کد خبر:۱۶۸۶۵۱
سلسله جلسات تاريخ اسلام –10؛ بخش اول

رجبي دواني: چرا اهل مدينه زودتر از مردم مكه به دعوت پيامبر‌(ص) لبيك گفتند؟

 عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين‌(ع) گفت: سوال اين‌جاست که چطور شد که مردم مکه که از قديم پيامبر را مي‌شناختند و حتي خود به او لقب امين داده بودند در برابر دعوت ايشان مقاومت کردند، اما اهل يثرب که غريبه به شمار مي‌رفتند به راحتي دعوت ايشان را پذيرفتند؟
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، دکتر محمدحسين رجبي دواني در دهمين جلسه از سلسله جلسات کارگاه آموزشي-تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به بيان اقدام مشركان به ترور پيامبر (ص) براي جلوگيري از پيشرفت دعوت ايشان به اسلام پرداخت.

رجبي دواني، عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) با بيان اينكه پس از بي‌نتيجه ماندن عمليات رواني و جنگ رواني دشمن عليه پيامبر (ص)، اقدامات مشركان عليه ايشان وارد فاز ديگري يعني ترور پيامبر (ص) شد، گفت: آن‌ها وقتي ديدند نمي‌توانند حريف پيامبر شوند تصميم به قتل ايشان گرفتند، البته اين تصميم را از دير‌باز داشتند اما بهانه‌اي براي آن نداشتند تا اين‌که متوجه پايگاه ديگري به نام يثرب (مدينه النبي) شدند.

در همان ايام که حضرت در شعب ابي طالب تحت تحريم و حصر بودند،‌ دعوت ايشان از دوازده ماه به دو ماه رجب و ذي الحجه محدود شده بود. در همين ايام وجود مقدس پيامبر (ص) در زيارت خانه خدا با دو نفر از آل يثرب مواجه شدند و اسلام را عرضه نمودند و آن‌ها پذيرفتند و زمينه براي هجرت ايشان فراهم شد.

سوال اين‌جاست که چطور شد که مردم مکه که از قديم پيامبر را مي‌شناختند و حتي خود به او لقب امين داده بودند در برابر دعوت ايشان مقاومت کردند، اما اهل يثرب که غريبه به شمار مي‌رفتند به راحتي دعوت ايشان را پذيرفتند؟

اگر به مسائل اجتماعي صدر اسلام توجه کنيم خواهيم ديد نقش خواص در پذيرش يا عدم پذيرش اسلام خيلي اهميت داشته است. شيوخ و اشراف قبيله جايگاه بالايي بين مردم داشتند و همه افراد قبيله به آن‌ها احترام مي‌گذاشتند و معتقد بودند آن‌ها صلاح ما را بهتر از خود ما مي‌دانند.
 
از همين جا مي‌توان به اهميت بحث عوام و خواص که در سخنان مقام معظم رهبري نيز بدان اشاره شده است، پي برد. خواص نخبگاني هستند که به لحاظ موقعيتي که دارند مي‌توانند به افکار عمومي جهت بدهند. البته در هر فرهنگ و تمدني هم اين امر وجود داشته که عده‌اي چنين موقعيتي بيابند و البته بنابر فرهنگ هر جامه نخبگي متفاوت خواهد بود.

چرا شيوخ عرب اسلام را نپذيرفتند؟

در جامعه عرب ريش سفيدان و شيوخ،‌ نخبگان بودند. آن‌ها اسلام را نپذيرفته بودند؛ زيرا پذيرش اسلام را برابر با از دست دادن موقعيت خود مي‌دانستند. عوام هم که باور داشتند آن‌ها بهتر مي‌فهمند به حرف ايشان گوش مي‌دادند.
 
بيشتر کساني که در مکه ايمان آورده بودند بردگان و مواليان و جوارگيرندگان بودند. تعداد بسيار کمي از قريش به پيامبر (ص) ايمان آوردند. يکي از اشراف بني اميه که ايمان آورد، «خالد بن سعيد بن عاص» بود که خيلي زود ايمان آورد و بعدها هم بعد از رحلت پيامبر (ص) و غصب خلافت، با اميرالمؤمنين بيعت نمود و حتي در مواجهه با غاصبين خلافت چنان تشري به عمر زد که او را به شدت ترساند.

اقشار مختلف جامعه در مدينه چگونه اسلام آوردند؟

در مدينه هم اوضاع همين‌طور بود،‌ خواص دعوت پيامبر را پذيرفتند و به تبعيت از آن‌ها عوام هم پذيرفتند. اين وضعيت در طول تاريخ بوده است. عظمت مردم ما در عصر جمهوري اسلامي اين بود که مردم نشان دادند که تحت تأثير خواص قرار نمي‌گيرند. تا جايي خواص را قبول دارند که در جهت ولايت باشند. اين بينش قوي و بصيرت مردم ما در طول تاريخ بي سابقه بوده است.

اوس و خزرج دو قبيله اصلي که در مدينه ساکن بودند از دير باز با هم دشمني داشتند و به تازگي هم آخرين جنگ آن‌ها يعني «بعاث» پايان يافته بود و در اين جنگ اوسي‌ها پيروز شده بودند. آن‌ها همواره کمتر از خزرج بودند و از قضا در اين جنگ پيروز شدند. اين شکست براي خزرج بسيار گران آمد و لذا هيئتي را به مکه فرستادند تا از قريش براي نابودي اوس کمک بگيرند.

سرپرست اين هيئت عبارت بودند از «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبد قيس». زراره از ديرباز دوستي ديرينه‌اي با «عتبه بن ربيعه» (پدر هند)، رئيس قبيله «بني عبدالدار» داشت و از او کمک خواست. عتبه گفت: ما نمي‌توانيم کمکي به شما بکنيم؛ زيرا کسي اين بين پديد آمده که مدعي پيامبري است و برده‌ها و موالي و برخي جوانان ما را به سوي خود جذب کرده است.

اسعد حساس شد؛ زيرا از يهودي‌هاي يثرب شنيده بود که مي‌گفتند: پيامبري ظهور خواهد کرد و به ياري او ما بر شما پيروز خواهيم شد. لذا درباره پيامبر پرس‌و‌جو نمود. عتبه ابن ربيعه نيز گفت: او ساحر است، مبادا با او ملاقات کني، او کنار کعبه مي‌آيد و آن‌ها را دچار سحر خود مي‌کند.

اسعد که تا آن موقع به زيارت خانه خدا نرفته بود عزم زيارت نمود و براي آن‌که از سحر پيامبر! در امان بماند به توصيه عتبه ابن ربيعه در گوش خود پنبه گذاشت. در هنگام طواف در همان شوط اول پيامبر را شناخت که در حجر ايستاده بودند و با مردم سخن مي‌گفتند. در شوط دوم با خود گفت: خيلي احمق هستم،‌ اتفاقي به اين مهمي افتاده است که قريش را به هم ريخته است،‌ حال من برگردم و از من بپرسند که چه خبر بوده است، من چه بگويم؟ بگويم در گوش خود پنبه گذاشته بودم که چيزي نشنوم؟!

اسعد پنبه‌ها را از گوش درآورد و به همان رسم جاهلي به پيامبر گفت: «انعم صباحا.» پيامبر در جوابش فرمودند: «سلام عليکم.» اسعد درباره اين کلمات پرسيد و پيامبر (ص) فرمودند که اين تعليم دين من است و سپس توضيحاتي در مورد آن دادند.

اسعد فهميد که اين همان پيامبر موعود است و به ذکوان نيز اين مسئله را گفت. آن‌ها ايمان آوردند و مسلمان شدند. حال اين‌که انگيزه آن‌ها چه بوده،‌ خواسته‌اند پيش از يهود ايمان آورده باشند يا چيز ديگري بوده نمي‌دانيم.

خواص مدينه سخن اسلام را در ميان اهل مدينه منتشر كردند

وقتي وارد مدينه شدند چون از بزرگان بودند به سرعت خبر را منتشر کردند. پيش از آن‌ها فردي از عوام به نام سويد ابن صامت از اوس در مکه با پيامبر آشنا شد و اسلام آورد و در جنگ بعاث هم کشته شد. اما اين‌ها چون از خواص بودند توانستند سخن اسلام را منتشر کنند.

مصعب ابن عمير اشراف زاده اي شيك پوش كه در جنگ احد شهيد شد

يک سال بعد دوازده نفر از يثرب در موسم حج به مکه آمدند. در آن موقع حضرت از شعب بيرون آمده بودند. آنان در عقبه اولي، همان جايي که به شيطان سنگ مي‌زنند، با پيامبر ديدار کردند، ده نفر از آنان از خزرج و دو تن از اوس بودند. همگي ايمان آوردند و از پيامبر تقاضاي مبلغ نمودند. پيامبر نيز مصعب ابن عمير را به سوي آنان فرستادند.

مصعب جواني از اشراف بود که به اصطلاح امروز بسيار شيک پوش بود و سبک لباس پوشيدن او را جوانان مکه تقليد مي‌کردند. ايمانش را پنهان کرده بود تا اين‌که روزي در حين نماز خواندن پدر و مادرش او را ديدند و او را زنداني کرده و آب و غذا بر او بستند اما او گريخت و خود را به پيامبر رساند. پدر و مادر نيز او را خلع کردند.

در اثر اين فشارها او به حال سختي افتاد و رنگ و روي پژمرده‌اي پيدا کرده بود و پوستين پاره مي‌پوشيد. در احد به شهادت رسيد و از معدود کساني بود که ايستادگي نمود.

مصعب به همراه اين هيئت به يثرب رفت. در اثر تبليغات مصعب بسياري اسلام آوردند. اوس و خزرج که از پيش از اسلام با هم دعوا داشتند بعد از اسلام آوردن نيز گاه با هم درگير مي‌شدند. به عنوان مثال بعد از آن‌که مصعب نماز جماعت را به آن‌ها ياد داد آن‌ها بر سر اين‌که کدام امام جماعت باشند دعوايشان شد و حاضر نشدند به يکديگر اقتدا کند!

در سال بعد- سال سيزدهم بعثت- کارواني 500 نفره از يثرب به قصد زيارت مکه به آنجا آمدند که از اين تعداد 75 نفر مسلمان بودند و 2-3 زن نيز در بين آن‌ها حضور داشتند. باز در عقبه اولي با پيامبر ديدار کردند و با اين شرط که تعهد کنند تا از پيامبر و اسلام مانند عزيزترين افرادشان حمايت کنند،‌ با ايشان بيعت نمودند.

در اين هيئت، «سعد بن عباده» رئيس خزرج و «سعد بن معاذ» رئيس اوس نيز حضور داشتند. اين دو تن بسيار بر دعوت پيامبر (ص) تأکيد داشتند. با بيعت رؤساي قبائل مردم نيز به سرعت ايمان آوردند و همه خزرج و تعداد زيادي از اوس قبل از ورود پيامبر به يثرب ايمان آورده بودند.

از فرداي آن روز پيامبر (ص) به مسلمانان مکه فرمودند که بدون آن‌که باري ببندند، در گروه‌هاي 2-3 نفري به يثرب بروند. پس از چند روزي که گذشت مشرکان از ماجرا با خبر شدند و احساس خطر کردند. گفتند: در اين سيزده سالي که پيامبر در چنگ ما بود حريفش نبوديم،‌ اگر به يثرب برود ديگر به دستش نمي‌آوريم. به همين دليل طرح ترور را ريختد.

ادامه دارد...
 
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار