طلحه و زبير از رجال با نفوذي بودند که زمان عثمان از بيت المال بهره بردند، طلحه از املاک شام خود روزي هزار دينار عايدي داشت و زبير وقت مرگ هزار غلام و کنيز باقي گذاشت.
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، محمدحسين رجبيدواني در ادامه جلسه نوزدهم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به بيان علل بروز انقلاب عليه عثمان پرداخت.
1. ظلم و فساد حاکمان خليفه
از همان تاريخ طبري فضاحتهاي حاکمان مشخص است. به عنوان مثال وليدبنعقبه جادوگري را به مسجد جامع کوفه آورده و او نيز در آنجا به شعبده بازي پرداخته بود. مسجد که محل عبادت است و جادو و شعبده در آن نهي شده است، توسط حاکمخليفه و امامجمعه و جماعت، هتک حرمت ميشود.
به او اعتراض کردند اما او قبول نکرد. يکي از اصحاب به آن جادوگر حمله کرد و او را کشت. وليد بسيار ناراحت شد و ميخواست آن شخص را بکشد، او را به زندان انداخت اما زندانبان او را فراري داد.
وليد يک بار براي اقامه نماز آمد، درحاليکه مست بود و نماز دو رکعتي صبح را چهارکعت خواند. به او اعتراض کردند، اما او با پررويي گفت: امروز آنقدر شنگول هستم که بخواهيد دو رکعت ديگر هم ميتوانم بخوانم! بعد هم حالش بهم هم خورد و در محراب نماز بالا آورد و بوي متعفن شراب همه جا را گرفت. انگشترش را از دستش در آوردند اما او نفهميد.
گروهي از رجال به اعتراض نزد خليفه آمدند، اما خليفه گفت: او منصوب من است و شما حق نداريد اعتراض کنيد. مردم نزد اميرالمؤمينن (ع) رفتند و حضرت فرمودند: براي شرابخواري دو شاهد کافي است در حالي که اينان تعداد زيادي هستند که گواهي ميدهند و آنچنان پافشاري نمودند تا خليفه مجبور شد وليد را عزل کند.
علي(ع) از اجراي حد به وليد هيچ ابايي نداشت
بايد حد بر او جاري ميشد اما خليفه نميخواست او را شلاق بزند. شلاق را در دست گرفتهبود و ميگفت: چه کسي ميآيد شلاق را از من بگيرد و وليد را حد بزند، يعني چه کسي چنين جرأتي دارد. اميرالمؤمنين به امام مجتبي (ع) فرمودند: حد را جاري کن. امام که جلو رفت آن خبيث به ايشان توهين کرد و امام مجتبي (ع) که تربيت شده علي (ع) است، ديد اگر بخواهد حد را جاري کند خشمش نيز در اين قضيه دخيل است، برگشت. خود اميرالمؤمنين شلاق را گرفتند و او را حد زدند چنان که از حال رفت.
متأسفانه اوايل انقلاب چيزهايي باب شده بود و کارهاي غلط و نسنجيده توسط برخي بزرگان باعث شد مفاسد در کشور تا اين حد رايج بشود.
علي (ع) چنان وليد را شلاقزد که او از حال رفت
حتي در نماز جمعه امام جمعهاي گفت: اگر درکنار خيابان فعل حرامي ديديد، حق برخورد نداريد، بلکه پارچهاي هم در مقابلش بگيريد تا ديگران نبينند! قبحش ريخت و بعد هم ميگفتند: براي شلاق زدن بايد به گونهاي زده شود که اگر کتابي زير بغلتان است نيفتد، يعني نوازش! اما علي (ع) چنان اين فرد را زد که او از حال رفت.
زماني بود تا مردي را با محاسن ميديدند، خلافکاران جا ميزدند، زنان بدحجاب حجابشان را درست ميکردند، کسي هم کاري نداشت، خودشان حساب ميبردند، اما الان طوري است که با وقاحت تو روي شما نگاه ميکند و روسريشان را هم مياندازند. بارها بچههاي ناهي از منکر را به زندان انداختند، در حالي که متخلف به راحتي در جامعه ميگشت. اينطور نبود که مفاسد مثل يک شبه شهرهاي بزرگ ما را بگيرد، بلکه کمکم اين اتفاقات افتاد.
حاکم جنايتکار خليفه در مصر، به راحتي خون مسلمانان را ريخته بود. خون مسلمان حرمت دارد و حد قتل مشخص است، اما او هر کس را که با سياست هايش مخالف بود، ميکشت. مردم به سراغ خليفه آمدند و اعتراض کردند اما او نه تنها به اعتراضات محلي نمينهاد، بلکه مردم را نيز تهديد ميکرد که شما حق نداريد به مسئولي که من قرار ميدهم اعتراض کنيد. مردم به سراغ بزرگان اصحاب آمدند تا آنها را واسطه کنند اما خليفه حرف آنان را نيز نپذيرفت.
مسائل اينچنيني زمان عمر پيش ميآمد، اما او نيز برخورد نميکرد
آيا زمان عمر چنين مسائلي وجود داشت؟ مسائل اينچنيني زمان عمر پيشميآمد و او نيز برخورد نميکرد. اگرچه شبگردي داشت كه شلاق به دست ميگرفت و با مفاسد برخورد ميکرد، اما اگر جايي هم کسي که خلاف شرع مرتکب شده و بايد مجازات ميشد از دوستان خودش بود کاري ميکرد که او مجازات نشود.
به عنوان مثال، مغيرهبنشعبهثقفي که دوست صميمي عمر و فرمانرواي بصره بود، خلاف شرعي مرتکب شد و 4 نفر هم شهادت دادند، اما عمر که نميخواست او سنگسار شود، پس از آنکه سه نفر شهادت دادند، عمر به نفر چهارم که زيادبنابيه بود، گفت: من فکر نميکنم تو کاري کني که يکي از صحابي رسول خدا از بين برود.
زياد فهميد که خليفه نميخواهد او اعدام شود و گفت: البته اين طور که آنها گفتند من نديدم. عمر نيز آن سه نفر را حد قذف زد و از آن ملعون دلجويي کرد. جايي ديگر داريم که عمر به صراحت به مغيره ميگويد تو آدم کارآزموده و با تجربهاي هستي اما از طرفي دچار فسق و فجوري.
خلفا درد دين نداشتند
عمر براي عوام آن روشها را بهکارميبرد، اما درباره خواص و دوستان، خدا و پيغمبر نميشناخت، کما اينکه گفتيم وقتي وليد آن جنايت را در حق مالکبننويره انجام داد، بايد اعدام ميشد اما ابوبکر اينکار را نکرد و عمر در آنجا که به ابوبکر اعتراض داشت که چرا با وليد برخورد نميکند و وقتي خود خليفه شد، فقط او را خلع کرد و کار ديگري با او نداشت. اين نشان ميدهد که اينها درد دين ندارند بلکه اختلافات سياسي دارند.
اين موارد تک و توک زمان عمر بود اما در زمان عثمان به وفور اتفاق ميافتاد.
2. چپاول بيت المال در زمان عثمان
عثمان به دو گروه رانتها و امتيازات فراوان ميداد:
1. بني اميه؛ صرف اموي بود کافي بودن تا آنها استفاده بيحدوحساب از بيت المال ببرند، البته در زمان عمر که بيت المال تأسيس شد تبعيضهايي بود اما در زمان عثمان اين تبعيضها اوج گرفت.
2. رجال سياسي با نفوذ؛ عثمان شخصيت بسيار منفي و بيربطي داشت، زورش به کساني ميرسيد که کسوکاري ندارند. هر چند از نظر معنوي درجات بالايي داشتند اما از آنهايي که از قبايل با نفوذ بودند حساب ميبرد و براي آنکه آنها برايش مشکل ايجاد نکنند، آنان را با دادن عطاياي فراوان از بيت المال راضي مينمود.
در منابع اهل تسنن (مروج الذهب مسعودي، نهج البلاغه ابن ابي الحديد، تاريخ يعقوبي و الامامه و السياسه ابن قطيبه دينوري) نمونههاي چپاول بيت المال در زمان عثمان نقل شده است.
علي (ع) عثمان را به حيوان شکم گندهاي تشبيه ميکند که همّي جز خوردن بيت المال نداشت
اميرالمؤمنين(ع) در خطبه شقشقيه وقتي خلفاي پيش از خود را به باد انتقاد ميگيرند، به عثمان كه ميرسند (اين را مسئولان ما ياد بگيرند که اختلاف 3 هزار ميلياردي پديد ميآيد و آبروي نظام ميرود اما عاملان آن هنوز آبرو دارند) در برابر تمام مفاسد عثمان دست بر روي مفاسد اقتصادي گذاشته و او را به حيوان شکم گندهاي تشبيه ميکند که همّي جز خوردن بيت المال نداشت.
حضرت ميفرمايند: «وقتي سومين آنها به خلافت رسيد، او و خويشان پدرياش چونان شتر گرسنهاي که علفهاي بهاري را ميبلعد، اموال خدا و بيت المال را غارت کردند» و نيز در جايي ديگر ميفرمايند: «اگر سر خود را ميبريد برايش بهتر بود تا اين اعمال را انجام ميداد.»
ابنابيالحديد: عثمان خمس غنائم شمال آفريقا را در شب عروسي به دختر و دامادش چشمروشني داد
ابنابيالحديدسني در شرح اين خطبه سند ميآورد که مروان حکم پسر عموي عثمان پس از آنکه دامادش شد عثمان دستور داد خمس غنائم هنگفتي که از شمال آفريقا آمده بود و قابل شمارش نبود به عنوان چشمروشني به اين عروس و داماد داده شود!
دختر ديگر عثمان به شخص ديگري به نام خالدبنوليد ابن عصي شوهر کرد. به حاکم بصره فرمان داد ششصد هزار درهم از بيت المال بصره به اينها اهدا کند.
يک سي و دوم اموال عبدالرحمنبنعوف هنگام مرگ، هشتاد و چهار هزار دينار طلا بود
طبق احکام اسلام مردي که ميميرد، اگر فرزندي نداشته باشد يک چهارم اموالش به همسر يا همسرانش ميرسد و اگر فرزند داشته باشد يک هشتم به همسر يا همسرانش ميرسد. عبدالرحمنبنعوف هنگام مرگش چهار همسر و تعداد زيادي فرزند داشت. به هر کدام از همسران يک سي و دوم ميرسيد (يک هشتم بين چهار زن تقسيم ميشود). منابع سني نوشتهاند: وقتي مرد و اموالش تقسيم شد به هر زن او هشتاد و چهار هزار دينار طلا رسيد! او وقتي مرد هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت.
طلحه از املاک شام خود روزي هزار دينار عايدي داشت و زبير وقت مرگ هزار غلام و کنيز باقي گذاشت
طلحه و زبير از رجال با نفوذي بودند که در زمان عثمان بسيار از بيت المال بهره بردند. عثمان بسيار از آنها ميترسيد. وقتي اينها در جريان جنگ جمل کشته شدند و ميخواستند اموالشان را تقسيم کنند، طلحه فقط از املاک شام خود روزي هزار دينار عايدي داشت و کاخ عظيمي در بصره داشت که مقصودي مورخ قرن چهارم ميگويد من کاخ او را در بصره ديدهام و آن را وصف ميکند. زبير وقت مرگ هزار غلام و کنيز باقي گذاشت و املاک و درهم و دينارهاي فراوان ديگري هم داشت.
شمشهاي طلاي طلحه را براي تقسيم بين وراث با تبر تکه ميکردند
شمشهاي طلاي طلحه را با تبر تکه ميکردند و بين وراث او تقسيم ميکردند. فتنه جمل پيش آمد؛ زيرا حضرت علي (ع) ميخواستند همه اين اموال را به بيت المال بازگردانند. حضرت اموال عثمان را مصادره کردند. او چند ده اسب در طويلهاش داشت. صد و پنجاه هزار دينار طلا و يک ميليون درهم نقد در منزلش داشت که مصادره گرديد.
يعلبناميه که از طرف عثمان فرمانرواي يمن بود به قدري بيت المال را چپاول کرده بود که برايش ميصرفيد که هزينه حمل و نقل، خورد و خوراک و تسليحات بيست هزار نفر از پيمانشکنان را که از مکه به بصره ميرفتند، تأمين نمايد!
3. قلع و قمع اصحاب برجسته رسول خدا (ص)
با اصحاب پيامبر برخوردهاي تندي شد. وليدبنعقبه پس از آن خيانتي که کرد و به پافشاري علي (ع) خلع شد. سعيدبنعاص پسرعموي عثمان فرمانرواي کوفه شد. اندکي که گذشت چنان به قريشي بودن و اموي بودن خود فخر ميفروخت که عکسالعمل برخي اصحاب پيامبر را برانگيخت.
افرادي چون مالک اشتر، عمروبنحمقخزاعي، زيدبنسوهانعبدي، به او اعتراض کردند. او نيز به فرمان خليفه آنها را به شام تبعيد نمود. آنها در برابر معاويه نيز ساکت نبودند و با معاويه هم مقابله کردند و لذا باز به دستور خليفه به کوفه بازگردانده شدند، البته اين بار تحت نظر بودند.
عثمان و بدترين رفتارها با صحابي بزرگ رسول خدا(ص)
اين مواردي است که مفاسد عثمان خيلي رو نشده بود. بدترين رفتارها با صحابي بزرگ رسول خدا، ابوذر صورت گرفت. پيامبر درباره او فرموده بودند: «آسمان سايه نيفکنده و زمين گسترده نشده زير پاي راستگو تر از ابوذر» و در جاي ديگر فرموده بودند: «ابوذر تنها زندگي ميکند و تنها ميميرد و تنها محشور ميشود.»
ابوذر آدمي نبود که در برابر خلافهاي خليفه ساکت بماند. به خليفه اعتراض کرد که اين کاخ چيست که ساختي؟ اگر از اموال مردم است که گناه بزرگي است و اگر از مال خودت باشد، اسراف است. خليفه برنميتابيد تا اينکه اعتراضش را علني کرد و خليفه او را به نزد معاويه تبعيد کرد و به معاويه دستور داد بر او سخت گيرد.
شيعيان پاک لبناني امروز يادگار روزگار تبعيد ابوذر به آن خطه هستند
عده زيادي در شام تحت تأثير او قرار گرفتند و شيعه شدند. شيعيان پاک لبناني امروز (جبل العامل) يادگار روزگار تبعيد او به آنجا هستند. وقتي معاويه متوجه ماجرا شد به خليفه نوشت که اگر ابوذر در شام بماند اين خطه را تباه خواهد کرد و آن را از دست خواهي داد.
ابوذر و اعتراض به حضور يك يهودي در كنار خليفه
خليفه براي معاويه نوشت ابوذر را بر شتر بيجهاز چموشي سوار کن و يک سره تا مدينه بتازان. مورخين گفتهاند: وقتي ابوذر به مدينه رسيد گوشتهاي ران او ريخته بود و به شدت مجروح بود، اما او جا نزد، با همان وضع وارد دربار عثمان شد و ديد کعب الاحبار که تا ديروز يهودي بود در کنار خليفه نشسته است.
ابوذر دوباره اعتراض کرد. کعب الاحبار گفت: تو حق نداري با خليفه مسلمين اينگونه سخن بگويي. ابوذر با عصايش بر سر کعب الاحبار زد و گفت: تو که تا ديروز يهودي بودي بايد به ما بگويي که چه کنيم؟! خليفه ناراحت شد و قسم خورد تو را به بدترين جاي ممکن تبعيد ميکنم و چون از پيامبر شنيده بود که او صادقترين افراد است، از خودش پرسيد که بدترين جا کجاست؟ ابوذر گفت: ربذه و عثمان دستور داد او را به آنجا تبعيد کنند و گفت هيچ کس حق ندارد به بدرقه او برود.
ابوذر به حدي لياقت پيدا کرد که امیرالمؤمنین او را برادر خود ناميد
اميرالمؤمنين وقتي شنيدند اين مرد بزرگ الهي تبعيد ميشود به همراه حسنين عليهم السلام، عمار ياسر و چند نفر ديگر به انتظار ابوذر به بيرون از مدينه رفتند. ابوذر وقتي ايشان را ديد، دست حضرت را بوسيد و گريست و گفت من هر گاه شما و فرزندانتان را ميبينم به ياد ظلمهايي که بعد از پيامبر بر شما روا شد ميافتم و نميتوانم خود را از گريستن در مظلوميت شما حفظ کنم. حضرت نيز او را در بغل گرفتند و از او تقدير نمودند و سفارشهايي به او نمودند و به حسنين فرمودند: عموي خود را در آغوش بگيريد و با او خداحافظي کنيد؛ يعني ابوذر به حدي لياقت پيدا کرده که حضرت او را برادر خود مينامد.
کیفیت کفن و دفن ابوذر
در تبعيد ابتدا همسرش از دنيا رفت و سپس خودش بر اثر بيماري رحلت کرد. به دخترش گفت من به زودي از دنيا ميروم و حبيبم رسول خدا به من فرموده که چگونه از دنيا خواهم رفت. بر سر راه برو، گروهي از مردان خدا از کوفه به مدينه ميروند، به آنها بگو ابوذر، صحابي رسول خدا، از دنيا رفته است. آنها به امر کفن و دفن من خواهند پرداخت و همين هم شد. سرپرست اين گروه مالک اشتر بود.
درحقيقت عثمان صحابي بزرگ رسول خدا را کشت. اين قضيه بسيار اثر گذاشت. يکي ديگر از اصحاب بزرگ رسول خدا عمار ياسر بود که پيامبر او را ملاک تشخيص افراد مردد در شناخت حق و باطل خوانده بودند. پيامبر فرموده بودند: «عمار را گروه سرکش طغيانگر ميکشند»، يعني هر جا عمار هست حق است و مقابل او جبهه باطل.
عثمان به شدت از عمار كينه داشت
پيامبر بسيار عمار را دوست داشتند، اما عثمان به شدت از او کينه داشت. اين کينه به زمان پيغمبر بر ميگشت. زمانيکه مسجد پيغمبر را ميساختند، خود پيامبر در ساخت مسجد کمک ميکردند، اما عثمان تنپرور درگوشهاي در سايه نشسته بود و نگاه ميکرد. عمار نيز بسيار تلاش ميکرد و بيش از توان خود کار ميکرد. او به عثمان اعتراض کرد که پيامبر خدا اين چنين مشغول کار است و تو بيکار نشستهاي؟!
عثمان توهين تندي به عمار کرد. پيامبر شنيدند و فرمودند: به عمار چه کار داريد او شما را به کار خير دعوت ميکند و شما چنين برخورد ميکنيد و همان جا فرمودند: عمار را گروه سرکش طغيانگر ميکشند. از همانجا عثمان کينه عمار را به دل گرفت.
وقتي جنايات عبداللهبنسرح در مصر از حد گذشت و عثمان به اعتراض مردم جواب نداد، مردم دست به دامان عمار شدند و به او گفتند: تو که صحابي با سابقه رسول خدا هستي نزد خليفه برو و با او سخن بگو. عثمان تا ديد عمار به عنوان سخنگوي معترضين آمده است خود به عمار حمله کرد و او را به شدت مضروب ساخت.
عمار بيهوش شد و بر اثر اين ضربات دچار بيماري شد که تا پايان عمرش اين بيماري او را آزار مي داد و قصد داشت او را نيز مانند ابوذر تبعيد کند که با ايستادگي اميرالمؤمنين نتوانست.
عمار وابسته به بني مخزوم بود. آنها نيز که از سياستهاي عثمان به جان آمده بودند از او حمايت کردند و لذا عثمان ترسيد و او را تبعيد نکرد. اما مضروب شدن او را مردم ديدند و به شدت براي عثمان بد شد.
مورد ديگر، عبداللهبنمسعود بود. او از اصحاب باسابقه پيامبر بود. وي در زمان حاکميت وليد مسئول بيت المال کوفه بود. ميخواست جلوي چپاولهاي حاکم کوفه را بگيرد، اما او زيربار نميرفت. به خليفه اعتراض کرد اما خليفه گفت تو حق نداري مقابل حاکم من بايستي و او را عزل کرد! و او هم در برابر عثمان ايستاد.
عثمان دستور داد او را بزنيد. او را زدند و بر اثر ضربات دندههاي او شکست و بر اثر همين ضربات از دنيا رفت. انتشار اين خبر در بين مردم بسيار او را از نظرها انداخت.
اين گونه رفتارها خشم مردم را برانگيخت و اعتراض و خروشي در نقاط مختلف ايجاد شد حدود سيصد نفر از مصر به سرپرستي محمدبنابيبکر و دويست نفر از کوفه به سرپرستي مالک اشتر و صد نفر از بصره به سرپرستي حکيمبنجبلهعبدي (از اصحاب پيامبر) به مدينه آمدند. به رزمندگان هم نامه نوشتند که جنگ ها را رها کنيد، جهاد اصلي مبارزه با خليفه است.
حرف اينها اين بود که خليفه سياستهاي غلطش را کنار بگذارد و افراد صالح را روي کار بياورد. اما خليفه قبول نکرد و گفت من صاحب اختيار شمايم و جانشين رسول خدا هستم و هر کار بخواهم ميکنم. اما مردم کوتاه نيامدند. به مردم مدينه دستور داد معترضين را از مدينه بيرون کنند اما مردم مدينه هم به دفاع از او نيامدند.
چه کساني در تهييج و تشويق مردم مدينه مؤثر بودند؟
يکي از افرادي که در تحريک مردم بسيار نقش داشت عايشه بود. عايشه به شدت با عثمان مشکل داشت و دليل آنهم کم کردن حقوق عايشه از بيت المال بود.
عايشه چنان از عثمان نفرت داشت که اسم او را هم بر زبان نميآورد. به او نعثل ميگفت. نعثل ناسرايي است به معني پيرمرد خرفت و نادان. ميگفت: اين نعثل را که سنت پيامبر را از بين برده از خلافت پايين بکشيد و او را بکشيد.
عايشهاي كه از عثمان نفرت داشت، چرا خونخواه عثمان شد؟
امروز از منابع اهل سنت بر ميآيد که عايشه از عثمان نفرت داشت و دعوت به قتل او ميکرد اما همين عايشه خونخواه عثمان ميشود و فتنه جمل را برپا مي کند.
طلحه و زبير که از رجال با نفوذ بودند و از قبل سياستهاي عثمان به الاف و الوفي رسيده بودند وقتي ديدند آخر کار عثمان است، براي آنکه موقعيتي پيدا کنند با انقلابيون همراه شدند. راه ورود به خانه عثمان که نهايتاً به مرگ او منجر شد را اينها به مردم نشان دادند.
عمربنعاص از محرکين جدي مردم عليه عثمان بود
عمربنعاص، فاتح مصر و فرمانرواي عمر در مصر بود، او دلبستگي خاصي به مصر داشت، اما عثمان او را عزل کرده و برادر رضاعياش را به جاي او گذاشته بود به همين جهت کينه عثمان را به دل داشت. عمر و عاص هم از محرکين جدي مردم عليه عثمان بود.
تا اين لحظه عثمان هيچ کاري با اميرالمؤمنين نداشت، حتي سابقه برخورد بد با ايشان را نيز داشت. اما ديد ديگر کسي نيست که به داد او برسد و لذا دست به دامان حضرت شد و از ايشان کمک خواست.
در اين موقع حضرت را خواست. وقتي حضرت آمدند عثمان با پررويي ار حضرت گلايه ميکند که تو به ابوبکر و عمر مشاوره ميدادي و با آنها همکاري ميکردي، اما با من هيچ همکاري نداري. حضرت به او گفتند تو خود نخواستي، تو پشتت را به بني اميه گرم کرده بودي و با من کاري نداشتي.
عثمان از حضرت کمک خواست و حضرت فرمودند: مردم حق دارند، حاکماني را قرار دادهاي که به مردم ظلم ميکنند، تو هم از آنها حمايت ميکني. اگر ميخواهي من وساطت کنم بايد تعهد کني رفتارت را عوض کني و اين حاکمان فاسد را برداري و افراد صالحي که مردم ميپسندند را حاکم کني. آنگاه من هم در جمع مردم حاضر شده و آنها را قانع ميکنم که برگردند.
عثمان پذيرفت، حضرت به او گفتند: بايد به مسجد بيايي و جلوي مردم اعلام نمايي. آمد و شروع به گريه و استغفار کرد و قول داد که اوضاع را اصلاح کند. براي نشان دادن حسن نيتش هم به مصريان گفت من عبداللهبنسرح را بر ميدارم. شما که را ميخواهيد؟ گفتند: محمدبنابيبکر. گفت: من هم او را حاکم ميکنم و براي او حکم هم نوشت. اميرالمؤمنين نيز ضمانت او را کردند و از مردم خواستند تا برگردند.
مردم پذيرفتند و بازگشتند و با رفتن آنها مروان به عثمان گفت: اين چه کاري است که کردي؟ وقتي به خواستههاي آنان تن دادي، فردا ياد ميگيرند تا کوچکترين مسئلهاي پيش بيايد از اين حربه استفاده ميکنند و به قدري در گوش او خواند تا خليفه بيوجود شب بعد به مسجد آمد و با داد و بيداد به مردم گفت: حرفهاي ديروز مرا فراموش کنيد.
من خليفه هستم و هر کاري ميکنم درست است و کسي حق ندارد بر ضد نظرات من حرفي بزند. اميرالمؤمنين نيز که اين برخورد او را ديدند، فرمودند: من ديگر هيچ کاري با او نخواهم داشت.
عثمان به تحريک مروان به عبداللهبنسرح نامه نوشت که انقلابيوني که به مصر برميگردند را دستگير کن و سران آنها به خصوص محمدبنابيبکر را بکش! شتر خود را نيز به پيک داد تا با سرعت پيغام را به حاکم مصر برساند. در راه انقلابيون شتر خليفه را ديدند و شناختند و به آن فرد مضنون شدند. او را گرفتند و بازرسي کردند و نامه خليفه را ديدند و گفتند: اين خليفه درست شدني نيست و برگشتند و کوفيان و بصريان را هم مطلع کردند تا به مدينه بازگردند.