. سیاستگذاری علمی اگر عاری از نگاه ویژه به نیروهای پیشران و منابع انسانی در آن حوزه - در اینجا حوزه آموزش زبانهای خارجی - باشد بی تردید نه به کیفیت آموزشی خواهد انجامید، نه به عدالت و نه به گفتوگو.
سهراب آسا
کارشناس ارشد سیاستگذاری علم و فناوری
کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی
پژوهشگر مستقل و مدرس زبان
منابع:
· Bourdieu, P. (1991). Language and Symbolic Power. Polity Press.
· Fraser, N. (2009). Scales of Justice. Columbia University Press.
· Kramsch, C. (1998). Language and Culture. Oxford University Press.
· Canagarajah, A. S. (1999). Resisting Linguistic Imperialism in English Teaching. Oxford University Press.