سلسله جلسات طرحریزی استراتژیک - درآمدی بر دکترین سینما (3)- 1
کد خبر:۱۸۱۴۸۹
سلسله جلسات طرحریزی استراتژیک - درآمدی بر دکترین سینما (3)/ 2
عباسي: هنرمند واقعی كسي است كه ايران را تبديل به یکی از قدرتهای موشكي كرد ولی یکبار هم برای مصاحبه نیامد
رئيس مركز بررسيهاي دكترينال گفت: شهيد تهرانیمقدم کسی بود که ربع قرن از عمر خود را براي تبدیل ایران به یکی از قدرتهای موشکی کرد، ولي یک بار هم برای مصاحبه نمیآید، این هنر است.
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حسن عباسی در ادامه جلسه سیصد و بیست و سوم از سلسله جلسات «طرحريزي استراتژيك - كلبه كرامت» با موضوع «دکترین سینما» به بحث درباره ساختار سینما از حیث رسانه پرداخت.
ارتباطات دارای سه عنصر گوینده پیام، پیام و گیرنده است که نسبت بین آنها در سه تلقی قابل بررسی است. در تلقی قرآن، جمع بین گوینده پیام و پیامی که میخواهد اعمال کند، یعنی عامل بودن مطرح است، ولي در تلقی پست مدرنیسم، گرفتن عصاره پیام و مرگ مؤلف و گوینده اتفاق میافتد.
اسلام ميگويد گوينده بايد به پيام خود عمل كند
در فاز سوم که خود مخاطب است، امروزه در دکترین رسانهای نوین و دکترین سینما، پیام با مخاطب یکی میشود. نخست حرف قرآن این بود که گوینده پیام باید با خود پیام یکی شود. امام صادق (ع) ميفرمايند: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» شمایی که حرفی میزنید به آن حرف عامل باشید.
پست مدرنيسم و نظريه مرگ مولف
پستمدرنیستها مرگ مؤلف را بیان کردند و پیام این وسط ماند. در پلورالیسم و کثرتگرایی صد نفر مخاطب که يك حرف را بشنوند صد جور استنباط ميکنند.
انقلاب ترنس مدرنيزم
اتفاق دیگری که در ترنس مدرنیزم میافتد اين است كه پیامی که مؤلف آن مرده است با شخصیت مخاطب ممزوج میشود و این یک انقلاب است.
خلاصه اين تلقيات اين گونه است:
1. در تلقی اسلام؛ پیام و گوینده پیام باید یکی باشند.
2. در تلقی پست مدرنیسم(مرگ مؤلف)؛ پیام از گوینده پیام مجزا است.
3. در ترنس مدرنیزم؛ مخاطب پیام با پیام یکی میشود.
1. در تلقی اسلام؛ پیام و گوینده پیام باید یکی باشند.
2. در تلقی پست مدرنیسم(مرگ مؤلف)؛ پیام از گوینده پیام مجزا است.
3. در ترنس مدرنیزم؛ مخاطب پیام با پیام یکی میشود.
كسي كه نگاه اسلامي دارد به دنبال ديده شدن نيست
دو مسئله در اینجا مطرح ميشود. مساله اول این است که در شق اول، کسی که میخواهد پیام را بروز دهد دنبال این نیست که دیده شود. به عنوان مثال، مرحوم آیتالله بهجت نمیخواهد به عنوان کسی که قرار است این حرف را بزند دیده شود، بلكه عملش را انجام میدهد.
هنگامی که حسن تهرانی مقدم شهید میشود تازه متوجه میشوید او کسی بود كه کشور را از نظر موشکی خودکفا کرد، اگر کشور به فضا رفت با موتورهای موشکی بود که در کارخانههاي زیر نظر ایشان تولید شده بود.
هیچ وقت نگفتند ما را به جشنواره خوارزمی ببرید و به ما جایزه ویژه بدهید، ما بودیم که این کار را کردیم، حالا هر شب تلويزیون اعلام کند که ما اقدامات ویژه اینگونه انجام دادیم و از این و آن تقدیر کند.
هنر شهدا در اين بود كه حديث نفس نميكردند
در مورد دفاع مقدس ميگويند «کجایند مردان بیادعا»؛ این فرد هنر دارند و عمل میکنند، بدون اینکه نیازي به دیده شدن داشته باشند و تازه هنگامی که از دنیا میروند و شهید میشوند، بروز پیدا میکنند. هنر آنها در شهادتشان است، هنرشان در این نیست که حدیث نفس كنند.
پیامی که میخواهم خودم آن را ارائه کنم؛ به تعبیر شهيد آوینی، حدیث نفس و برخواسته از نفس خودم است و من میخواهم نفس خودم را بروز دهم، لذا اصرار دارم که دیده شوم.
آنجایی که شما گوینده پیام و خود پیام را، به مرّ اسلام در دعوت و در تبلیغ که در قرآن آمده است تلفیق میکنید يا اینکه «کونوا دعاة الناس به غیر السنتکم» به لسانتان دعوت نمیکنید، بلكه عمل میکنید؛ این ترکیب صورت میگیرد و شما اصرار به دیده شدن ندارید.
در نگاههای اخیر به كار هنري امروز مهمترين چيز ديده شدن است!
اما در شق دوم و سوم شما اصرار دارید که دیده شوید، اینجاست که هنر میگوید؛ تهرانیمقدم بودن معیار نیست، یک فیلم در مورد تهرانیمقدم درست میکنیم و در اینجا معلوم میشود که من هنرپیشه بودم که نقش او را ایفا کردم.
همت و باکری و بروجردی بودن مهم نیست، بلكه من به عنوان هنرپیشه نقش آنان را بازی میکنم. مختار بودن، اباعبدالله بودن، پیامبر بودن مهم نیست؛ من سناریو آن دوره را مینویسم و فیلنامهنویس آن دورهها میشوم.
درست است كه این کار خیلی مهم است و کار فرهنگی با ارزشی محسوب ميشود و اثر فرهنگي خوبي دارد و اجر آن هم سر جای خود محفوظ است، اما هنر در این است که خود اباعبدالله باشد، بهجت و مطهری باشد، ولي مسئلهاي كه وجود دارد اين است كه آن حدیث نفس کجا است؟ جایی است که من دوست دارم آنها باشند، ولی در صحنه دیده شوم.
تهرانیمقدم؛ كسي كه ايران را تبديل به قدرت موشكي كرد
میگویند هنرمند کسی است که دیده شود؛ آیا میشود هنری داشت که دیده هم نشد؟ بله؛ انسانهایی که دفاع مقدس را رقم زدند، میشود کار هنری داشت که دیده نشود؟ بله؛ حسن تهرانیمقدم.
ما قبل از انقلاب هواپیمای جنگی و تانک و ناو و... داشتيم، ولی موشک نداشتیم. کسی که اواسط جنگ، یعنی دقیقا سال سوم جنگ اولین موشک به دست او ساخته ميشود جوانی است كه نه فنی خوانده و نه هیچ چیز دیگری؛ اين جوان از اواسط جنگ به این سو، کشور را به عنوان یکی از قدرتهای ششگانه و هفتگانه موشکی جهان مطرح میکند و با موتور این موشک ماهواره به فضا میفرستد، او 25 سال يعني ربع قرن از عمر خود را براي اين كار وقت ميگذارد، ولي یک بار هم برای مصاحبه نمیآید، این هنر است.
هنر آن است كه در خفا كار كنيد و ديده نشويد
امام(ره) فرمودند: « شهادت هنر مردان خداست»، مرد خدا کسی است که بدون ادعا وارد صحنه شده و هنگامیکه شهید میشود تازه شما متوجه میشوید کسی به نام مصطفی احمدی روشن و حسن مقدم داشتید كه در صحنه نمیآمدند و دیده نمیشدند.
اما در سوي ديگر كسي قرار دارد كه اصرار دارد من را ببینید، ببینید من بودم که این نقش را بازی کردم، اگر نقش فلان عالم و فلان شهید جاودانه شد بابت این بود که من آن را بازی کردم يا من آن را نوشتم و کارگردانی کردم. این حدیث نفس است، اگر راست میگویید به خفا بروید و در جایی که كسي شما را نمیبیند انسان بزرگی باشید.
اگر دنبال این بودید که دیده نشوید، آن موقع هنر است؛ لذا میفرماید: آن چیست که بوی هستی تو دارد/ دیوی است از آن حذر باید کرد
بوی هستی من این است که فوتبال بازی کنم، دیده شوم و بعد برای مصاحبه بیایم؛ سیاستمدار باشم و اعلام کنم که این جاده را من کشیدم و این نیروگاه را من ساختم، این کارها را من کردم، پس دوباره به من رای بدهید.
اگر انسان خود را نبيند عظمتش آشكار ميشود
هستی «من» در این است که فوتبال بازی کنم، کتاب بنویسم، فیلم بسازم، نظریه علمی داشته باشم، سیاستمدار باشم. «من» در اسلام «عنانیت» و در غرب اگويیسم، خودمحوری و اصالت خود است، اما اگر این «من» نبود؛ یعنی نفی شد و از هم پاشید، اگر انسان خود را ندید و خدا را دید و در حق و حقیقت ذوب شد، تازه هنگامی که از دنیا میرود عظمت او روشن میشود.
اثر شهيد در عالم
اثر شهید در دنیای مادی یک است، تازه هنگامی که شهید میشود اثر او به طور طبیعی و جدی تا انتهای عالم، هر چه جلوتر میرود ضریب نفوذ پیدا میکند و تصاعدی میشود.
شهید قلب تپنده تاریخ است
شهید مطهری و شریعتی دو جمله همزمان داشتند؛ مطهری گفت: «شهید قلب تاریخ است» و شریعتی گفت: «شهید شمع تاریخ است». تازه هنگامی که شهید میشوید مثل یک شمع به دیگران نور میدهید.
اباعبدالله هنگامی که شهید میشوند قلب تاریخ میشوند و تاریخ با وجود ايشان میتپد، مگر غیر از این است که تاریخ با اباعبدالله میتپد؟ آنگونه که مطهری میگوید قلب تاریخ با شهید است؛ لذا با شهادت اباعبدالله، تاریخ شروع به تپیدن میکند.
ما خروجی دکترین سینما را از دکترین رسانه نوین میگیریم، دکترین سینما دارای سه وجه هنر، صنعت و رسانه است. این سازوکار کجا بود؟ این بود که پیام باید با گوینده پیام ممزوج باشد و از جان او برخیزد، «این فرمول و قاعده اسلام است».
در پست مدرنیسم و نظريه مرگ مؤلف اين مهم است كه پیام را بگویید، گوینده پيام دیگر مهم نیست و هر چه استنباط شود درست است.
در ترنس مدرنیزم و دوره جدید، پیام با گوینده یکی شده است. تفاوت شق اول با دوم در چیست؟ در شق اول؛ گوینده پیام به هر چیزی که میگوید عمل میکند و حسن تهرانیمقدم و آیتالله بهجت يا ابا عبدالله میشود، اما در شق دوم؛ من میخواهم نفسانیات خودم را با پیام ممزوج کنم و بیرون بیايم. اتفاق عجیبي كه در اينجا میافتد اين است كه «من» میخواهم دیده شوم.
دختري كه آرزو داشت نخوابد تا مردم هميشه او را ببينند
سیمون دوبوار ميگويد: «من زنده به آن هستم که دیده شوم». وي که دوستدختر ژان پل سارتر بود و اگزیستانسیالیسم مورد نظر او را عمل میکرد در یکی از کتابهایش داستان زنی را مینویسد که روی سن تئاتر بازی میکند و لذتش این است که وقتي تئاتر بازی میکند دیده شود و مردم او را ببینند.
حسرت این دختر اين است که چرا ساعتهایی را باید بخوابد و روی سن نیست که مردم او را ببینند و بپرستند. «من زنده به آنم که دیده شوم»، «من میاندیشم، پس هستم». در اينجا هدف، جلب مشتری است.
وقتي هدف جلب رضايت مشتري است
اکنون میگویند:«دیده میشویم، پس هستیم»، اگر دیده شوم، پس هستم؛ پس من باید خود را بفروشم. «در هنر خود فروشی؛ ان الله اشتری» من باید به گونهای خود را بفروشم که مقبول خاص و عام شوم، مردم فیلم من را ببینید، نظریه من را بخوانید، به من در سیاست رای دهند. در واقع، هدف جلب رضایت مشتری است، لذا در این کتاب «همه میمیرند».
انساني كه خسته از ابديت خدا روي سن ميرود تا خود را جاودانه كند
سیمون دوبوار، شخصیت زنی را به تصویر میکشد که اصرار ميكند كه درد دارد و به کلیسا میرود و ميپرسد چرا خداوند ابدی است و خواب ندارد؟ ولي انسانی که روی سن تئاتر قرار دارد، مجبور است یک ساعتهایی را پایین بیاید و چرا هر لحظه بر روی سن نیست تا مخاطبها دائما او را ببینند و برای او کف بزنند؟ چرا اگزیستانسیالیسم استمرار ندارد؟
در نگاه اگزیستانسیالیسم خدا همیشه هست و خواب او را نمیگیرد، او مدام خلق میکند و پرستیده میشود و اکنون انسانی که خودش میخواهد جای خدا را بگیرد خسته از ابدیت خدا روی سن میرود و نمایشنامه ایفا میکند و نقش بازی میکند، بعد گلهمند است که چرا باید بخوابد و دیده نشود. «من دیده میشوم، پس هستم».
وقتي نيت، قربه الي الله باشد فيلم و اثر هنري ارزشمند ميشود
من مَجازم، پس هستم؛ من رستم مجازی هستم؛ من همت و باکری مجازیم، یک نفر خود واقعی آن بشود. ما لطف میکنیم و یک قسمت آن را ایفا میکنیم، یک گروه 33 روز علیه اسرائیل مقاومت میکنند و ما نقش آنان را بازی میکنیم. یک گروه خرمشهر را آزاد میکنند و ما نقش آنان را بازی میکنیم.
البته اين خوب است، ولي ارزش آن جایی است كه وقتي ما فیلم آنها را میسازیم نیت خود ما هم مثل آنان باشد.
زمانی میتوانيم فیلم سهروردی، ابنسینا، ملاصدرا و علامه طباطبائی را بسازيم که وقتی آن را نوشتيم و ساختيم و نقش آنها را بازی کرديم، نیتمان هم مثل خود آنها باشد.
من هنگامی میتوانم در ساخت فیلم دفاع مقدس و مقاومت و انسانهای بزرگ موثر باشم که با نیت قربة الی الله این کار را انجام دهم. مگر کسی که تعزیه میخواند خودنمایی میکند؟ تعذیت است، شبیه خوانی است؛ شبیه آن اتفاقی که در کربلا افتاده است، میگوید من نقش را ایفا میکنم که به مردم آن پیام را منتقل کنم، مردم از من عبور کنید و به صاحب عمل برسید؛ یعنی اباعبدالله.
افزايش اهميت ديده شدن در عصر رسانههاي نوين
این عرصه، عرصه عجیبی است؛ بشر یک روز امکان این را نداشت كه خود را بروز دهد و ديده شود، اما امروزه امکانات رسانهای نوین، این شرایط را برای ما ایجاد کرده است.
متاسفانه بیشتر مردم و جوانها، اینکه فلانی در زمین فوتبال بازی کند يا هنرپیشه و سیاستمدار شود را میپسندند و کمتر به اين مساله فکر میکنند که یک نفر پشت صحنه است و نمیخواهد دیده شود، او ایثار میکند و بعد که شهید میشود، متوجه میشوید که چه کسی بود و ما این را تبلیغ میکنیم؛ او عمل کرد بدون آنکه کلمهای بگوید و نتیجه عملش را در به فضا رفتن کشور و اقتدار موشکی کشور دیدید.
گیر و درد ما کجاست؟
بهجت عمل کرد، شما نمیتوانید بگویید او فقیه و فیلسوف و حکیم بود و همه چیز را میدانست، مساله این جاست که او خودش بود.
ما همه چیز را میدانیم و همه چیز هم میگوییم، ولي هیچ چيز نمیدانیم و هیچ چیز هم نیستيم، چون این علم به جانمان نزده و این علم را باور نداریم، این گیر و درد ما است.
ادامه دارد ...
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.