کد خبر:۱۷۴۸۷۱
سلسله همايشهاي «جريانشناسي تاريخ معاصر» - 2؛ بخش اول
فتحاللهی عنوان کرد: تردید ایرانیان نسبت به بنیعباس و آغاز فصل جدید در تاریخ تشیع
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی گفت: ایرانیان که در ابتدا از حکومت بنیعباس به عنوان یکی از خاندان بنیهاشم حمایت میکردند، در دینی بودن بنیعباس تردید کردند و ...
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، جلسه اول از سلسله همايشهاي آموزشي «جريانشناسي تاريخ معاصر» با عنوان « تشیع و هویت ملی ایرانیان» به همت مؤسسه ولاي منتظر(عج) و با همكاري مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی (ره) قم و مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی، با حضور دکتر محمدعلی فتح اللهی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد.
متن کامل این جلسه به شرح زیر است؛
بحثی که بنا است در اين جلسات پيگيري كنيم، «تشیع و عبودیت ملی ایرانیان» است. در تقسیمبندی که نسبت به مباحث این دوره آمده است عنوان بخش تحلیلهای کلان است، طبیعتا ما نيز سعی میکنم یک تصویر کلی و عمومی از تحلیلمان نسبت به تاریخ گذشته ارائه داده و نگاهی کلی را به هویت ملی ایرانی داشته باشيم و نسبت آن را با تشیع مورد دقت قرار دهيم.
بعد از ورود اسلام و از ابتداي ارتباطی که مسلمین با ایرانیان پیدا کردند، وقتی جنگی بین روم و ایران آن زمان درگرفت و رومیها شکست خوردند، مشرکین مکه به سبب مقایسهای كه كردند و خودشان را مانند ایرانیها در نظر گرفته و مسلمین را مثل رومیها، خوشحال شدند.
روميها مسیحی و اهل کتاب بوده، دیندار و از پيروان ادیان آسمانی به حساب ميآمدند و متدین به دین مسیحیت بودند، اما ایرانیان از پيروان ادیان آسمانی محسوب نمی شدند، از اينرو مشرکین یک نوع تلائم و نزدیکی به امت ساسانی احساس می کردند.
مشركين مكه با لحاظ اين مقايسه خوشحال شدند و با خود گفتند چون در آن جنگ ایرانی ها پیروز شدند ما هم در مکه بر مسلمین پیروز خواهیم شد و آنهایی که اهل کتابند و کتاب آسمانی دارند شکست میخورند.
آیات اول سوره روم نازل شد كه، «غلبت الروم»؛ روم مغلوب شد، ولی بعد وعده داد که «فی بضع سنین»؛ در آتیه نزدیک، مجددا رومیها غلبه خواهند کرد و مسلمانان با آمدن این آیه خوشحال شدند و همين اتفاق نيز رخ داد، حدود 9 سال بعد مجددا رومیان غلبه کردند.
یک نوع احساس عمومی در جامعه آن روز مشاهده ميشود كه از يك سو مشرکین احساس نزدیکی میکردند به ایرانیان و از سوي ديگر مسلمانان به روميان. نکته قابل توجهي كه در تاريخ به آن برميخوريم سیاستی است كه خلیفه دوم زماني كه لشگرها را براي حمله به ايران و روم سازماندهی میکرد و به جنگ ایندو میفرستاد، اعمال ميكرد.
خلیفه دوم تمام دوستان علی (ع) را به جنگ با ایران فرستاد و از رفتن آنها به جنگ با روم ممانعت كرد
خلیفه دوم تقریبا تمام دوستان علی (ع) را به جنگ با ایران فرستاد و از رفتن آنها به جنگ با روم ممانعت كرد و لشگریانی که برای جنگ با روم فرستاد عمدتا از بنی امیه یا کسانی بودند که ارتباط کمتری با علی (ع) داشتند مانند ابوعبیده؛ همچنین یزیدبنابیسفیان، برادر بزرگ معاویه را به عنوان اولین فرمانده لشگر بر شامات حاکم کرد. (که بعد از مردن او معاویه جانشين او شد)
اين در حالي بود كه دوستان علی(ع) مثل عماریاسر، سلمان فارسی و دیگران همه را به جنگ با ایران گسیل کرد. این رويكرد جای تحلیل و بررسی دارد که آيا احساس میکرد اگر مردم روم که مسیحی بوده و اهل رهبانیت و معنویت بودند، تماسی با علی(ع) یا دوستان او پیدا می کردند احتمال اینکه روميان به سرعت جذب علی (ع) بشوند زیاد بود، و ممکن بود خطری برای خلیفه دوم و دوستانشان که در رأس حکومت بودند بوجود آيد، اما معاویه و امثال او صرفا جنگآور بودند و نمیتوانستند با روميان ارتباط عمیق معنوی برقرار کنند و صرفا بر آنان حکومت می کردند.
ایرانیان به سرعت مسلمان نشدند
از سويي ایرانیان به سرعت مسلمان نشدند، و از سويي ديگر روال مسلمانان نيز این نبود که مردم ساكن مناطق فتح شده خود را به اجبار و به سرعت به اسلام وادار کنند، بلکه آنها را آزاد میگذاشتند تا مسلمان بشوند یا مالیات بپردازند؛ لذا شاید اسلامآوردن کامل ایرانيان دو قرن طول کشیده یعنی دو قرن طول کشیده که ایرانيان به تدریج به اسلام روی آورند.
ما میبینیم در کوفه که دوستان علی (ع) مستقر میشوند، با ایرانیها مربوط میشنود. در کوفه ایرانيان زیادی با روحیات و علایق خاص خود ساكن بودند، لذا در دوران 4 ساله حکومت علی (ع) در کوفه با اینکه حضرت معرفت زیادی به ایرانیان مقیم كوفه داشته و حقوق آنها را رعایت میکرد، ولی ما آثار شیعه شدن را در ايرانيان ساكن كوفه به صورت چشمگير نمیبینیم. بعضا حتی شاید برخي از آنها مسلمان هم نشده بودند.
در جنگ صفین شاهد حضور ايرانيان ساكن كوفه در کنار علی (ع) به شکل عمده نبوديم
مثلا در جنگ صفین شاهد حضور عمده ايرانيان ساكن كوفه در کنار علی (ع) به شکل عمده نبوديم یا حتی در حادثه عاشورا که کل قصه در کوفه اتفاق افتاده و کربلا فاصله کمی با کوفه دارد حضور عقیدتی این قشر را نمیبینیم، یعنی تنها بعد از حادثه عاشورا که مختار قیام میکند میبینیم لشگر مختار پر است از ایرانی، یعنی این افراد با اینکه در دوران حضور امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در کوفه بودند ولی فعال نبوده و با ائمه ارتباط عمیق نداشتند و در سیاستشان حضور نداشتند اما با مختار همراه بودند و در سپاه او حضور داشتند.
مختار معتقد به خلافت بنيهاشم بود نه امامان معصوم
در بررسي عملكرد و انديشه مختار یک نکته مهم هست که محققین باید تحقیق بیشتری کنند و آن این است که غیر از ارتباطی که با خاندان اهل بیت داشت با کلیت بنی هاشم مربوط بود، یعنی گويا معتقد بود کل بنی هاشم در مقابل بنی امیه باید به حکومت برسند، نه چند نفر به عنوان امام معصوم و حجت الهی بر روی زمین.
همانطور كه ميدانيم شیعه معتقد است که حکومت مختص به 12 امام معصوم است، یعنی مثلا فرزندان علی (ع) همه صاحب این حق نیستند و صرف فرزند علی (ع) بودن حقی در حکومت ایجاد نمی کند، بلكه این 12 نفر حجت الهی بر روی زمین هستند، اما عدهای معتقد بودند در مقابل بنی امیه، بهطور كلي بنیهاشم باید حکومت کند؛ یعنی وقتی بنی امیه میخواست حکومت بکند دعوای دو طایفه بود.
در حکومت مختار، بنیهاشم در مقابل بنیامیه کمی پررنگ شد و بنیعباس از این نقطه سوء استفاده کرد
در دوره حکومت مختار، مسئله بنیهاشم در مقابل بنیامیه کمی پررنگ شد و بعدها بنی عباس هم از این نقطه سوء استفاده کردند؛ یعنی گفتند چون ما عضو بنیهاشم هستیم، لذا این حکومت حق بنی هاشم است ما هم از بنی هاشم هستیم باید به حکومت برسیم کما اینکه بعدها رسیدند.
بني عباس با تكيه بر تشكيلات سري مختار به حكومت رسيد
در حقيقت بنی عباس یک تشکیلات سری داشت و با تکیه بر آن به حکومت رسید، آن تشکیلات سری را مختار بنیانگذاری کرده بود و محمدبن حنفیه هم در آن موثر بود بعدها پسر محمدبنحنفیه این تشکیلات را مدیریت می کرد که آن را به فرزندان بنی عباس بن عبدالمطلب تحویل داد.
دليل اقبال ایرانیها به تفكر حکومت بنی هاشم، وجود اعتقاد به حكومت موبدان قبل از اسلام بود
بعدها بنيعباس این تشکیلات را در اختیار گرفتند و با تکیه برآن به حکومت رسیدند و خلافت بنی عباس را تشکیل دادند.
به نظر می رسد دليل اقبال ایرانیها به این تفکر که خاندان بنی هاشم باید حکومت کند، وجود اعتقاد به حكومت موبدان در ميان ايرانيان قبل از اسلام بود، که به سبب وجود این تفکر بنی هاشم را به عنوان موبدان جهان اسلام تلقی میکردند و با آن پیشزمینه و اصول فکری قبل از اسلام در مقابل بنی امیه قرار گرفتند و گفتند باید بنی هاشم حکومت کند.
حکومت بنی هاشم را ایرانیها در بین مسلمانان ترویج کردند
حکومت بنی هاشم را ایرانیها در بین مسلمانان ترویج کردند و این تفکر بین اعراب ضعیف بود. در راستاي همين تفکر بود که ابومسلم خراسانی، خراسان را علیه بنیامیه بسیج کرد و به حمایت بنی عباس، بنیامیه را سرنگون کردند و حکومت دست بنی عباس افتاد.
نامه ابومسلم خراساني و ابوسلمه را امام ششم قبل از خواندن به آتش انداخت
زمانی که ابومسلم قیام را شروع کرده بود هم خودش هم ابوسلمه نامههایی خطاب به همه بزرگان بنی هاشم از جمله امام صادق(ع) نوشتند که ما می خواهیم بنی هاشم به حکومت برسد، امام صادق(ع) ظاهرا اصلا نامه را باز نکرده در آتش انداختند و سوخت، ولی بقیه بزرگان بنی هاشم همه به تاب و تب افتادند که البته چون در بنی هاشم، بنی عباس قوی ترین بودند، آنها برنده شدند و این قیامی که ایرانی ها با این تفکر که خاندان بنی هاشم حکومت کند در خراسان انجام داده بودند به نفع بنيعباس تمام شد.
کل ساختار حکومتی بنی عباس دست ایرانیها افتاد و بنی عباس به عنوان حاکم مطرح بودند
کل ساختار حکومتی بنی عباس دست ایرانی ها افتاد، هم ارتش و نیروهای مسلح بهطور کامل در دست ایرانیان بود و هم استاندارها، فرماندارها، مستوفیان و دیوانیان. به هرحال نقش اول حکومت دست ایرانيان بود و فقط خاندان بنی عباس به عنوان حاکم مطرح بودند.
درگیریهای مامون و امین سبب تقويت جايگاه امام رضا در جهان اسلام شد
در درگیریهایی که در ميان بنیعباس خصوصا بین مامون و امین برادرش اتفاق افتاد یک فرصتی پیش آمد که شخصیت و جایگاه امام رضا(ع) در جهان اسلام بسیار تقویت شد.
مامون بعد از اینکه از جنگ با امین فراغت پیدا کرد ناگهان احساس کرد که امام رضا(ع) جایگاه بسیار بالای سیاسی پیدا کرده و مجبور بود به هرحال با امام تعامل کند و آن قصه ولایت عهدی امام رضا (ع) پیش آمد.
مامون: حكومت از آن ما، بنيهاشم است
متن عهدنامه ولایت عهدی که بين مامون و امام رضا (ع) امضا شد در کتابها ضبط شده است. در متن عهدنامه اگر دقت کنيم نکتهای نهفته است و آن اين است كه مامون در آن نوشته این حکومت متعلق به بنی هاشم خانواده است؛ در بنی هاشم هم دو آدم قدرتمند بزرگ هست، یکی من هستم یکی شما.
چرا ما با هم دعوا کنیم؟ خلافت را تقسیم کنیم یا من خلیفه باشم و شما ولی عهد یا برعکس شما خلیفه باش و من ولیعهد، به هرحال دعوا نکنیم، حکومت مال خانواده است و ما دو نفر بزرگ خانواده و پایه آن هستيم.
امام رضا (ع): حكومت از آن خداست
امام (ع) فرمودند: حکومت متعلق به خداست یعنی تفکر اينكه حكومت مال خانواده است را نفی کردند. حالا خدا هم حكومت را به حجتهای خود، اهل خود؛ پیامبر اسلام و 12 معصوم سپرده است، تو میخواهی آن را به اهلش بدهی؟ دستت درد نکند.
امام رضا (ع) زیر بار این منطق که حکومت متعلق به بنی هاشم است و ما آن را بين خود تقسیم کنیم نرفت، این حکومت حق الهی است و امام هم حجت الهی است. غرض امام این است که دو تفکر خودش را نشان دهد.
ايرانيان و مواجهه با دين امام رضا در مقايسه با دين عباسيان
ایرانی ها تا آن زمان بطور کامل تفکرشان حکومت خانواده بنی هاشم بود و برایشان بنی عباس یا اولاد علی(ع) فرقی نمی کرد، بلكه انسانهای مختلفی که در بنی هاشم بود، مدنظر بود و قصه حضور امام رضا (ع) در مرو و ولايتعهدي كه پیش آمد، ایرانی ها با یک چیز عجیبی که قبلا فکرش را نمیکردند و نمیشناختند مواجه شدند؛ چراكه گمان میکردند فقط این خانواده، خانواده پیغمبرند و با بقیه مردم فرق می کنند، و آنها را مانند موبدانی که قبل از اسلام در دوره ساسانی بودند تلقی میکردند.
ايرانيان در جريان ورود امام رضا به مرو و وقايع پس از آن با یک چهره عجیب و شخصیت فوق العاده مواجه شدند و مقایسه کردند كه اگر دین امام رضا (ع) هست، رفتار و منش ایشان هست پس این مامون و دیگران که به عنوان خاندان پیامبر حکومت می کنند چه می گویند؟
ايرانيان و ترديد در دينداري بنيعباس
اگر دین آن بود که ما تا حالا در حشر و نشر با بنیعباس میفهمیدیم، آن چيزي که ما تازه میبینیم چیست؟ لذا در مراسم بیعت با امام رضا (ع)، طاهر؛ فرمانده کل ارتش بنیعباس در دوره مامون وقت بیعت با امام (ع) دست چپش را جلو آورد در حالي كه همه با دست راست بیعت میکردند. بعضی ها این حركت طاهر را نوعي توهین تلقی کردند و حتی نقل است که طاهر در پاسخ به سوال امام رضا (ع) كه فرمودند: چرا با دست چپ بیعت ميکنی؟ گفت: دست راست من در بیعت خلیفه است دست چپ من آزاد است و لذا من با دست چپ می توانم بیعت کنم.
نقل شده امام (ع) تبسم فرمودند و قبول کردند و طاهر با دست چپش بیعت کرد. با كمي تامل ميتوان فهميد طاهر نقطه ای را درک کرده و فهمیده بوده که جنس اين بیعت و بیعتی که با مامون کرده است متفاوت است. میخواست نشان دهد این یک حقیقت دیگری است و شبیه بیعتهای دیگر نیست که مثلا هارون از دنیا رفت، مامون یا امین ولی عهد شد. اینجاست که حقیقت این بیعت فرق می کند این را فهمید و امام(ع) میگویند تبسم کردند و پذیرفتند.
این نشان میدهد که ایرانی ها دچار تردید شدند در اینکه آیا این دینی بودن یا خاندان نبوت بودن اصالتی دارد یا نه و نسبت به بنیعباس شک کردند و بعد از حادثه ولایتعهدی امام رضا (ع) ما میبینیم بنی عباس هم نسبت به ایرانیها شک کردند، چون متوجه شدند آن اعتقادی که ایرانیها به بنی عباس داشتند، دیگر دچار تردید شده؛ چراكه با بودن امام رضا (ع) دیدند دین چیز دیگری است.
ترديد ايرانيان به بنيعباس و ترديد بنيعباس در وفاداري ايرانيان
این تردید پیدا شد و هم ایرانیها به بنی عباس شک کردند و هم بنی عباس نسبت به ایرانیها، لذا میبینیم بنیعباس تصمیم بزرگی میگیرند و حکام ماوراء النهر را از آسیای مرکزی دعوت كرده و جایگزین ارتشی که توسط ایرانیها شکل گرفته بود میکنند، یعنی ایرانیها را دور می کنند چون احساس بی اعتمادي به وفاداری آنان ميكنند.
ما از آن تاریخ میبینیم حکومت در ایران به دست سلسلههایی می افتد که توسط ترکان ماوراءالنهر مانند غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان تشکیل شدهاند. اینها طوایفی بودند که از بخارا و جاهای دیگر آمدند و جایگزین نیروهای مسلح ایرانی شدند و بعدها خودشان حکومتهای مستقلی را شکل دادند، حتی آنها آنقدر در بغداد زیاد شدند که نیروی مسلح بنی عباس بودند؛ چراكه نمی توانستند با اعراب خوب تعامل کنند، لذا در بغداد که ایرانی ها با اعراب از سابق با هم همزیستی داشتند، درگیریهای شدید پیدا شد.
پایتخت ایران مدائن بود آنجا پر از اعراب بود. راحت زبان همدیگر را می فهمیدند، تعاملات داشتند، اما این ترکان ماوراءالنهر که آمدند بیارتباط بودند، اصلا درگیری بوجود آمد. جوری شد که برادر مامون، معتصم، مجبور شد پایتخت را از بغداد خارج كرده و شهر سامرا را ساخته و پایتخت را منتقل كند یعنی کل ترکان لشگر را به آنجا برد، تا درگیریهای داخل بغداد تمام شود.
آغاز فصلي جديد در تاريخ ...
پس فصل جدیدی در تاریخ پیدا شد؛ یک تردید و شک نسبت به حقیقت خلافت بنی عباس و حقیقت دین ایجاد شد؛ این تردید ایرانی ها را به فکر فرو برد. اصولا از لحاظ جامعهشناسی و بحثهای نظری هویت یک انسان به حق و هویت جوامع وقتی شکل میگیرد که تردیدی در انسان بوجود بیاید.
انسان در ابتدا شک و تردید میکند بعد تلاش میکند آن را به یقین تبدیل کند و تازه هویتش شکل میگیرد، یعنی هویت قبل از شک و تردید هویت عمیق نیست؛ انسان اول برای رفع تردید حرکت می کند؛ تردید را که برطرف كرد، هویتش شکل می گیرد.
حادثه ولایتعهدی امام رضا (ع) این ضربه را به تفکر ايرانيان زد و تردید را ایجاد کرد و به فکر فرو برد و از همان قصه ولایتعهدی اتفاقهای زیادی افتاد، یکی این بود که اقتدار بنیعباس شکست و از همان لحظه این سلطنتهای مستقل شکل گرفت.
ادامه دارد ...
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.