کد خبر:۱۸۲۳۴۵
مناظرات مکتوب-دیدگاههای اقبال لاهوری و شهید مطهری-17
نیاز بشر به تعليمات الهي كه از راه وحي رسيده رفع شده است / نياز به وحي جديد و تجديد نبوتها رفع شده است
در مقابل دیدگاه اقبال لاهوری که قائل است نياز بشر به تعليمات الهي كه از راه وحي رسيده رفع شده، دیدگاه شهید مطهری قرار دارد كه معتقد است نياز به وحي جديد و تجديد ...
گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ختم نبوت مسئلهاي است كه در مجموعه اعتقادات ما داراي نقش زيربنايي بوده و بسياري از اصول ديني ديگر ما بر آن استوار ميگردد؛ مسئلهاي كه خصوصاً در جامعه امروز ما در باب آن نظرات متفاوتي ارائه ميگردد.
تعدادي از متفكران معتقدند كه معني ختم نبوت اين است كه نياز بشر به تعليمات الهي كه از راه وحي رسيده رفع شده و چون بشر در اثر بلوغ و رشد فكري نيازي به اين تعليمات نداشت، نبوت پايان يافت. در مقابل گروهي ديگر از انديشمندان معتقدند كه نياز به وحي جديد و تجديد نبوتها رفع شده است نه نياز به دين و تعليمات الهي.
مبناي بسياري از شبهات در باب خاتميت در سطح جامعه امروز ما چه بود؟
متفكر اسلامي اقبال لاهوري، جز اولين افرادي بود كه نسبت به موضوع ختم نبوت، مسائلي را مطرح نمود كه همين مبناي بسياري از شبهات در باب خاتميت در سطح جامعه امروز ما شد.
علامه شهيد مرتضي مطهري در همان سالهاي حيات خويش نسبت به اين مسئله حساس شده و در كتاب «وحي و نبوت» به بررسي و نقد دقيق آراء اقبال لاهوري در باب خاتميت پرداخت.
اقبال لاهوری سخن خويشتن را بر اصول زير مبتني ميكند:
1. وحي كه از نظر لغوي به معني آهسته و به نجوا سخن گفتن است در قرآن مفهوم گسترش يافتهاي دارد كه شامل انواع هدايتهاي مرموز، از هدايت جماد و ثبات و حيوان گرفته تا هدايت انسان به وسيله وحي ميباشد.
اشكال گوناگون وحی بنابر ضرورتهاي ظرفيت پذيراي وحي ایجاد میشود
وی ميگويد: «اين اتصال با ريشه وجود به هيچ وجه مخصوص آدمي نيست. شكل استعمال كلمه وحي در قرآن نشان ميدهد كه اين كتاب آن را خاصيتي از زندگي ميداند و البته اين هست كه خصوصيت و شكل آن بر حسب مراحل تكامل زندگي متفاوت است.
گياهي كه به آزادي در مكان رشد ميكند، جانوري كه براي سازگار شدن با محيط تازه زندگي داراي عضو تازهاي ميشود و انساني كه از اعماق دروني زندگي روشني تازهاي دريافت ميكند، همه نماينده حالات مختلف وحي هستند كه بنا بر ضرورتهاي ظرفيت پذيراي وحي يا بنا بر ضرورتهاي نوعي كه اين ظرف به آن تعلق دارد اشكال گوناگوني دارند.
وحي از نوع غريزه است
2. وحي چيزي از نوع غريزه است و هدايت وحي چيزي از نوع هدايت غريزي است.
وحي هدايت انسان از نظر جمعي است
3. وحي هدايت انسان از نظر جمعي، يعني جامعه انساني از نظر آنكه يك واحد است و راه، مسير و قوانين حركتي دارد نيازمند است كه هدايت شود. نبي آن دستگاه گيرندهاي است كه به طور غريزي آنچه مورد نياز نوع است ميگيرد.
وی ميگويد: «حيات جهاني به صورت اشراقي نيازمنديهاي خود را ميبيند و در لحظه بحراني، امتداد و جهت حركت خود را تعيين ميكند؛ اين همان است كه در زبان دين به آن نام رسيدن به وحي به پيغمبر ميدهيم.»
حرکت از غریزه به سوی حس و اندیشه
4. جانداران در مراحل اولي به وسيله غريزه هدايت ميشوند؛ هر چه در درجات تكامل بالا ميروند و نيروي حس و تخيل و انديشه در آنها رشد ميكند، از قدرت غريزه كاسته ميشود و در حقيقت حس و انديشه جانشين غريزه ميشود. از اين رو حشرات بيشترين و قويترين غرايز را دارند و انسان كمترين آنها را دارد.
جامعه انسانی در مسیر تکاملی به جایی رسیده که عقل او رشد کرده
5. جامعه انسان از نظر اجتماعي در يك مسير تكاملي است و همانطور كه حيوانات در مراحل ابتدايي نيازمند به غريزه بودهاند و تدريجا كه نيروي حس و تخيل و احيانا تفكر در آنها رشد يافته، هدايتهاي حسي و فكري جانشين هدايت غريزه شده است؛ جامعه انساني نيز در مسير تكاملي خود كمكم به جايي رسيده كه نيروي تعقل در او رشد يافته و همين جهت سبب ضعف غريزه (وحي) شده است.
در دوران كودكي بشريت، انرژي رواني چيزي را آشكار ميسازد كه من آن را «خودآگاهي پيغمبرانه» مينامم و به وسيله آن در انديشه فردي و انتخاب راه زندگي از طريق پيروي از دستورها، داوريها، انتخابها و راههاي عملي حاضر و آماده صرفهجويي ميشود، ولي با تولد عقل و ملكه نقادي، زندگي به نفع خود تشكيل و آن حالت خودآگاهي را كه نيروي رواني در مرحله قديمتر تكامل بشري به آن صورت جريان داشت متوقف ميسازد.
آدمي نخست در فرمان شهوت و غريزه است.
با تولد عقل باید جلوی اشکال دیگر معرفت را گرفت
عقل استدلال كننده كه تنها همان سبب تسلط وي بر محيط است خود تكامل و پيشرفتي است و چون عقل تولد يافت بايستي كه آن را با جلوگيري از اشكال ديگر معرفت (هدايتها و معرفتهاي غريزي) تقويت كنند.
شهيد مطهري در كتاب وحي و نبوت ديدگاه اقبال لاهوري را چنين مورد نقادي قرار ميدهد:
ختم نبوت:
بلوغ و رشد فكري اجتماعي بشر در ختم نبوت نقش دارد و اين نقش در چند جهت است؛ اول كتاب آسمانياش را خالي از تحريف نگه داشته است. دوم به مرحلهاي رسيده كه برنامه تكاملي خويش را نه منزل به منزل و مرحله به مرحله بلكه يكجا تحويل بگيرد و استفاده نمايد.
سوم بلوغ فكري و رشد اجتماعياش به او اجازه ميدهد كه ترويج و تبليغ و اقامه دين و امر به معروف و نهي از منكر را خود بر عهده بگيرد. نياز به پيامبران تبليغي كه مروج و مبلغ شريعت پيامبران صاحب شريعت بودهاند به اين وسيله رفع شده است اين نياز را علما و صلحاي امت رفع ميكنند.
نياز به وحي جديد و تجديد نبوتها رفع شده نه نياز به دين و تعليمات الهي!
چهارم از نظر رشد فكري به جايي رسيده است كه ميتوان در پرتو اجتهاد كليات وحي را تفسير و توجيه نمايد و شرايط مختلف مكاني و مغير زماني هر موردي را به اصل مربوط ارجاع دهد. اين مهم را نيز علماي امت انجام ميدهند.
معني ختم نبوت اين نيست كه نياز بشر به تعليمات الهي و تبليغاتي كه از راه وحي سيده رفع شده و چون بشر در اثر بلوغ و رشد فكري نيازي به اين تعليمات ندراد نبوت پايان يافت؛ خير ابدا نياز به وحي جديد و تجديد نبوتها رفع شده نه نياز به دين و تعليمات الهي!
متاسفانه اين فلسفهاي كه اقبال مطرح ميكند مخدوش و بسياري از اصول آن نادرست است. اولين ايرادي كه به آن وارد است اين است كه اگر اين فلسفه درست باشد نه تنها به وحي جديد و پيامبر جديد نيازي نيست، به راهنمایی وحی مطلقا نیازی نیست؛ زيرا هدايت عقل تجربي جانشين هدايت وحي است.
اين فلسفه اگر درست باشد فلسفه ختم ديانت است نه ختم نبوت و كار وحي اسلامي تنها اعلام پايان دوره دين و آغاز دوره عقل و علم است.
اين مطلب نه تنها خلاف ضروريات اسلام است، بلكه مخالف نظريه خود اقبال نيز هست. تمام كوششها و مساعي اقبال در اين است كه علم و عقل براي جامعه بشر لازم است، اما كافي نيست؛ بشر به دين و ايمان مذهبي همان اندازه نيازمند است كه به علم اقبال خود تصريح ميكند كه زندگي نيازمند اصول ثابت و فروع متغير است و كار اجتهاد اسلامي كشف انطباق فروع بر اصول است.
آيا وحي غريزه است؟
اينكه اقبال وحی را از نوع غريزه دانسته، خطاست همين جهت موجب اشتباهات ديگر او شده است. غريزه همانطور كه اقبال خود توجه دارد يك خاصيت صددرصد طبيعي (غير اكتسابي) و ناآگاهانه و نازلتر از حس و عقل است كه قانون خلقت در مراحل اول حياتي حيوان (حشرات و پايينتر از حشرات) در حيوانات قرار داده است. با رشد هدايتهاي درجه بالاتر (حس و عقل) غريزه ضعيف ميشود و فروكش ميكند.
وحی هدايتي مافوق حس و عقل
لذا انسان كه غنيترين حيوانها را نظر دستگاه انديشه است، ضعيفترين آنها از نظر غريزه است، اما وحي برعكس هدايتي مافوق حس و عقل و به علاوه تا حدود زيادي اكتسابي است. بالاتر اينكه در اعلا درجه آگاهانه است.
جنبه آگاهانه بودن وحي به درجات غير قابل توصيفي بالاتر از حس و عقل است و فضايي كه وسيله وحي اكتشاف ميشود بسي وسيعتر و گستردهتر و ژرفتر از آن فضايي است كه عقل تجربي قادر به اكتشاف آن است.
آنچه فيلسوفان و متفكران اجتماعي به نام ايدئولوژي بافتهاند، گمراهي و سرگشتگي است
با توجه به مجموع استعدادهاي فردي و اجتماعي انسان و پيچيدگي روابط اجتماعي انسان و مشخص نبودن نهايت سير تكاملي انسان، بايد بپذيريم كه آنچه فيلسوفان و متفكران اجتماعي به نام ايدئولوژي بافتهاند، گمراهي و سرگشتگي است.
براي انسان از نظر ايدئولوژي داشتن، يك راه بيشتر وجود ندارد و آن ايدئولوژي از طريق وحي است. اگر ايدئولوژي از طريق وحي را نپذيريم، بايد بپذيريم كه انسان فاقد ايدئولوژي است.
متفكران امروز بشر اذعان دارند كه ارائه خط سير آينده بشر به وسيله ايدئولوژيهاي بشري تنها به صورت منزل به منزل است، يعني تنها در هر منزلي ميتوان (آن هم به ادعاي آقايان) منزل بعدي را مشخص كرد، اما اينكه منازل بعد از اين منزل كجاست و سرمنزل نهايي چيست، آيا اساساً سرمنزلي وجود دارد يا ندارد، هيچ معلوم نيست، سرنوشت چنين ايدئولوژيهايي روشن است.
دلیل عرفا برای خاتمه یافتن نبوت
اي كاش علامه اقبال كه كم و بيش مطالعاتي در آثار عرفا دارد و مخصوصاً به مثنوي مولانا ارادت خاص دارد، در آن نوشتهها بيشتر مطالعه ميكرد و به ملاك بهتري براي ختم نبوت دست مييافت.
عرفا به اين نكته دست يافتهاند كه نبوت از آن جهت پايان يافت كه تمام مراحل و منازل فردي و اجتماعي انسان و راهي كه انسان بايد بپيمايد يكجا كشف گشت، پس از آن هر بشري هر چه دريافت كند، بيشتر از آن نخواهد بود، ناچار محكوم به پيروي است.
الخاتم من ختم المراتب باسرها؛ خاتم كسي است كه همه مراتب را طي كرده و مرتبه طي نشده باقي نگذاشته است. اين است ملاك ختم نبوت نه رشد عقل تجربي جامعه.
اقبال اگر در آثار همان مرداني كه به آنها علاقمند است (از قبيل مولانا) دقت و تعمق بيشتري ميكرد، ميدانست كه وحي از نوع غريزه نيست، روح و حياتي است برتر از روح و حيات عقلاني.
علامه اقبال با همه برجستگي و نبوغ و دلسوختگي اسلامي در اثر اينكه فرهنگش فرهنگ غربي است و فرهنگ اسلامي فرهنگ ثانوي اوست؛ يعني تحصيلاتش همه در رشتههاي غربي است و در فرهنگ اسلامي مخصوصا فقه و عرفان و اندكي فلسفه مطالعاتي دارد و بس گاه دچار اشتباهات فاحش ميشود.
مولانا ميگويد:
غير فهم جان كه در گاو و خر است آدمي را عقل و جاني ديگر است
باز غير عقل و جان آدمي هست جاني در نبي و در ولي
باز غير عقل و جان آدمي هست جاني در نبي و در ولي
جسم ظاهر روح مخفي آمده است جسم همچون آستين جان همچو دست
باز عقل از روح مخفيتر بود ز آنكه او غيب است و او زان سر بود
عقل احمد از كسي پنهان نشد روح و حبش مدرك هر جان نشد
روح و حيي را مناسبهاست نيز در نيابد عقل كان آمد عزيز
لوح محفوظ است او را پيشوا از چه محفوظ است؟ محفوظ از خطا
ني نجوم است و نه رمل است و نه خواب وحي و الله اعلم بالصواب
ادامه دارد...
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.