رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با بیان اینکه بعضی از افراد بابیت در پوشش روحانیت وارد جریان مشروطه شدند، گفت: علت مخالفت مرحوم شیخ فضلالله نوری در یک مرحلهای از نهضت مشروطه با مشروطیت ...
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، در ادامه جلسه چهارم از سلسله همايشهاي آموزشي «جريانشناسي تاريخ معاصر» كه تحت عنوان «جريانشناسي شيخيه و بهائيت» به همت مؤسسه ولاء منتظر(عج) و با همكاري مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی(ره) قم و مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، دكتر موسي فقيهحقاني به بررسي جريانشناسي شيخيه و بهائيت پرداخت.
روسها محکم پشت علی محمد باب میایستند
وقتی مسیر، مسیر بدی باشد و رفت و برگشت بد باشد، نتایج انحرافی به بار میآید، از طرفی اضافه شدن استعمار، زمینه خطر و سقوط را چند برابر میکند. ادعای علی محمد باب با استقبال بعضی از چهرهها مواجه میشود، استعمار هم از آن حمایت میکند و روسها هم محکم پشت علی محمد باب میایستند.
پایمردی امیرکبیر موجب اعدام علی محمد باب میشود
جریان استعمار به خصوص روسها خیلی تلاش میکنند علی محمد باب را سالم نگاه دارند و نگذارند امیرکبیر او را اعدام کند، اما بالاخره امیرکبیر پایمردی و ایستادگی میکند و باب را اعدام میکنند، البته قبل و بعد از اعدام باب شورشهای گستردهای در ایران رخ می دهد.
ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیها
عرض کردم که بحث؛ بحث براندازی است. در مازندران و زنجان قیام مسلحانه میشود و در تهران ناصرالدین شاه را ترور میکنند که البته ترور نافرجام بوده است. آنها به صورت بسیار گسترده وارد فاز نظامی میشوند، ولی همه اینها با پایمردی امیرکبیر سرکوب میشود.
حسینعلی نوری که بعدا رهبر بهاییان میشود خواهری به نام «عزیه خانم» دارد، این عزیه خانم کتابی به نام «تنبیه النائمین» دارد که در آن کتاب خطاب به عباس افندی پسر حسینعلی نوری که دومین رهبر بهائیها بود، مینویسد که پدرت در ماجرای ترور ناصرالدین شاه به قصد گرفتن سلطنت ایران این عملیات را انجام داد.
این چیزی است که خودشان میگویند، برداشت ما هم از اول همین بود، یعنی تحلیل جامعه ایرانی این بود که اینها برای براندازی آمدهاند، بخشی براندازی سلطنت و بخشی هم براندازی دینی و فرهنگی است که با ترور علما و مطرح کردن آن مواردی که عرض کردم، به قصد گرفتن سلطنت ایران کارشان را دنبال میکردند.
اینها سعی میکنند ناصرالدین شاه را ترور کنند که نمیشود و این مسئله منجر به درگیری های گسترده و فرار و تبعید اینها به بغداد، سپس استانبول و از آنجا به قبرس و در آخر به «عکا» میگردد.
صبح ازل رهبر بعدی بابیه
بعد از مرگ باب به واسطه وصیتی که کرده بود، میرزا یحیی موسوم به صبح ازل که برادر حسینعلی نوری بود، رهبری بابیه را بر عهده میگیرد. ده سال به همین شکل میگذرد و جنگی پنهانی بین این دو برادر برای بهدست گرفتن قدرت وجود داشته است، ولی در این ده سال ظاهرا میرزا یحیی صبح ازل رهبری را به عهده دارد.
وقتی ناصرالدین شاه ترور میشود، یحیی صبح ازل در کسوت یک درویش فرار میکند و خودش را به عثمانی میرساند ولی حسینعلی نوری دستگیر میشود، درحالیکه اصل ترور زیر سر یحیی میرزا بوده است.
روزی که شاه ترور میشود امنیت تهران به دست دو بهائی است
ترور با همکاری حاکم تهران که دایی امیر عباس هویدا نخست وزیر بهائی دوره پهلوی بود، انجام میشود. چون امیرعباس هویدا هم از طرف مادر و هم از طرف پدر بهائی بود. روزی که شاه ترور میشود امنیت تهران در دست دو بهائی است، یکی حاکم تهران است، یکی هم فرد دیگری که هر دو از خانواده مادری هویدا هستند.
حسینعلی نوری به عنوان مظنون دستگیر میشود و در مسیر رفتن به دارالخلافه سری هم به سفارت روس میزند. در سفارت روس خواهرزاده او کار میکرد. سفیر روس به طور جدی از او حمایت میکند؛ اولا به شاه پیغام میدهد که حق ندارید محاکمهاش کنید، اصلا حق ندارید به او تو بگویید و اگر یک مو از سر او کم شود با برخورد امپراطوری تزاری مواجه میشوید، اما واقعا فکر میکنید امپراطوری تزاری به یک نفر اینقدر بها میدهد؟!
روسهایی که در ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان 1324-1325 شمسی، گلهای اینها را رها کردند، لذا بعضی هایشان را نظامیان شاه کشتند و بعضی را هم خودشان در شوروی کشتند، حالا به خاطر یک نفر بنام حسینعلی نوری با کل دستگاه حاکمیت ایران درگیر شوند؟
مداخله روسها در ماجرای زنجان
پشت این ماجراها منافعی برای روسها هست، یک نقشه و برنامه جدی است که این آدم (حسینعلی نوری) میتواند آن را اجرا کند. به همین جهت از او حمایت میکنند، در آن ماجرای شورش مسلحانه هم همینطور روسها پشت اینها بودند.
در ماجرای گرفتن زنجان نیز چون اینها خیلی آدم کشتند، امیرکبیر برای بازپس گرفتن زنجان به آنجا رفت، اما روسها مداخله کردند و نگذاشتند قوای ایران بروند و شهر را پس بگیرند، حتی تهدید میکردند که اگر بروید و کشتار کنید با ما طرف هستید.
با محافظت روسیه حسینعلی نوری را هم از ایران خارج میکنند
حسینعلی نوری به صورت تشریفاتی یک محاکمه صوری میشود، که البته بعیداست محاکمه هم شده باشد. سفارت روس نگهبان میگذارد و با محافظت روسیه حسینعلی نوری را هم از ایران خارج میکنند و به بغداد میفرستند.
ده سال بعد از ادعای باب بودن توسط علی محمد شیرازی و اتباعش یک فردی به ایران میآید به نام «مانکجی لیمجی هاتریا»، این آقا به خودش درویش فانی هم میگوید. یک جاسوس تمام عیار انگلیسی است که مدعی میشود از زرتشتیان هند است و از سوی انجمن پارسیان هند به ایران آمده و می خواهد سر و سامانی به وضعیت زرتشتیان دهد.
مانکجی با این عنوان وارد ایران می شوند؛ سال1260 این ادعا را میکند و سال 1270 وارد ایران میشود که در مسیر آمدن به ایران اتفاقا در بغداد با حسینعلی نوری هم دیدار میکند و به ایران میآید.
مانکجی؛ تاجری که تشکیلات جاسوسی انگلستان را در ایران بازسازی میکند
بعضیها میگویند مانکجی تشکیلات جاسوسی انگلستان را در ایران بازسازی میکند و بعضیها هم میگویند ایجاد میکند و تاسیس نوین صورت میگیرد. پوشش اصلی این آقا در آمدن به ایران دو چیز است: یک اینکه تاجر است دوم اینکه زرتشتی است و انجمن اکابر پارسیان هند او فرستاده که به وضع این زرتشتیان مظلوم رسیدگی کند.
الآن بعضی از زرتشتیهای یزد از مانکجی به نیکی یاد میکنند، البته نمیدانند که مانکجی که بوده؟ چه کار کرده؟ وگرنه زرتشتیان هم عصر با مانکجی به نیکی از او یاد نمیکردند به دلیل نقشی که او در بهائیکردن بچههای زرتشتی داشته است. (این را از این جهت می گویم که آن ادعای اولم را تقویت کنم.)
انگلستان مار را با دست روسیه می گرفت
انگلستان مار را با دست روسیه میگرفت و خودش رصد میکرد و هر کجا لازم بود حمایت میکرد. اول علی محمد را تحریک میکنند، بعد روسها از این زمینه استفاده میکنند، حالا هم یک نفر را بنام مانکجی فرستادند. مانکجی در تهران تجارتخانه زد و ظاهرا هم از زرتشتیان حمایت میکند، ولی تمام کار وی تقویت بابیه و بهائیت در ایران است.
درگیری خونین بین دو برادر بر سر قدرت
دو سال بعد از آمدن مانکجی به ایران، حسینعلی نوری ادعایش را علنی میکند. اختلاف بین دو برادر خیلی بالا میگیرد و کار به درگیری، بحثهای ناموسی، دزدیدن زن و خیلی اتفاقات عجیب و قریب، میرسد.
میگویند وقتی مردم کنار دجله میرفتند مانند زمان قبل و بعد از صدام، ماهیگیرهایی که برای ماهیگیری میرفتند ، وقتی تور میانداختند، جنازه در تورشان میآمد. آن زمان هم همینطوری شده بود؛ این دو برادر به جان هم افتاده بودند، یکی میگفت من رهبرم و دیگری هم میگفت نخیر من رهبرم، کشت و کشتار عجیب و قریب و اتفاقا یک سری از مسائلی که ما داریم و پشت پرده این فرقه را برای ما روشن میکند حاصل این درگیریها است.
بهائیها خیلی تلاش کردند اسناد بابیها را بسوزانند و نابود کنند، متقابلا آنها هم همینطور، ولی خوشبختانه خیلی چیزها از این دعوا به جا مانده تا ماهیت پلید این دو فرقه را کاملا روشن کند.
مانکجی با تمام کسانی که ساختار شکن هستند، ارتباط پیدا میکند
مانکجی وقتی وارد ایران میشود با تمام کسانی که ساختار شکنند و سعی دارند در ایران ساختارشکنی کنند ارتباط پیدا میکند؛ مثلا با آخوندزاده ارتباط دارد (آخوندزاده افسر ایرانی ارتش روسیه که میگوید تنها راه، حذف اسلام از ایران است) رفیق مانکجی است. آخوندزاده می خواهد ضد اسلام کتاب چاپ کند، آن را به مانکجی میدهد و وی کتاب را میبرد در هندوستان چاپ میکند و بعد به ایران می آورد.
مانکجی در ایران 2-3 کار مهم انجام میدهد؛ یکی از کارهای مهمش ترویج باستانگرایی در کشور و همگرایی با باستانگرایانی نظیر میرزا آقاخان کرمانی و آخوندزاده بود. همچنین همکاری و همراهی با میرزا ملکم خان ارمنی دارد.
بهائیکردن بچههای زرتشتی و یهودی
یکی از کارهای عجیبی که مانکجی انجام میدهد، بهائیکردن بچههای زرتشتی است. وی علاوه بر تجارتخانه در تهران یک موسسه آموزشی هم ایجاد میکند. 50 تن از بچه ها را از یزد به مدرسهای در تهران می آورد. معلم؛ مدیر و ناظم آن مدرسه بهائیاند. مدیر مدرسه فردی است بنام میرزا ابوالفضائل گلپایگانی که بهائی است و جزء چهرههای شاخص بهائیت است. اینها همه بچه ها را بهائی میکنند. چرا این اتفاق رخ داد؟
ادعای بابیت در جامعه شیعی مورد استقبال قرار نگرفت
در یهودیت هم این کار شد؛ میگویند سه هزار یهودی در مشهد ، یکدفعه بهائی شدند. حالا اگر اغراقی هم باشد بالاخره یک چنین اتفاقی افتاده است. در همدان هم همینطور. تعداد زیادی یهودی یکدفعه بهائی میشوند.
علت ورود بهائیت بین زرتشتیان و یهودیان این است که وقتی اینها در جامعه شیعی ایران این ادعا را مطرح کردند خیلی استقبال ندیدند. تعدادی شیخی آمدند دنبال اینها و آنها هم تازه عمق ادعاها و عمق جریان را هم متوجه نشده بودند. آنها فکر می کردند که او واقعا باب است، فکر میکردند که از این طریق با امام معصوم ارتباط دارند. خود اینها هم پنهان کاری میکردند.
به تدریج ساختارشکنی گسترده شد و هر دفعه هم که وسعت پیدا میکرد یک انشعاب و ریزشی در آنها صورت میگرفت. نتوانستند در جامعه شیعه و دینی ایرانی از بین شیعیان یار بگیرند، متوسل به یهودیها و زرتشتیها شدند. این در منابع زرتشتیها هم هست.
قصد این است که تعدادشان زیاد شود، آنقدر قابل توجه شوند که استعمار پشت اینها بایستد و از آنها حمایت کند. همین الآن در منابعشان مثلا تاریخ ظهور الحق مراجعه کنید، دقیقا اشاره میکند که فلانی از بهائیانی است که قبلا جزء بنیاسرائیل بوده، یعنی یهودی بوده است.
تاریخ بابیت و بهائیت را چه کسانی مینویسند؟
این جریان را مانکجی که جاسوس انگلیس در ایران است، راهاندازی میکند، جالب است این را بدانید که وقتی ناصرالدین شاه را ترور میکنند و بابیها تحت تعقیب قرار میگیرند اکثر آنها به تجارتخانه مانکجی پناه میبرند، اسنادشان را به او میسپارند و بر اساس این اسناد، مانکجی به فردی به نام میرزا حسین همدانی توصیه میکند که تاریخ باب و بها و به قول خودشان تاریخ امر را بنویسید، ابوالفضائل گلپایگانی هم بر کار نظارت میکند.
اصلا تاریخ را هم اینها می نویسند، تاریخی که پر از تحریف است. مانکجی گفت و میرزا حسین همدانی نوشت بعد کتاب را گرفت ویراستاری کرد، دو نفر بابی کتاب را نوشتند. یک غیر بابی که جاسوس انگلستان است، این کتاب را ویرایش کرد.
بابی ها دو دسته شدند
درگیری بین دو برادر منجر به این شد که بابی ها به دو دسته تقسیم شوند؛ یک دسته ازلی شدند و طرفداران میرزا یحیی صبح ازل که در قبرس بودند، و در ایران هم تعدادشان زیاد بود. یک دسته هم طرفداران حسینعلی نوری شدند و بنا بر لقبش که بهاءالله بود بهائی شدند و این فرقه نامش شد بهائیت.
ازلی ها به قبرس و بهائیان به فلسطین رفتند
اینقدر اینها با هم درگیر شدند که دولت عثمانی مجبور شد ازلیها را به قبرس بفرستد، یعنی یحیی صبح ازل و تعدادی از اطرافیانش را به آنجا فرستادند. حسینعلی نوری را هم به عکا در فلسطین فرستادند که تا همین الآن هم، اینها در فلسطین هستند.
اگر جریان بابیه، ازلیه و بهائیت را نشناسیم، نمیتوانیم تاریخ معاصر ایران را خوب تحلیل کنیم
ما در شناخت تاریخ ایران، مخصوصا تا اینجا که خدمتتان عرض کردم اگر جریان بابیه، ازلیه و بهائیت را نشناسیم، نمیتوانیم خوب تحلیل کنیم و این چیزی است که متاسفانه در تاریخنگاری ما خیلی به آن توجه نمیشود، یعنی اگر ما بتوانیم خوب تبیین کنیم، میفهمیم علت مخالفت مرحوم شیخ فضل الله نوری در یک مرحلهای از نهضت مشروطیت با مشروطیت سر چه بوده است.
روحانی به ظاهر شیعه در جریان مشروطه، در اصل بابی است
جریان بابیه بعد از آن حرکت مسلحانه که در ایران صورت داد و کشتاری که شد، در فاز فعالیت غیر علنی و مخفی افتاد و این فعالیت به تدریج تا مشروطیت ادامه پیدا کرد. در مشروطه یکدفعه میبینیم که روحانی به ظاهر شیعه، در اصل بابی و ازلی است؛ نویسنده، شاعر، روزنامهنگار به ظاهر ادعای اسلام میکند، اما در اصل بابی است.
البته بهائیها و ازلیها دخالت مستقیم و علنی نکردند؛ بهائیها برای این که از همان اول خودشان را حفظ کنند می گفتند که ما در سیاست دخالت نمیکنیم اما دخالت میکردند. ازلیها نمیگفتند ما دخالت نمیکنیم و دخالت هم میکردند و وقتی پشت پرده فعالیت خیلی از چهرهها را نگاه میکنید، میبینید که متاسفانه با این جریان ارتباط دارند.
ما اصلا فرصت نکردیم که به نفوذ اینها در نجف، تشکیل انجمن غیبی در نجف، تاثیرشان بر اختلاف علما، بپردازیم. همانطور که عرض کردم بحث شهادت شیخ فضل الله نوری، انحراف مشروطیت، روی کار آوردن رضاخان، اتفاقاتی که در دوره پهلوی دوم رخ داد به هیچ کدام از اینها نرسیدیم و من خواستم این بستری که این فرقه در آن بهوجود آمده را خدمتتان عرض کنم.
پدر داستاننویسی ایران و پدرش بابی و ازلی بودند
دلایل و اهداف این فرقه و دو سه نفر از کسانی که در مشروطه ازلی بودند، ولی به اسم روحانی مبارز فعالیت میکرد را خدمتتان میگویم؛ یکی از این افراد سید جمال واعظ است، پدر جمالزاده که میگویند پدر داستاننویسی ایران است. خود جمالزاده هم ازلی بود ولی در آخر هیچی نبود. تاریخ مشروطه کسروی را بخوانید، تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی را بخوانید. سید جمال واعظ به عنوان انقلابی مشروطه مطرح میشود.
این روحانیون وقتی بالای منبر میآیند به مردم میگویند به قیام سیدالشهداء تاسی کنید. چرا قیام نمیکنید؟ از آن طرف هم میگوید آقا اینقدر روضه نخوانید بهجای روضه، روزنامه بخوانید. همینطور به تدریج زیرآب شعائر دینی و تفکرات دینی را میزنند.
یک فرد دیگر که او هم متاسفانه در کسوت روحانیت بود، میرزا نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین است، یک روحانی است که وقتی در اصفهان فسادش معلوم شد، علمای اصفهان تردش کردند، لذا مجبور شد به شیراز فرار کند. در شیراز هم دستش رو شد. به تهران آمد، مثل الآن که هر کس تهران می آید معلوم نیست پدر و مادرش که هستند، کدام فرقهای است، آن زمان هم ظاهرا همینطوری بود. وقتی کسی وارد تهران هم میشده تقریبا ردش گم می شده، البته علما و آدم های تیزهوش میشناختند، ولی عامه مردم چه میدانند؟ یک سیدی است رفته بالای منبر موعظه میکند و اتفاقا میگوید به سیدالشهداء تاسی کنید.
دهخدا، صور اسرافیل، میرزا جهانگیرخان شیرازی که گاهی از آنها به شهید یاد میشود، بابی بودند
اگر بخواهیم اسم ببرم تعداد اینها خیلی زیاد می شود مثلا دهخدا؛ ازلی است، صوراسرافیل؛ میرزا جهانگیرخان شیرازی که در بعضی موارد در رادیو و تلویزیون هم از اینها به عنوان شهدا یاد میکنند، ازلی است. نفوذ عجیب و غریبی پیدا میکنند و انشاءالله در فرصت دیگری ادامه این ماجرا و تشریح بیشتر این نفوذ را خدمت دوستان هستیم.