کد خبر:۱۸۵۵۲۹
سلسله همايش‌هاي «جريان‌شناسي تاريخ معاصر» -10؛ بخش سوم و پایانی

موسي نجفي: چگونه ایرانی که روند سنی‌گرایی و وابسته به خلافت داشت، شیعه شد؟/ خاتمی معتقد به نوعی استبدادزدگی در تاریخ ایران بود

مدیر گروه علوم سیاسی مؤسسه آموزشی امام خمینی (ره) با بیان اینکه ایران یک روند سنی‌گرایی و وابستگی به خلافت داشت، گفت: علت گرایش ایران به سمت تشیع  ...
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، دکتر موسی نجفی در ادامه جلسه پنجم از سلسله همايش‌هاي آموزشي «جريان‌شناسي تاريخ معاصر» كه تحت عنوان «سیر عملکرد جریان مذهبی در تاریخ معاصر» به همت مؤسسه ولاء منتظر(عج) و با همكاري مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی(ره) قم و مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، به بیان و بررسی ده واقعه و موج تاريخي پنج قرن اخير ايران پرداخت.

ملی‌گراها 1400 سال تاریخ اسلام را کنار می‌گذارند که 500 سال آن شیعه بوده، 900 سال هم ما تاریخ اسلامی داریم که البته ضد شیعه هم نیست، حتی دانشمندان بزرگ ما مثل مولوی، سعدی، حافظ اینها در این 900 سال هستند.

چطور نادرشاه، منفورترین پادشاه ایران شد؟

با این وضعیت، ملی‌گرای ما چطور می‌خواهد 500 سال را حذف کند. دو نفر خواستند این کار را بکنند؛ یکی نادرشاه افشار، به خاطر ضدیتی که با صفویه داشت، گفت که ما سکه دوازده امام را به چهار خلیفه تبدیل می‌کنیم و منفورترین پادشاه ایران شد. کسی که این همه خدمات کرد و افغانها را از ایران بیرون کرد، به خاطر همین سیاست تقریب مصنوعی که چهار خلیفه را می‌خواست در ایران رواج دهد، نه دوازده امام را، منفور مردم ایران شد.

رضاشاه پهلوی می‌خواست به دوره هخمانشی‌ها و ساسانی‌ها برگردد

نادرشاه در سال 1148 پادشاه ایران شده و در سال 1160 کشته شد. 12 سال حاکم بود ولی هیچ چیز از او نمانده است. از سلسله افشاریه هیچ چیز نماند، عليرغم قدرت نظامی که داشت و حتي هندوستان را گرفت، عثمانی‌ها را شکست داد، به خاطر اینکه سیاست فرهنگیش متناسب با تشیع نبود، هیچ چیز از او نماند. می‌گفت ما به آن 900 سال برمی‌گردیم، می‌خواست 230 سال دوره صفویه را پاک کند.

از نادرشاه بدتر رضاشاه است؛ او می‌خواست 1400 سال را پاک کند؛ هم 500 سال و هم 900 سال را پاک کند و برگردد به دوره هخامنشی‌ها و ساسانی‌ها. برای همین هم مقبره فردوسی را به سبک پاسارگاد و مقبره کوروش ساخت؛ یعنی یک نوع احیای هویت ملی ایران باستان.

در طول 900 سال تمامی سلسله‌ها به جریان اسلامی متصل هستند، اما نه به صورت مستقل

این فضا فضای جدیدی می‌شود که ایرانی‌ها در 500 سال اخیر در ده موج قرار دارند، یک نهصد سال هم اینطرف تاریخ ایران هست که اینها به جریان اسلامی متصل هستند، اما نه به صورت مستقل؛ یعنی سلسله‌های نیمه مستقل داریم، ولی هیچ کدام اینها نتوانستند استقلال دوباره ایران را در سایه مذهب تشیع به‌دست آورند.

چرا در سایه مذهب تشیع این کار را می‌کنند؟ به خاطر اینکه ایران کلا از خلافت جدا می‌شود. دیگر کم و زیاد قضیه خلیفه برای ما مهم نیست، ما خلافت را قبول نداریم.

شیعیان به تاریخ رسمی اسلامی هم نقد دارند

ما به تاریخ رسمی اسلامی هم نقد داریم، به خاطر ائمه شیعه که برای ما اصل و مهم هستند و اتفاقی که از سقیفه افتاده تا خلفایی که درست شده‌اند، می‌توانیم به راحتی به آنها نقد بزنیم. هر مسلمانی نمی‌تواند به راحتی این چنین کاری کند. ما شیعیان به خاطر امام علی (ع) می‌توانیم خلفای قبلی را قبول نداشته باشیم؛ به خاطر امام رضا (ع) است که مامون را نقد می‌کنیم؛ به خاطر موسی بن جعفر(ع) است که هارون‌الرشید را قبول نداریم.

ما اعتقاد داشتیم تاریخ رسمی اسلام و اتفاقاتی که در آن رخ داده، خیلی اشکال داشته است. برخلاف خیلی از مسلمان‌ها که مجبور هستند تمام این تاریخ را توجیه کنند، ما چنین اجباری نداریم و دستمان در نقد تاریخ باز است. در جواب آن دوستی هم که سوال کردند که ذات تاریخ چیست؟ باید بگویم، بعضی وقایع و حوادث هست که جزئی از هویت جامعه می‌شود، این ذات می‌شود. یک وقت باید ببینیم حادثه‌ها و وقایع که به‌وجود می‌آید کدامش ذاتی است، یعنی با این روند، با این سیر هماهنگی دارد و می‌شود ذات جامعه و کدام یک هماهنگی ندارد.

خاتمی معتقد بود یک نوع استبدادزدگی در تاریخ ایران داریم و آن را ذاتی می‌دانست

از چیزهایی که آقای خاتمی بخصوص روی آن انگشت می‌گذاشت و ادعا می‌کرد، این بود که معتقد بود ما یک نوع استبدادزدگی در تاریخ ایران داریم و این را ذاتی می‌دانست، کتابی هم درباره استبداد داشت، در حالیکه این ذات جامعه ما نبود، عَرَض جامعه‌مان بود؛ یعنی استبدادگرایی در ذات جامعه ایران نیست.

در تحلیل خیلی از انديشه‌های سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی مهم است که شما چه مطلبی را ذاتی بدانید، چه مطلبی را ندانید. وقایع را می‌توان دو دسته کرد؛ وقایعی که خودی هستند، از ماهیت ما سرچشمه می‌گیرند و وقایعی که عوض می‌شوند؛ یعنی ریشه‌ای ندارند.

وقتی ملتی به همه اهدافش نمی‌رسد، انسجام ملی و همگرایی آن سست می‌شود

معمولا وقتی که یک ملتی با یک اندیشه‌ای به همه اهدافش نمی‌رسد، مثل ترکمنچای که واقعه تلخی بود، این باعث می‌شود آن انسجام ملی و آن همگرایی سست شود؛ وقتی سست شد، شرایط برای انحراف باز می‌شود مانند بهائیت که یک جریان فرهنگی انحرافی و وابسته به استعمار بود و گفت من بابم، باب امام زمان هستم.

در مسائل تاریخ خودمان هم همینطور است که همیشه پیروزی نیست. یک جاهایی ممکن است شکست باشد یا نتوانسته باشیم به اهداف اولیه برسیم.

اگر ملتی زنده نباشد و از لحاظ فرهنگی مرده باشد نمی‌تواند زخم‌های خود را التیام دهد

وقتی یک مقداری یاس ملی ایجاد می‌شود، باب‌هایی باز می‌شود، البته می‌شود گفت این باب تهاجم فرهنگی است؛ غرب‌گرایی است؛ یعنی وقتی شما مثلا در جنبش نرم‌افزاریتان، در رفتار فرهنگی‌تان، در توانمندی اقتصادی‌تان، نمی‌توانید به آن اهداف عالی‌تان برسید، به همان مقدار که کوتاه می‌آیید و تفکر یا تحلیل شما یا موفقیت شما غلبه ندارد، یک آسیب ایجاد می‌شود.

این آسیب‌ بابی را ایجاد می‌کند که آن باب لاجرم نمی‌تواند از هویت ملی شما سرچشمه گرفته باشد، می‌تواند از آنطرف باشد و نگاه‌ها را به خودش جذب کند، منتها اگر یک سنتی زنده باشد، آن را زود بازسازی می‌کند. اگر یک انقلابی زنده باشد زود بازسازی می‌کند و این قسمت تخریبی را زود جدا می‌کند و دوباره این زخم را می‌بندد. اگر ملتی زنده نباشد از لحاظ فرهنگی مرده باشد. این زخم را نمی‌تواند التیام دهد و عمیق‌تر می‌شود.

هیچ‌کس در تاریخ بی‌مسئله و بی‌علاقه نیست، همه ایدئولوگ هستند

سوال شد علمی‌بودن روشنفکران و ایدئولوژیک بودن آنها چگونه است؟
وقتی اینها تاریخ را تحلیل می‌کنند نباید به حرفشان گوش دهید؛ چراکه اینها می‌خواهند به شما قالب‌های ذهنی دهند که این قالب‌های ذهنی ایدئولوژیک است، مذهبی است و اصلا کاری به واقعیت تاریخ ندارند. در واقع اینها از خودشان یک تصوراتی دارند که می‌خواهند به تاریخ تحمیل کنند. اینها ایدئولوگ و دارای ایدئولوژی هستند.

اما کسانی که می‌گویند ما روشنفکران علمی هستیم و وقایع را دقیق‌تر می‌گوییم، اینطور نیست و اینها به دروغ می‌گویند علمی هستند. آنها هم یک جور دیگر ایدئولوژیک هستند، کسی در تاریخ بی‌مسئله و بی‌علاقه نیست. وقتی من از انقلاب اسلامی و مشروطه صحبت می‌کنم، یک علاقه‌ای به اینها دارم، همه علاقه دارند مگر می‌شود کسی بی‌علاقه باشد! منتها یکی علنی اعلام می‌کند و یکی نمی‌کند و شما ممکن است سوال کنید ما از کجا واقعیت را بفهمیم؟

واقعیت تاریخ را از کجا بفهمیم؟

باید ببینید اینها با متن تاریخ می‌خورد یا نمی‌خورد. حزب اللهی ها این را می‌گویند، آن طرفی‌ها هم آن را می‌گویند، ما گیج شدیم!

نخیر نسبیت که نیست! باید تلاش کنید، پس بصیرت برای چیست؟ بصیرت برای این است که حرف این و آن را گوش دهیم و ببینیم کدامش درست است. متن تاریخ را باید از روی همین بخوانیم، ببینیم کدامیک از این تحلیل‌ها و ذهنیت‌ها به متن تاریخ نزدیک است؟ همه دعواها همین جا است که چه کسی حرف درست را می‌زند.

ایران روند سنی‌گرایی و وابستگی به خلافت داشت

پرسیدید که چرا می‌گویید صوفیه؟
ببینید تشیع که از ائمه است و شکی در آن نیست. منتها ایران یک روند سنی‌گرایی و وابستگی به خلافت داشت. در سال 656 ه.ق مغولها به بغداد حمله می‌کنند و هولاکوخان مغول خلیفه عباسی را می‌کشد. خلافت برای سنی‌ها خیلی مهم بوده است و خیلی به خلیفه احترام می‌گذاشتند و برایش قداست و ارزش قائل هستند؛ چراکه معتقد بودند جانشین پیغمبر است، ولی ما چون امام داریم برایمان مهم نیست.

هولاکوخان از خواجه نصیر پرسید: اگر خلیفه عباسی را بکشیم چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

وقتی در زمان هولاکوخان مغول می‌خواستند آخرین خلیفه عباسی را از بین ببرند، سنی‌ها گفتند اگر این اتفاق بیفتد و خلیفه کشته شود، فردا آفتاب نمی‌آید، بارندگی نمی‌شود، زمین و زمان به هم می‌خورد. مرحوم خواجه نصیر معاصر هولاکوخان بود. هولاکوخان از خواجه نصیر سوال کرد که اگر من این خلیفه عباسی را بکشم چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ او گفت هیچی!

اگر این آدم جانشین پیغمبر است که جانشین‌ پیغمبرهای قبلی هم کشته شدند، هیچ اتفاقی هم نیفتاد؛ یعنی فردا دوباره خورشید درآمد. اگر بگویند این خاص آخرین پیغمبر است، که خود خلفای اولیه کشته شدند. عمر، عثمان، حضرت امیر دوباره فردا آسمان سر جایش بود، بارندگی هم شد، آفتاب هم آمد، اما اگر بگوییم خاص این خاندان است، این خاندان عباسی هم خیلی‌هایشان کشته شدند.
 
خواجه گفت بکشیدش، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. منتها برای اینکه احتیاط را از دست ندهید، در یک نمد خلیفه را بپیچید و بر سرش بزنید، اگر دیدید صدای رعد و برق آمد او را رها کنید و اینها هم این کار را کردند و بر سرش هم زدند، دیدند اتفاقی هم نیفتاد.

آیا شکوه خلافت و تمدن اسلامی با اقدام هولاکوخان نابود شد؟؟

بعضی از کتب اهل سنت که شدیدا هم ضد شیعه و هم ضد ایرانی هستند این قضیه را نقل می‌کنند و می‌گویند شکوه خلافت و تمدن اسلامی به‌وسیله ایرانی‌ها نابود شد، اما در جواب باید گفت پرسش هولاکوخان مغول از خواجه نصیر، جواب یک خرافه بود.

نه خلیفه قداستی داشت و نه این اتفاقات می‌افتاد. ما هم که به ائمه شیعه خودمان اعتقاد داریم، نگفتیم که وقتی حضرت رضا شهید شد، فردا آفتاب طلوع نکرد؛ این خرافه بوده و خواجه جواب داده است.

از بین رفتن خلافت عثمانی بعد از جنگ جهانی اول برای ما ایرانی‌ها اصلا مهم نبود

در ضمن باید بررسی کرد کدام تمدن؟!
اینکه مغول‌ها بتوانند پایتخت عباسی‌ها را فتح کنند نشانه انحطاط تمدن عباسی‌ها و قسمتی از تمدن اسلامی است، مغول‌ها آخرین ضربه را به این جسم نحیف منحط زدند، کما اینکه غربی‌ها هم این کار را با عثمانی‌ها کردند. در جنگ جهانی اول که متحدین شکست می‌خورند، عثمانی‌ها هم نابود شدند. منتها عوارض این بحران خلافت و نابودشدن خلیفه، در آن دوره به ایران رسید.

عوارض نابودی عثمانی در دوره جدید به ایران نرسید، بلکه بعد از جنگ جهانی اول که خلافت عثمانی از بین رفت، برای ما ایرانی‌ها اصلا مهم نبود؛ چون ما شیعه شده بودیم و کم و زیادشدن خلافت برای ما اهمیتی نداشت، اما در دوره مغول چون به مذهب تسنن گرایش داشتیم یک بحرانی در جامعه ما ایجاد کرد. جمع شدن آن بحران را صوفیه انجام دادند.

صوفیه؛ نوعی تساهل مذهبی برای حرکت مردم ایران از تسنن به تشیع

برای همین هم خانقاه اردبیلی که صوفی شیعی بودند مطرح شد، یعنی وقتی خلافت ضربه خورد، مردم ایران دیدند این خرافه بود و این خلیفه هیچی نیست. آرام آرام به قطب دیگر اسلام یعنی تشیع توجه کردند. این کار نمی‌توانست به صورت فکری و کلامی انجام شود، این کار باید با یک تساهل مذهبی صورت می‌گرفت. این تساهل مذهبی برای صوفیه است.

فرقه‌های صوفیه که خود خانقاه اردبیل هم یکی از آن فرقه‌ها هستند، آرام آرام از این تسنن به تشیع گرایش پیدا کردند. این تغییر گرایش دو قرن طول کشید. از فاصله 656 تا 906، تقریبا همان دوره مغول است، به مدت 250 سال ایران نه خلافت دارد و نه سلطنت.

صوفیه فقه نداشت لذا صفویه مجبور شد فقهای هله عراق و جبل عامل لبنان را به ایران دعوت کند

حفظ زمینه این فرهنگ را صوفی‌ها انجام دادند، البته وقتی صفویه روی کار آمد و نظام دینی مستقر شد، کم کم کارایی صوفیه کم شد، چون صوفیه فقه نداشتند؛ اندیشه‌ای هم که بتوانند با آن یک جامعه‌ای را اداره کنند نداشتند. صوفیه باید عمیق‌تر می‌شد، لذا صفویه مجبور شدند فقهای هله عراق و جبل عامل لبنان بخصوص محقق کرکی را به ایران دعوت کنند که اینها بتوانند در ایران حوزه‌های دینی رواج دهند.

کم کم تشیع صوفیان صفویه به تشیع فقاهتی تبدیل شد. سیر اینگونه داشته است، امامت جای خودش است، صوفیه جای خودش است، فقها هم جای خودش. این فضایی بود که باید شما از 500 سال تاریخ ایران یا ده موج یک تحلیل کلی پیدا می‌کردید و اگر وقت کردید فصل آخر کتاب بصیرت تاریخی را یک بار دیگر مطالعه کنید.

پایان
 
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار