کد خبر:۱۴۱۳۰۹
بررسي پرونده جامعه شناسي-3
رسالت دانشجويان در ساخت علم جدید
امروز دانشجوی علوم اجتماعي ما همان فهمی را از جهان اجتماعي مییابد که در قالب دروس ارائه شده علم مدرن به وي میآموزند و در قالب همین نگاه به انسان ميانديشد و به چاره اندیشی در باب مسائل جامعه خود ميپردازد.
گروه علمي «خبرگزاري دانشجو»،حاجيه محمدعليزاده؛ در سال های اخیر مسئله اسلامی کردن علوم و دانشگاه ها در صدر مباحث علمی و دانشگاهی قرار داشته و بحث های بسیاری را حول خود مطرح ساخته است، اما با این وجود و حتی با لحاظ کردن این امر که فرایند تولید علم فرایندی زمان بر است و نمی توان دستیابی به چنین مسئله ای را در کوتاه مدت انتظار داشت، نتیجه ای که در طول این سال ها از این بحث های بسیار حاصل آمده، بسیار کمتر از حد انتظار و به بیانی اندک بوده است.
در گذشته تصور بر این بود، علم کالایی است که می توان آن را از غرب یا هر جای دیگری فرا گرفت و از طریق تأسیس دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی به تولید و نشر و بسط آن اقدام كرد و در راستای ارزش ها و هنجارهای خود از آن بهره برد، اما حالا دیگر مشخص شده است كه علم غرب چیزی متفاوت و جدای از تمدن و تاریخ آن نیست و غرب کلیتی است که اجزاي آن از هم منفک و مجزا نیستند.
در حالی که علم مدرن بر اصل جدایی دین و حذف دیانت از زندگی بشر تأکید دارد و به تعریفی کاملا متفاوت از انسان و نظام هستی می پردازد، در حوزه معرفت دینی عقیده بر این است که حقيقت علم، همان حقيقت دين است و علم جداي از دين اصلاً علم نيست.
حقيقت علم بر پايه دين است كه اگر اينگونه نباشد، علم نيست و از اینجا بحث تعارض بنیادی تمدن ما با تمدن غرب متجدد مطرح می شود، اما باید دانست این تعارض صرفا به این دلیل نیست که نظریات و تئوری های موجود در علم مدرن در بستر و فضای فرهنگی متفاوت و از خاستگاه و موقعیتی متفاوت از ما رشد و نمو یافته، بلکه مسئله اصلی و بنیانی در تفاوت جهان بینی، نگاه متفاوت هر یک از ما به انسان و جهان، ارتباط این دو با یکدیگر و معرفت شناسی خاص هر کدام از ماست.
باید پذیرفت همه علوم از جهت مبادی و موضوع، مبتنی بر شناخت شناسی و انسان شناسی هستند و امروز دیگر نمی توان معرفت علمی را بعنوان بازنمایی عینی جهان مادی پنداشت و آن را جدای از زمینه اجتماعی که در آن تولید می شود، تلقی کرد.
دیگر همچون گذشته نمی توان به این امر قائل بود که علم حقیقتی جهانی دارد و به جهت برخورداری انسان ها از ماهیت وجودی مشترک، علم در شکل و صورت تنها از یک روش پیروی کرده و دین و عقیده در این زمینه دخالتی نداشته و دین و علم اساسا به هم ربطی ندارند.
لذا به سبب ماهیت جهان شمول و بین المللی علم، نمي توان از علم اسلامی صحبت به میان آورد. (مسئله ای که حتی حالا خود غربی ها هم در قالب افکار پست مدرن منکر آن هستند و امروز دیگر چنین باوری بسیار ساده و خام می نماید و بگذریم از اینکه اكنون که خود آنها از حرفشان برگشته اند، بعضی از داعیه داران وطنی، هنوز سر سختانه از این عقیده دفاع می کنند.)
با چنین نگاهی به علم، برخی از صاحبنظران حوزه اندیشه اجتماعی اتخاذ رویکرد انتقادی نسبت به این دسته از علوم و چالش با آن را مهمترین اقدام در جهت اسلامی شدن علوم بر شمرده و گام ابتدایی در این مسیر را نفی علم مدرن می دانند.
در این نگاه غرب متجدد و مدرنیته، یک دین نظام فکری پنداشته می شود که در تعارض با هر نوع نگاه دینی به عالم قرار دارد و بدین وسیله در قدم اول باید تلاش خود را در جهت نقد تجدد به طور عام و علوم اجتماعی مدرن (در این تعبیر به معنای علم شناخت غربی ها از جامعه و جهان خودشان که با عنوان علم در اختیار ما قرار گرفته است) به طور خاص قرار داد.
اما سوالی که در این میان مطرح می شود، این است که آیا نظام آموزشی ما چنین امکانی را برای دانشجویان ما فراهم آورده است؟ آیا به همان میزان که ما علم مدرن را فرا می گیرم، به همان نسبت از معارف دینی و اسلامی آگاهی داریم که توان نقد علم وارد شده را داشته باشیم؟ آیا به صرف گذاردن چند واحد درس عمومی چون تاریخ اسلام، اخلاق اسلامی، متون اسلامی، معارف اسلامی (که حتی پاسخ گوی سوالات یک دانش آموز دبیرستانی ما نیست) در میان 120 واحد از دروس علم مدرن، می توان از دانشجوی توقع برخورداری از توان چالش و نقد علم مدرن را داشت؟
امروز دانشجوی علوم اجتماعی و علوم انسانی ما همان فهمی را از جهان اجتماعی می یابد که در قالب دروس ارائه شده علم مدرن به وي می آموزند و دانشجو نيز در قالب همین نگاه به هستی و انسان به چاره اندیشی در باب مسائل اجتماعی و سازماندهی جامعه خود می پردازد و غریب تر و ناآشناتر از هر چیزی برای وي نگاه و تعریف دین از علم، جهان، انسان و آدمی است.
گذشته از این امر که دانشجوی ما در هر رشته ای که باشد به مجهز شدن به معرفت دینی محتاج است، ولو در علومی چون علوم ریاضی و تجربی، اما این نیاز در علوم انسانی و اجتماعی ما بسیار بیشتر احساس می شود.
باید دانست تأثیر فلسفه، الهیات، و معارف دینی در علوم انسانی چشمگیر است و استفاده از تعالیم دینی برای اسلامی سازی این دسته از علوم امری ضروری می باشد و برای نظریه پردازی در این علوم باید ابتدا پایه های فلسفی و نگاه خود را به علم و انسان تببین کنیم و به تعبیر دیگر باید بدانیم جهان هستی را چگونه ترسیم می کنیم.
اما متأسفانه نظام آموزشی ما که با ورود تعلیم و تربیت جدید و غیر دینی به جای تربیت سنتی و مذهبی رویه ای کاملا متفاوت از گذشته یافته است، هرگز پاسخ گوی این نیاز اساسی و بنیادی نبوده و نیست که گواه این امر بحران فکری است که بر جامعه امروز ما حاکم است.
بحرانی که مظاهر آن را در اموری چون عقب ماندگی های علمی و صنعتی، ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی و ... می توان مشاهده كرد و در کنار ضعف نظام آموزشی ما در شکل کلان آن، تجارب از پیش گذشته هم بیانگر این امر است که حتی تلاش و پیگیری های فردی که در این زمینه در شکل رسمی آن صورت پذیرفته با واکنش هایی از سوی محافل دانشگاهی همراه بوده و حاکی از وجود موانع جدی در تحقق این امر است.
لذا تنها راه پیش رو، ادامه مسیر در روال و جریانی است که به اذعان صاحبظران علوم اجتماعی امروز در مسیری متفاوت از مسیر معمول دانشگاه و توسط گروه های دانشجویی چون بسیج و گروه های ارزشی دیگر و در قالب برنامه هایی چون نشست و جلسات متفاوت و برگزاری کلاس های خارج از برنامه دانشگاه و بصورت کارهای خودجوش دانشجویی صورت می پذیرد.
جریانی که به عقیده فرید العطاس، فرزند حسین العطاس، جامعه شناس مشهور مالزیایی می تواند نوید دهنده جامعه شناسی متفاوت و جدیدی در ایران باشد؛ از این رو و با عنایت به اهمیت این مسئله، وظیفه هر یک از دانشجویان در تحقق این امر و ادامه مسیر در پیش گرفته شده دو چندان شده و همت و تلاش مضاعف هر یک از ما را در جهت نیل به مسئله اسلامی شدن دانشگاه ها می طلبد.
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.