کد خبر:۲۱۸۲۰۹
وبلاگ «حیدریم»

آزادی، آزادی، آزادی

آنچه از معانی بومی و تاریخی آزادی در فرهنگ ما بر می‌آید و نیز از آموزه‌های الهی، آزادی یا حریت دو ساحتی است. یکی بیرونی و دیگری درونی. آزادی بیرونی که به رستن از بندگی غیر و نهی اطاعت از بشری غیر ماذون از جانب خدا یا‌‌ همان «طاغوت بیرونی» راجع است بخش موکَدی از دین ماست. آزادی درونی نیز که به رستن از تعلقات قلبی و خواهش‌های نفس امَاره یا‌‌ همان «طاغوت درونی» اشاره دارد هم کم اهمیت‌تر از آزادی بیرونی نیست و با آن ملازم است.

فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین به روز رسانی وبلاگ «حیدریم» چنین آمده است: کلمات در زبان یک فرهنگ، سنگرهای آن فرهنگ‌اند و معانیِ درون این واژگان، به مثابه سربازانی حافظ حریم آن فرهنگ. اگر معنای برخی کلمات ارجمند در یک فرهنگ تغییر کند کلّیت آن فرهنگ دچار دگرگونی خواهد شد. حتی مشاهده شده که با ورود تنها یک مفهوم کلیدی به یک زبان، فرهنگ ملتی دچار تغییر شده است. نمونه کامل این مدعا کشور اندونزی است که با ورود تنها واژه کلیدی «الله» به زبان مردمانش توسط بازرگانان مسلمان، دین آن سرزمین دگرگون گشت و اسلام بر جای آن نشست. اگر اینچنین است، روندی عکس این هم در مواجهه مسلمین با تمدن مدرن محال نخواهد بود.

متاسفانه در اثر برخورد منفعلانه فرهنگ ما با غرب مهاجم و البته زیرکی روشنفکرانی که مترجمان غرب بودند و هستند، امروزه شاهد تصرف بعضی سنگرهای زبانی (دالّ‌های کلیدی) جبههٔ خودی توسط سربازان (معانی) دشمن هستیم. در این شرایط فرهنگ دشمن در حفاظ سنگرهای خودمان به روی فرهنگ ما آتش گشوده و از همین رو مقابله با آن هم بسیار مشکل است. از این دست می‌‌توان به دال‌های کلیدی‌ای چون «علم» که به تصرف معنای درون واژهٔ Science درآمده و «ملّت» که پذیرای معنای Nation شده و معنای سابق را از دست داده اشاره کرد. 
 
دالّ کلیدی آزادی که موضوع چهارمین نشست اندیشه‌های راهبردی با حضور امام خامنه‌ای بود هم یکی از قربانیان قاعدهٔ فوق است. واژهٔ آزادی ظرفی است که معانی و مفاهیمی متفاوت و بعضاً متضاد را در خود جای داده. باز بودن دروازه این واژه برای دخول معناهای متفاوت و وجاهت تاریخی آن در زبان فارسی، آز ِ روشنفکران غربزده‌ را چنان انگیخته که با انباشت آن با معنایی غیر و کاملا متضاد با معنای هزار و اندی ساله‌اش، به سان انگلی از داشتهٔ تاریخی این واژه ارزتاق می‌کنند. شاید هم مقصود جماعت روشنفکر وابسته از چنین تقلبی، یعنی اشباع تدریجی واژه آزادی با آن معنای غیر و مکیدن از وجاهت آن واژه، زایل کردن اعتبار این مفهوم ارزشمند و هویت بخش بوده تا ما آسان‌تر دست از آزادی خود شسته و چون آنان به اسارت غرب درآییم. الله اعلم. 
 
و اما آن معنای غیر چیست؟ با ظهور دوران متجدد و ارتباط فرهنگی میان ایران و غرب، دو واژه در برگردان فارسی، آزادی معنا شدند. یکی Freedom و دیگری Liberty. واژه Freedom که از ابتدا آزادی معنی شد -بر خلاف Liberty که در آغاز با واژه دیگری معادل شده بود- قرابت بسیار زیادی با استقلال (independence) دارد و در اکثر لغت‌نامه‌ها معادل هم گرفته شده‌اند. مفهوم Freedom مفهومی نزدیک به مفهوم بومی ما از آزادی دارد و به خلاف liberty هم به آزادی درونی راجع است و هم به آزادی بیرونی. در غرب جدید تنها در اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم هگلی نظیر مکتب فرانکفورت به این مفهوم اعتنای جدّی شده؛ و به معنی رهایی انسان از هر چیزی غیر از وجود خویش است.

رهایی از پول پرستی، شهوت پرستی، عادات مستولی بر جان، انسان‌های دیگر، قدرت‌های حاکم و ایدئولوژی‌هاشان و الخ. پر‌واضح است که این معانی روشن در این غفلت‌کدهٔ تمدن ظلمانی امروز مقبول صاحبان آن نیافتد و عرصه بروز و ظهور در اجتماع نیابد. 
 
و اما Liberty. و ما ادریک ما Liberty. این‌‌ همان معنای مسخ کننده آزادی انسان است. این‌‌ همان معنای مطلوب صاحبان این تمدن، یعنی سرمایه‌داران صاحب تزویر است. Liberty به معنای اصالت آزادی نفس اماره است و دربندکشی فطرت متعالی انسان و تخطئه و سرکوب آن. Liberty مفهومی نزدیک به لذت‌جویی دارد. روشنفکران متقدم‌که شاید اینچنین منقاد غرب نبوده و یا هنوز با رموز قلب معنا آشنا نبودند، با فراغ خاطر، Liberty را «اصالت اباحه» ترجه می‌کردند و هرگز به خود جرات نمی‌دادند دامن واژه مقدس آزادی را با اینچنین معنایی ملوث سازند. اما وقتی در این دوران وارونه، انسان بر جای خدا می‌نشیند، نه عجب که Liberty هم خود را آزادی قالب زند. 
 
روح این مفهوم که واجد بیشترین انطباق با روح سودپرست و نفسانیت مدار تمدن غرب بود؛ با حلول در اندیشه متفکران اومانیست متجدد غرب، وجه فلسفی پیدا کرد و با دریافت ism و اصالت یافتن، به ایدئولوژی غالب و مسلط تمدن غرب بدل گشت. اینگونه بود که Liberalism متولد شد. لیبرالیسم در قرن هفدهم یعنی در آغاز تولدش، بیشتر به نحوی اخلاق مبتنی بر هرزگی و به دور از قیود اخلاقی راجع بود. اما با سرایت در آرای اقتصادی آدام اسمیت، آرای سیاسی جان لاک و سپس منتسکیو و از همه اسفناک‌تر با ورود به حوزه دین در آرای ول‌تر درباره تساهل و تسامح دینی در قرن هجدهم به یک ایدئولوژی مشخص بدل گردید. از نیمه قرن هجدهم به بعد، دیگر می‌توان با قاطعیت از وجود یک ایدئولوژی لیبرالی و تسلط تدریجی آن بر تمدن نفس ‌پرست مدرن سخن گفت. 
 
جالب توجه است که Freedom با آن معنای بر‌تر، در والا‌ترین جایگاه تاریخی‌اش (مکاتبی چون اگزیستانسیالیسم امثال سار‌تر و مکتب انتقادی) تنها در ساحت یک «ابزار ارزشمند» برای غایتی دیگر معرفی شده و هیچگاه شانیت «هدف» بودن برای بشر را به خود ندیده. ولی Liberty را در لیبرالیسم، «هدف» بشر قالب زده‌اند. هیچگاه Freedomism ی در تاریخ غرب ظهور نکرده ولی Liberalism چرا. از این رو اگر امروزه کسانی می‌بینیم که دم از هدف‌بودگی آزادی برای بشر می‌زنند، باید یقین کرد که Liberty را مراد گرفته‌اند و ذهن آن‌ها را به معنای آزادی راهی نیست.
این وضع در مورد واژگان مرکب ترجمه‌ای که شامل «آزادی» می‌شوند نیز مصداق دارد. هر آنچه روشنفکران وابسته ترجمه کردند و در آن نامی از آزادی بود، به یقین مراد Liberty بوده و هرگز نباید آن را با مفهوم آزادی و حرّیت فهم کرد. مثلا در «آزادی عقیده» که ترجمه liberty of conscience است یا «آزادی مطبوعات» که بر‌گردان فارسیliberty of the press است تکرار این وضع را شاهدیم. 
 
به سادگی می‌توان دریافت فاصله Liberty با آزادی یا حریت در فرهنگ ما از اعلی علّیین است تا اسفل‌السافلین؛ از اول جنّت است تا انتهای دوزخ. حریتی که مولای متقیان علی (ع) در حکمت 456 نهج‌البلاغه درباره آن چنین می‌فرماید: «الا حرّ یدعُ هذه الُّماظة لأهل‌ها؟» (آیا آزاده‌ای نیست که این خرده طعام مانده در کام دنیا را بیافکند و برای آنان که در خور آنند وانهد؟) به معنی قطع تعلق و رهایی از دنیاست و Liberty به معنی رهایی از اُخری و اسارت دنیا. و این یعنی یک دال با دو مدلول کاملا متضاد. «حریت» در کشاف اصطلاحات الفنون اینچنین معنی شده: «انقطاع خاطر از تعلق به غیر خدا» و در الرسالة القشریه به اینگونه: «آزادی، آزادی از بندگی غیر خدا، بیرون شدن از بندگی مخلوقات و بریدن از تعلقات». ملاصدرا در بحثی که پیرامون حرّیت در جلد 9 اسفار کرده، شرافت نفس آدمی را به حرّیت و حکمت می‌داند و آزادی را عدم پیروی نفس از خواهش‌ها و تمایلات جسمانی معرفی می‌کند. او کارکرد آزادی را در مهار شهوات و اقتدار بخشیدن به حکومت عقل بر سایر قوا دانسته است و این، مفارقت معنای بومی آزادی را با معنای وارداتی امروزین عیان‌تر می‌کند.
 
آنچه از معانی بومی و تاریخی آزادی در فرهنگ ما بر می‌آید و نیز از آموزه‌های الهی، آزادی یا حریت دو ساحتی است. یکی بیرونی و دیگری درونی. آزادی بیرونی که به رستن از بندگی غیر و نهی اطاعت از بشری غیر ماذون از جانب خدا یا‌‌ همان «طاغوت بیرونی» راجع است بخش موکَدی از دین ماست. آزادی درونی نیز که به رستن از تعلقات قلبی و خواهش‌های نفس امَاره یا‌‌ همان «طاغوت درونی» اشاره دارد هم کم اهمیت‌تر از آزادی بیرونی نیست و با آن ملازم است. سلب آزادی درونی لاجرم به اسارت بیرونی خواهد انجامید و پذیرش اسارت بیرونی اسارت درونی فساد روح را به دنبال می‌آورد. شاید بتوان گفت این دو آزادی با یکدیگر در رابطه‌ای دیالکتیک قرار دارند و نمی‌توان یکی را با صراحت، علت و مقدم بر دیگری نامید. 
 
نکته مهم دیگر در باب آزادی (حرّیت) این است که نمی‌توان هم از ولایت خدا آزاد بود و هم از ولایت غیر. همواره آزادی از یکی با بندگی دیگری ملازم و همراه است. از آنچه در آیه 256 سوره بقره: «فمن یکفر بالطاغوت (آزادی از غیر) و یومن بالله (بندگی خدا)» و آنچه در آیه 257‌‌ همان سوره آمده: «والذین کفروا (آزادی از خدا) اولیاوهم الطاغوت (بندگی طاغوت)» این مطلب بر می‌آید که: آزادی از غیر، حتما با بندگی خدا ملازم است؛ و بالعکس، آزادی از خدا بی‌تردید به بندگی طاغوت می‌انجامد و انسان را از این دوگانه، گریزی نیست. دو نتیجهٔ تَبَعی دیگر این است که: اولا؛ بندگی خدا با اطاعت از غیر، قابل جمع نیست. نظیر آنچه در ادعای سیاسیون و بزرگان جبهه اصلاحات ایران و سران عرب حاشیه خلیج فارس می‌بینیم که از یک سو، مدعی مسلمانی‌اند و از دیگر سو کفار را فرمان می‌برند. آنان به صراحت این آیه، از صف بندگان خدا خارج‌اند و ادعای مسلمانیشان لافی گزاف است. ثانیا؛ آزادی از خدا و آزادی از غیر (طاغوت) توأمان ممکن نیست و حرّ صددرصدی وجود ندارد. آدمی چون از ولایت خدا آزاد شد، جبراً به ولایت طاغوت فرومی‌غلتد. ماجرای عبدلله‌ابن عمر از نمونه‌های درس‌آموز تاریخی است. آنجا که با ادعای حریت و استقلال طلبی مطلق، از بیعت با «دست» امام علی (ع)، سپس امام حسن (ع) و امام حسین (ع) سر باز زد، ‌‌نهایت کارش به آن انجامید که مجبور به بیعت با «پای» حجاج ابن یوسف شد. نتیجه اینکه از چهار حالت: ولایت خدا-کفر به طاغوت، ولایت طاغوت-کفر بالله، ولایت خدا-ولایت طاغوت و کفربالله-کفر به طاغوت؛ تنها دو حالت اول ممکن است و دو حالت دیگر به رغم ادعای مدعیانشان محال خواهد بود. 
 
با این اوصاف که گذشت، دیگر درک تفاوت معنای آزادی در دو شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» 1 و «آزادی اندیشه، با ریش و پشم نمی‌شه» که از قضا هر دو هم راست است، دشوار نمی‌نماید. آزادی ما عیناً آزادی از آزادی آن‌ها است. به قول بزرگ‌ترین فیلسوف معاصر ایران، مرحوم سید احمد فردید: «بزرگ‌ترین آرزوی من، آزادی از آزادی غربی است». سیدشهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی نیز قولی چنین دارد: «آن آزادی که غرب می‌گوید رهایی از هر تقید و تعهد است و این آزادی که ما می‌گوییم، رهایی از هر تعلقی است».
 
آیا وقت آن نرسیده که واژگان را در جایگاه و معنای صحیحشان بکار بریم؟ امروز به واژهٔ آزادی خوراک مسموم خورانده‌اند و برای ادامه حیات نیاز به یک تخلیه معنا دارد و شاید وظیفهٔ ما انگشت به حلق آن فرو بردن باشد. شایسته است از این پس Liberty را «اباحیت» و «اصالت اباحه» معنا کنیم و دامن واژهٔ مقدس آزادی را با آن نیالاییم و در دیگر سو در بازوصل دالّ آزادی با مدلول دیرینه‌اش حرّیت، و هژمونیک کردن آن معنا بکوشیم. 
------ 
1 - گاف شورای هماهنگی تبلیغات در راهپیمایی 22 بهمن پارسال که در پوستر‌هایش مقابل آزادی، liberty نوشته شده بود را خوشبینانه به حساب بی‌اطلاعی ایشان و یا تاییدی بر هژمونیک شدن مدلول مهاجم می‌گذاریم.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار