گروه علمی «خبرگزاری دانشجو»؛ حسین میرزایی دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت، تحلیلگر و فعال رسانه ای؛ تخصیص منابع کمیاب در بهینهترین حالت به خواستهها و نیازهای متعدد و بی پایان، تعریفی پرکاربرد برای علم اقتصاد است. نیک میدانیم که انسانها نیازهای بیشماری دارند که لزوماً آنها را درخواست نمیکنند و به اصطلاح آنها را تقاضا نمیکنند.
به نظرم رسید بررسی کنیم که آیا در وضعیت فعلی، پرداختن بیش از پیش به علوم انسانی و حرکت به سمت تحول در این علوم، نیاز امروز ماست یا به واقع به مرحله تقاضا رسیده است.
در بیان جایگاه و تعریف مدیر، با مراجعه با کتب تئوری مدیریت، با این مفهوم مواجه میشویم که مدیریت کار کردن «با» یا «به وسیله دیگران» است؛ از اولین کارهایی که یک مدیر برای انجام وظایفش باید به انجام برساند، این است که با توجه به وظایفی که از جانب خودش و سیستم بر عهده دارد، برنامهریزی کند؛ پس از برنامهریزی معمولاً مراحل سازماندهی، بسیج امکانات و منابع، هماهنگی، هدایت و در نهایت نظارت و کنترل طی میشود.
مدیر با پیش بینی و ارزیابی آینده، توان و امکانات لازم را برای واکنشهای مناسب در برابر رویدادها، در راستای دستیابی به هدف آماده می سازد؛ در این راستا، مدیر نخست باید طرحی از اقدامات و فعالیتهایی را که باید انجام شوند، تهیه کند. این طرح، هم باید نتایج را پیش بینی کند و هم مسیر فعالیتهایی را که باید دنبال شود، مراحلی که باید پشت سر گذاشته شود و سرانجام روشها و راههای انجام کاری را که باید صورت گیرد، روشن سازد. از اقدامات ضروری که مدیر برای برنامهریزی در امور مختلف داخلی و خارجی باید بدان توجه نماید، در نظر گرفتن وضع موجود است؛ او می خواهد بداند آوردههایش چه میزان میتواند وی را بر گرفتن تصمیمات بعدی مصمم کند.
بسیاری از صاحبنظران معتقدند قرن بیست و یکم، قرن نیروی انسانی است، بنابراین زمانی که صحبت از عملکرد بالا و خروجی مطلوب به میان میآید، باید به سازمانهایی فکر نمود که دانش محور هستند؛ این سازمانها دارای مزیت رقابتیای هستند که عامل اصلی آن، فکر و تعقل و درک آنها از سیستم و فضای محیط و پیشنیه آینده آنهاست، چیزی که چنانچه وجود ماهوی نداشت، در عصر توسعه کامپیوترها و فناوریهای نوین، جایی برای خودنمایی انسان نمیگذاشت.
آنچه برای تحقق نسبی تمامی اهداف مدیر حائز اهمیت است، تعامل متعادل و منطقی متقابل نیروها و مدیر است. حال با این اوصاف، بیاییم و سیستم را جامعه اسلامی خودمان تعریف کنیم؛ نیک مبرهن است حداقل چیزی که مورد احتیاج است، شناخت از این سیستم است. ما برای مدیر این جامعه اسلامی با رسالتهای خطیرش نیاز داریم که به سمت آگاهی جمعی حرکت کنیم؛ این آگاهی جمعی باید در جهت تحقق اهداف و رسالتهایی باشد که بر دوش جامعه نهاده شده است، بنابراین برای اداره چنین سیستم پیچیدهای با اهداف متعالی که یا خود برای خودش تعریف کرده یا ارزشهایی که بدانها پایندیاش را اعلام کرده است و یا انتظاراتی که دیگران از آن دارند، بیش از پیش به هر آنچه در باب مدیریت سیستم بیان شد، احتیاج است.
حال این سوال مطرح میشود که آیا با توجه به آنچه اکنون در دامان نظریات و تئوریهایی که بر تخته سیاه دانشکدههای علوم انسانی نگاشته شده است، میتوان به پای میز عمل گفتههای بالا رفت یا خیر؟
دگرگونی تئوریهای غیربومی
از رهنمودهایی که رهبر انقلاب در دیدار ماه رمضان سال گذشته به دانشجویان دادند، تاکید بسیار بر مطالعه تاریخ و مطالعات عمیق عرفانی و فلسفی بود.
با توجه به اینکه در دهه چهارم انقلاب که به نام دهه «پیشرفت و عدالت» نامگذاری شده است، قرار داریم، نیاز به درک موقعیت ویژهای است که امروز برای ما در منطقه و در سطح جهان، هم از حیث تئوریک و هم از جنبه اداره اجتماع بیش از پیش احساس میشود.
باید علاوه بر آنچه خود بدان محتاجیم، بدانیم که دیگران نیز از ما چه میخواهند و این از آن جهت است که رسالت انقلاب اسلامی ما، چیزی فرای مرزهای ایران اسلامی است و بارها از جانب رهبران انقلاب اسلامی، از تفکر جهانی فعالانه سخن به میان آمده است.
از سوی دیگر رهبر انقلاب، سالهاست مفاهیم و کلیدواژههایی نظیر جنبشنرمافزاری، مهندسی فرهنگی، الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت، تمدن بینالمللی اسلام و تحول در علوم انسانی و حوزوی را در این باب تکرار میکنند؛ حال اگر بخواهیم بر روی تحول در علوم انسانی بیشتر دقیق بشویم، میدانیم که آنچه در جوامع غربی از آن به تئوری یاد میشود، در واقع مدل نمودن تجربیات و افکار یک اندیشمند یا متفکر در قالب عباراتی است که پایه و اساس ایدهها و استنباطهایی است که بر مبنای آنها تصمیمات و رویکردها اتخاذ میشوند.
پر واضح است مغز یک متفکر غالباً در حیطه مسائل درون منطقه، بوم و جغرافیایی اقدام به نظریه و تئوریپردازی میکند که با مسائل آن درگیر بوده و درون آن زندگی کرده است؛ در واقع به دنبال حل آنچه مردمان آن عصر و مکان بدان محتاج بوده اند، به دادن فانوسی برای تعقل و روشن کردن همان راه در همان دوره به دست اندیشمندان و متفکرین همان دوره اقدام کرده بودند، بنابراین میتوان بر این فکر غالب در جامعه ما، که هر آنچه در غرب مستند شده است، تجربیاتی است که بر مبنای آنها جوامع پیشرفته گام برداشتهاند و نتیجه گرفتهاند، پس به راحتی میتوان این مستندها را در پیشروی قرار داد و رو به جلو گام برداشت، نقد جدی وارد کرد.
همین افکار و نگرشها هستند که در نهایت منجر به تصمیم و عمل میشوند. امیرمومنان علی علیه السلام میفرمایند: مراقب افکارت باش که گفتارت میشود، مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود، مراقب رفتارت باش که عادتت میشود، مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود، مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود.
این است که پس از مدتی با مفاهیم و ارزشهایی در جامعه مواجه میشویم که اساساً همخوانی ندارد با آنچه در دین و سلوک فردی و اجتماعی ما بر آن صحه گذاشته شده است و به نوعی آن را در قالب سبک زندگی، فرهنگ، الگوی اجتماعی و مفاهیمی از این دست به ما نشان دادهاند.
اهمیت این موضوع بدان اندازه است که جمیع آنچه گفته شد، نگاه، تعریف و قالبی از انسان در اذهان شکل میدهد که پس از آن با انسانی روبرو هستیم که نقابش برای نگریستن و اندیشیدن و هر چه هست از تفکر و جنس آن آغاز میشود و آن هم از نوع شناختی که انسان از نوع خود انسان دارد.
آنچه امروز انسان را در بند کشیده است، بازی دادن ارزشهای الهی و والای یک موجودی که رأس الخلایق است، در مصنوع دست وی که سازمان نام گرفته است، پس تحول در نوع نگاه و بالا آوردن انسان با آن همه ارزشهای و شئون والایی که در عالم برایش تعریف کردهاند از مفاهیم خردی که وی را به بند میکشند و این خود آغاز حرکتی برای دگرگونی تئوریهای غیربومی است.
الگویی متفاوت
یکی از اتفاقاتی که روند تاریخ نشان داده است، به بن بست رسیدن همین تئوریها و مبناهای استنباط و نگاه به پدیدهها در غرب و در کل جوامعی است که به سمت تئوریزه کردن همه مسائل، چه مادی و چه معنوی گام برداشتهاند.
با کمی توجه میبینیم در دههها و سدههای مختلف هر آنچه در روابط سیاسی میان کشورها و در داخل کشورها، تحولات اقتصادی، سیلابسها و عناوین درسی و رسانههای شخصی و وابسته به دولت میبینیم، برخاسته از همین الگوهایی است که بر مبنای همین نگرشها مدون شده است.
امروزه پس از تحولات و انقلابها و خواستههای مردم مبنی بر دگرگونی شرایط کنونی، طبعاً انتظار میرود باز هم تئوریها و سبکهایی نو برای زندگی مردم دنیا ارائه شود، در حالی که اکنون همه نگاهها به سمت الگویی متفاوت است.
بنا را بر این نداریم در کلام اول بگوییم مردم دنیا تشنه این هستند که از آبشخور فکری ما سیراب گردند. اما اگر با نگاه مدیریت بازاریابی هم بخواهیم بگوییم، خواهیم گفت که بازاری در دنیا ایجاد شده است که کالای آن نه این جنسهای لوکسی است که دیگران دارند و ما نداریم، کالای آن متاعی است که میشود با آن هم از این دنیا بهرهمند شد، هم فردی و هم اجتماعی سالم و آرام و به دور از تشویش و اضطراب و ظلمها داشته باشند و هم در نهایت پس از بهره حداکثری از این دنیا، به شرایطی مطلوب در دنیای جاودان نیز دست پیدا کنند که مورد مشترک اعتقادی در میان ادیان گوناگون است و در کل به مطلوبیتهای یک رشنال من دست پیدا کرد.
باید به یقین برسیم که دنیا از ما انتظار دارد؛ انتظار ارائه الگو، الگویی برای حکومتداری، برای زندگی، برای بندگی، برای سیاست و هر آنچه امروز از نقاط ضعفی است که غرب با آن دست و پنجه نرم میکند تا به دنیا ثابت نماید علاوه بر پیشرفته بودن، خوشبخت نیز هستیم.
خط سیری که باید به سمت تحقق آن گام برداریم، این است: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، کشور اسلامی، تمدن بین المللی اسلام.
شاید بشود گفت زمانی اندک داریم تا به مرحله نهایی، یعنی تمدن بینالمللی اسلام دست پیدا کنیم؛ با توجه به اینکه تفکر پوستهای دارد، میشود فرهنگ و آن پوستهای دارد، میشود تمدن و تمدن ما، تمدن اسلام است؛ اسلامی که بحق ادعای خویش را ثابت کرده است که برای تمامی شئون زندگی بشر پاسخ دارد و راهکار و الگو.
امروز ما علوم انسانی را در کشور میخواهیم، اسلامیاش را هم میخواهیم. این تفکر به نظرم از عمق کمی برخوردار است که چنانچه قال الصادق (ع) و قال الباقر (ع) را بیاوریم در لابه لای این علوم، آنها را اسلامیزه کردهایم و به آب طهارت اسمای مطهر در چنین فضاهایی که غرب واقعاً با آن جلو آمده است و هر چه دارد بر مبنای آنها بنا نهاده و دنیا را با نظم و نسقی مطابق میلش چیده است، بخواهیم بگوییم علوم اسلامیه در فضای آکادمیک و حوزوی ما جاری شده است و نگرانی از حیث تدوین الگو و گام برداشتن برای تحقق تمدن بینالمللی اسلام وجود ندارد. آری؛ موضوع پیچیدهتر از اینهاست.
جرات علمی
ما چه در فضاهای علمی، چه در فضاهای تربیتی و رسانهای، چه در فضای سیاستگذاری و نیز در فضای علم به جرأت احتیاج داریم؛ جرأتی که انبیای الهی و در رأس همه، رسول خدا (ص) و ائمه هدی علیهم السلام به ما آموختهاند که در برابر سرکشیها، قد علم کنیم و ابراز مخالفت خود را بیان بداریم.
باید در این فضا با تأسی بر سیره آن بزرگان دین و بشریت، خللها را اولاً شناخته، پس از بررسی و تعمیق آن را به نحو احسن در فضای نخبگانی و گفتمانی مطرح و ضمن ارائه راهکار، از آن دفاع کنیم؛ ما نیاز به جسارتی داریم که در فضای کنونی دانشگاه و جامعه و فضای کنونی دنیا، صدا برآوریم که ما نیز حرف داریم. آنقدر اما و اگر و انتقاد مستدل بیاوریم و در پس آن من گفتهایی مطرح نماییم که تا کی بشریت باید به دنیال نظریاتی که چنانچه تبارشناسی نماییم، چیزی نبوده جز فراهم کردن بستر برای تمتع بیشتر غرب از دنیایی که باز هم زاییده و خلق شده تفکر علوم انسانی آنهاست، پیروی و حرف شنوی داشته باشد؟
زمانی سرمایه را مبنا قرار دادند، زمانی اصالت انسان را، زمانی اصالت سازمان را، زمانی حذف برای ماندن و تنازع برای بقا و برای هر زمانی یک یا چند تئوری را آیهیثابت کتب و رسانههاشان قرار دادند و آن چنان بر مویدات آن مهر «قبول است» کوفتند که در کلاس تئوری مدیریت در دانشگاه مادر ما میآید و میگوید: خوب غرب آمده و تجربیاتش را مستند کرده است. چه کسی به خود اجازه میدهد بگوید غرب اشتباه رفته است!؟ خوب همه میبینیم غرب دارد جلو میرود و امروز بسیار پیشرفته است. حال در یکی از موضوعات، بحث بر سر این شد که این تئوریها که بالا و پایینش پنجاه، کم و بیش، هستند، انسان را در چه ظرفی در نظر میگیرند؟
پاسخ این بود که ما انسان را در ظرف سازمان در نظر میگیریم؛ سوالی مطرح میکنم، چنانچه مبنای یک سازمان فرض کنید دامپینگ و قطع روزی دیگران باشد، موسسهای مالی و اقتصادی با سرمایهای هنگفت باشد که سعی دارد با سودهای بالا شرکتها و کشورهای مختلف را بر زمین بزند، سازمانی و نظامی باشد که بخواهد زنان و مردان بی گناه را به خون خودشان در خاک بشوید و هزاران ضرری که به محیط زیست و طبیعت الهی میزنند تا فقط و فقط بهره مادی خویش را فزونی بخشند، چه کسی پاسخگوی نتایج این تئوریهاست؟ اصلا چه کسی میفهمد و فهمیده است که هر چه میکشیم از این تئوریهاست؟
مگر نداریم که یا ایها الذین آمنوا علیکم أنفسکم!؟ مگر نباید انسان را در ظرف ارزشهای انسانیاش که ودیعه خدا هستند، در نظر گرفت؟
بنابراین جرأت و جسارت علمی از آن جمله ابزارها و رهتوشههای بنیادینی است که برای قدم نهادن در راه تحول در علوم انسانی بدان محتاجیم.
نتیجه
در نهایت پس از دستیابی به ضرورتهای رفتن به سمت تحول در علوم انسانی، باید ابراز داشت امروز به جوانان با شور و نشاط، متدین، صاحب اندیشههای ناب دینی و بومی احتیاج است تا در وهله اول بگویند: «گر بت شکن رفت، تبرها باقیست» و با تبر قلم و اندیشه به سراغ بتهایی بروند که در فضای فکر و اندیشه برای ما تراشیدهاند و این را دائماً از سنین ابتدایی به ما آموختهاند که لاجرم باید تمکینشان کرد، چرا که قبلیها چنین کردهاند و حاصل آن برایشان توسعه و پیشرفت بوده است.
در رد این گفته، خدای متعال در آیه 170 سوره بقره فرمودند:
وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ؛
و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است، پیروى کنید، مىگویند نه، بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروى مىکنیم؛ آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمىکرده و به راه صواب نمىرفتهاند (باز هم درخور پیروى هستند)...؟ پس لزومی ندارد آنچه پیشنیان بدان منوال و در آن راستا گام برداشتهاند، بدون کم و کاستی ما نیز جا پای آنها بنهیم و تبعیت بی چون و چرا داشته باشیم.
جریان ساز باید بود، نه تابع جریان. امروز در باب علوم مختلف، بخصوص علوم انسانی مسئلهمحوری، بومی کردن، مبتنی بر نیاز و کاربردی نمودن، اسلامی سازی و تولید علم از کارهایی هستند که بر ماست در راستای تحقق آنها بکوشیم و تولید ادبیات و محتوا نماییم و آنها را بر سر دست بگیریم و به سراسر عالم نشان دهیم که اینها را در سایهسار اسلام و تعالیم آن بدست آوردهایم.
نتیجه اینکه تحول در علوم انسانی و تدوین الگویی برای اداره خویشتن، کشور و دنیا، دیگر یک نیاز نیست، تقاضا است و پرداختن به آن شایدی نیست، بلکه بایدیست.
به قول معروف: بشود!!!!!!