من خودم خوشبختانه گیر ساواک نیفتادم. اما وقتی که انقلاب پیروز شد من رفتم داخل ساواک آن سگ را دیدم. آنهایی که گیر افتاده بودند توضیح میدادند میگفتند. وقتی ما را به زندان میبردند نامردا ما را برهنه میکردند. این سگ را میآوردند و یک سوت میزدند. این سگ میآمد بدن ما را به دندان میگرفت. با سوت دوم هرچه در دهنش بود را از جا میکند. به ما میگفتند حرف میزنی یا نه. کی میتوانست بگوید من حرف نمیزنم. سگ درنده هیکل و وحشی.